به گزارش صدای حوزه،حجت الاسلام سید محمدحسین دعائی طی یادداشی به نقد و بررسی یادداشت حجه الاسلام دکتر محمد مطهری (فرزند شهید مطهری) با عنوان (عمامه برداری در خیابان، چگونه به اینجا رسیدیم و چه باید کرد؟)دربارۀ علت تعرض به روحانیت و راه حل آن پرداخته است که ابتدا یادداشت دکتر مطهری را می خوانیم و در ادامه نقد حجت الاسلام سید محمدحسین دعائی با عنوان (جلوه ای نمایان از سکولاریسم پنهان) تقدیم می گردد:
عمامهبرداری در خیابان؛ چگونه به اینجا رسیدیم و چه باید کرد؟ (حجه الاسلام دکتر محمد مطهری)
پدیده برداشتن عمامه از سر روحانیون در خیابان – که برای تحقیر، عنوان «عمامهپرانی» به آن داده شده – گاهی افرادی را هم که از روحانی و آخوند هیچ دل خوشی ندارند آزار میدهد.
دشمن دشمن است و از هیچ تلاشی برای ترویج این اهانت دریغ نمیکند؛ باید دید دوستان چه کردهاند که برخی جوانان ولو اندک به چنین اقدامی دست میزنند.
برای مقابله با این پدیده، یک ذهن امنیتی بیش از یک راه نمیبیند: دستگیری و ترساندن این افراد، اظهار پشیمانی در مقابل دوربین رسانه ملی و احیانا محکومیت سنگین. اما به نظر میرسد راه حل دیگری وجود دارد و آن این است که اجازه داده شود تصویری واقعی درباره روحانیت و آنچه در عالم روحانیون می گذرد به مردم ارائه شود.
در اینجا «جهاد تبیین» لازم است ولی «جهاد تبیین» آن وقت در مخاطب اصلیاش – یا همان غیرانقلابیون – اثر میگذارد که همراه با «جهاد تقصیر» باشد که دومی مرد میدانش اندک است.
کینه عجیب نسبت به کل روحانیت در میان برخی از جوانان امروز، همه مولود وضع نابسامان اقتصادی و ناامیدی نسبت به آینده نیست، بلکه معلول عوامل متعددی است که مجالی برای ذکر همه آنها نیست.
یکی از این عوامل، همکاری درازمدت و البته ناخواسته میان رسانههای بیگانه از یک سو و رسانه ملی از سوی دیگر است که علیرغم تضاد داشتن با یکدیگر مانند دو لبه قیچی، در ضربه زدن به حیثیت روحانیت به هم کمک میکنند؛ اولی از روی غرض و گاهی رذالت و دومی از روی غفلت و سادهلوحی و یا نگاههای امنیتی.
اگر میگذاشتند رسانه ملی در این چند دهه وظیفه خود را درست انجام دهد، توفیق لبه دیگر قیچی در همه زمینهها و از جمله تهییج علیه روحانیت بسیار کمتر بود.
روش تبلیغ رسانه ملی درباره روحانیت در طول چند دهه گذشته، درست مانند مصاحبههایی است که در شب راهپیمایی ۲۲ بهمن پخش میکند. خلاصه پیام این مصاحبهها این است که ایرانیان دو دستهاند: یا در راهپیمایی فردا شرکت میکنند و یا برای اقامت و مسافرت به خارج از کشور رفتهاند. به بیان ساده، بیننده عزیز! اگر اهل شرکت در راهپیمایی نیستی، پس وجود خارجی نداری!
در تصویرگری رسانه ملی از روحانیت، روحانی «منتقد نظام» (و نه معاند) اساسا وجود خارجی ندارد. روحانی کسی است که نسبت به عملکرد نظام صرفا «ثناگو»ست، در برابر هر ظلمی که به نحوی به نظام برگردد «ساکت» است و مواضعش «کپی – پیست» مواضع رسمی نظام است.
این است که برای جوان امروزی لباس روحانیت معنایی جز «یونیفورم حکومتی» پیدا نکرده است. شاید به همین دلیل است که در برنامه متفاوت و موفق «شیوه» که تا به حال حدود ۵۰ مهمان دعوت شدهاند و در آن بعضاً انتقادهای جدی و بیسابقهای مطرح میشود، حتی یک روحانی منتقد مجال حضور نیافته است.
چون روحانیت مساوی نظام تعریف شده، نه از روحانیون منتقد – که علاقه و دغدغه آنان به حفظ نظام اگر از انقلابیون بیشتر نباشد کمتر نیست – در رسانه ملی خبری هست و نه از در معرض نقد گرفتن روحانیت ولو همراه با پاسخ.
اینها به کنار، حتی پخش تخلف یک روحانی در هنگام رانندگی – که برای هر کس ممکن است اتفاق بیفتد – تا کنون سابقه نداشته و جسارت به مقام شامخ روحانیت تلقی میشود.
حدود ۲۵ سال پیش در دیدار جداگانه با دو تن از بزرگان کشور گفتم که در کشوری که رؤسای سه قوه همه روحانی هستند لازم است در تلویزیون برنامه انتقادی نسبت به روحانیت وجود داشته باشد؛ جوانان انتقاد کنند و پاسخ بشنوند. صلاح دانسته نشد. گفتم انتقادات را خود روحانیون مطرح کنند. پاسخ همان بود.
روشن است که اجازه طرح انتقاد از یک امر لزوما به معنای وارد دانستن آن نقد نیست؛ اساسا طرح انتقاد – جدا از وارد بودن یا نبودن آن – مزایای فراوان از جمله آرامش فردی و اجتماعی و نفوذ در مخاطب در پی دارد. اندکی بیندیشیم که چرا در قرآن، خداوند پاک و منزه، ایراد و نقدهای بسیاری از قول کفار و مشرکان و یهود و نصاری علیه خود و اوصاف و افعالش مطرح کرده و پاسخ داده است، در حالی که می توانست قرآن را به شیوه دعای جوشن کبیر نازل کند.
در عصر شبکه های اجتماعی بهترین ضد تبلیغ، تمجید صرف از یک امر است. کاش متوجه بودیم که راه سومی نیست: یا باید راه طرح انتقاد در رسانه را باز کرد و یا باید به شنیدن ناسزا در خیابان رضایت داد.
چقدر جای استاد مطهری این روزها خالی «نیست». خوشا به حال او که رفت و ندید. از همان روزهای اول فریاد برآورد که روحانیت در نظام اسلامی درست مانند پیش از انقلاب باید در کنار مردم بوده و نقش ناظر و منتقد را داشته باشد و پست اجرایی نگیرد مگر به ضرورت.
امروز به جایی رسیدهایم که اگر کسی از نظریه شهید مطهری در لزوم استقلال حوزه و روحانیت دفاع کند «سکولار» خوانده شده و عامدانه و رذیلانه مخالف رهبری قلمداد میشود و به جای «جذب حداکثری» با ناجوانمردی مشمول «لجنمالی حداکثری» میشود.
عمامهپرانان واقعی همین کسانی هستند که با تفکر امنیتی، رسالت روحانیت را تملقگویی از نظام میدانند و با این بدعت، حیثیث روحانیت را به هوا میپرانند، نه آن جوان غافلی که گستاخانه عمامه سفید و سیاه را میرباید.
قبلا در یادداشت «آبان ۱۴۰۰، نقطه عطفی در روحانیت پس از انقلاب؟» توضیح دادهام که استقلال روحانیت هرگز به معنای تقابل با نظام نیست. روحانیت مستقل چون در مقابل هیچ ظلم حکومتی سکوت نمیکند در دل مردم جای میگیرد. این نوع روحانیت است که میتواند از به انحراف رفتن اعتراضات جلوگیری کند (بحث در آشوبگران نیست).
متاسفانه تفکرات امنیتی، به روحانیت مستقل اجازه ظهور و بروز نداد و الا امروز به عنوان بزرگترین سرمایه در آرام کردن اوضاع به ایفای نقش خود میپرداخت. در این صورت، این بدبینی کلی نسبت به روحانیت در میان معترضان وجود نداشت و در نتیجه اعتراضات هرگز رنگ مقابله با مظاهر دینی نمیگرفت.
تفکر امنیتی به جای اینکه به فکر اقناع و همراه کردن جامعه باشد، راه ایجاد آرامش را در گسترش سلطه خود بر همه امور و داشتن آدم مطیع در مراکز مختلف میداند. چنین سیاستی در عصر پیامرسانهای اجتماعی که قدرت جامعه دهها برابر شده است به شکست قطعی منجر میشود.
در اینجا ذکر سه نکته لازم است:
۱. اینکه در این مورد (پرتاب عمامه) نباید برخورد امنیتی راهکار اصلی باشد، منافاتی با لزوم برخورد قاطعانه امنیتی و قضایی با حرکات وحشیانه و جنایاتی مانند شهادت جانگداز شهید آرمان علیوردی ندارد. البته برخورد جدی با رفتارهای خشن خودیها با معترضان عادی هم – کم باشد یا زیاد – در کنار آن باید انجام شود.
این امر، جدا از وظیفه اسلامی در برابر ظلم خودی و غیر خودی، نقش کلیدی در آرام کردن اوضاع دارد.
۲. این امر که نباید تفکر امنیتی در غیر جای خود به کار گرفته شود و افراد امنیتی نباید در «امور غیرامنیتی» سیاستگذار و تصمیمگیر اصلی باشند، بر خلاف تهمت مشهور و پرتکرار، به معنای قدرناشناسی از زحمات نیروهای امنیتی نیست تا متلک بیندازند که بله، ای نمکنشناس!
اگر آنها نبودند الان ناموست چنین و چنان بود. مغالطه نکنیم؛ اینکه کسی حق حیات بر کسی داشته باشد یک مسئله است و سپردن همه چیز به دست او مسئلهای دیگر. اگر زحمت جراح قلب نبود بیماری به نام آقای الف اکنون در دیار باقی بود.
اما از این امر نباید نتیجه گرفت که بنابراین تصمیمگیری در همه امور فرهنگی و اقتصادی و خانوادگی و صنفی آن بیمار تا آخر عمر باید با رویکرد پزشکی و با تصویب آن پزشک انجام شود. از بزرگترین خدمتها به نظام، جلوگیری از دخالت تفکر امنیتی در امور غیرامنیتی است.
۳. اشاره به سیاست تبلیغی نادرست رسانه ملی در مورد روحانیت به این معنا نیست که در عملکرد روحانیت مشکلاتی – چه بسا اساسی – وجود نداشته و این عملکرد در تعرض به عمامه بیتأثیر است. وقتی فیلمی از بدرفتاری در زندان اوین منتشر میشود و همه تشکلهای رسمی روحانیت و ائمه جمعه در مقابل آن با توجیه «تضعیف نشدن نظام» سکوت میکنند، متوجه نیستند که ناخواسته مشغول جمع کردن لشکر علیه روحانیت برای اعتراضات بعدی هستند.
این یادداشت را با یک راهکار غیرامنیتی برای کاهش پدیده عمامهبرداری – که در ابتدای متن به آن اشاره شد – به پایان میبرم و آن گفتگوی رسانه ملی با برخی روحانیونی است که به دلیل موضعگیریهای سیاسی از تدریس یا تبلیغ محروم شده و یا از محل کار اخراج شدهاند.
البته گاهی از محکومیت به حبس و شلاق نیز بینصیب نبودهاند (یکی از این افراد اخیرا در یادداشتی خطاب به «عمامهپرانان»، از سرگذشت خود گفته است). اگر مصاحبه با این افراد از محالات امنیتی است حداقل ارائه آماری از تعداد، نوع اتهام و مجازات در چنین برخوردهایی از طرف دستگاههای قضایی و امنیتی، کمترین کمکی است که میتوان نسبت به طلاب بیپناه در خیابان انجام داد.
طلبهای که تنها در خیابان راه میرود معمولا نه اهل قدرت است و نه ثروت، و چه بسا هزینه اسنپ هم ندارد؛ تنها جرمش این است که ترجیح داده به جای تحصیل مکانیک، جامعهشناسی یا هنر در دانشگاه، از طریق فراگیری علوم دینی به جامعه اسلامی خدمت کند. بیشک او به ویژه در این ایام، مصداق «وَ أُوذُوا فی سَبیلی» است که خداوند با چنان لحن لطیفی آنان را در آیه ۱۹۵ سوره آل عمران مورد خطاب قرار میدهد.
جلوهای نمایان از «سکولاریسم پنهان»
نقدی بر یادداشت حجه الاسلام دکتر محمد مطهری دربارۀ علت تعرض به روحانیت و راه حل آن (حجت الاسلام سید محمدحسین دعائی)
حضور محترم برادر ارجمند جناب حجه الاسلام دکتر محمد مطهری زید عزّه
سلام علیکم و رحمه الله
یادداشت شما با عنوانِ «عمامهبرداری در خیابان؛ چگونه به اینجا رسیدیم و چه باید کرد؟» را خواندم، بهعنوان یک طلبۀ ساده، سخت متأسف شدم و اگرچه با کمی تأخیر، تصمیم به نقد آن گرفتم؛ به آن امید که مفید افتد.
چند نکتۀ مقدماتی
۱ـ از آنجاییکه «آیه الله شهید مطهری رضوان الله علیه»، حق بسیار عظیمی بر گردن جامعۀ ما داشته و اینجانب، همیشه به آن عالم مجاهد، با دیدۀ اعظام، اعجاب و ارادت مینگرم، احترام شما فرزند گرامی آن عزیز رحیل را هم بر خود لازم دانسته و در بیان آنچه خواهد آمد، نیتی جز «تبیین حق» ـ که همیشه از اشخاص مهمتر است ـ ندارم.
همچنین امیدوارم که عذرم بابتِ «صراحت سخن» ـ که مقتضای طبیعی مباحثات مرسوم میان طلاب است ـ را نیز بپذیرید.
۲ـ آنچه در ادامه خواهد آمد، عرائض یکی از همان طلاب معمولیِ در معرضِ «عمامهبرداری»، «متلکپرانی»، «پرخاشگری» و «آسیبرسانی» است؛ نه طلبهای که بهواسطۀ بهرهمندی از مواهبِ «قدرت» و «ثروت»، هیچ تماس متعارفی با «آحاد مردم» و حوادثِ «کوچه و خیابان» ندارد؛ که اگر چنین بود، تیغ بیان به کُندی میگرایید و قلم به این مطالب نمیچرخید.
۳ـ اگر بپرسید که چرا در هیاهوی این روزها، به یادداشت شما پرداختهام، خواهم گفت که چون در یکی از حساسترین و سختترین دورانهای بعد از انقلاب، مجموعهای از نارواترین و خطرسازترین مطالب را در آن بیان داشتهاید؛ مطالبی که علیرغم انکار شما و احتمالا بهشکل ناخواسته، واقعیتی غیر از «سادهاندیشی»، «عافیتطلبی» و «سکولارمسلکی» ندارد.
البته کم نبودهاند افرادی که در این ایام، به طرح این قبیل سخنان پرداختهاند؛ اما چون میبینم که برخلاف بسیاری از آنان، در اصل اعتقاد به جامعیت دین، ضرورت ادارۀ جامعه بر اساس آموزههای دینی، لزوم التزام به مبانی انقلاب اسلامی و بهطور خاص، باور به افکار اصیل و مترقی استاد شهید مطهری، با یکدیگر مشترکیم، شما را مخاطب خود قرار میدهم و امیدوارم که این «تخاطب» و «تضارب»، هم زمینۀ «کشف صواب» را فراهم آورده و هم محک مناسبی باشد برای سنجش عیارِ «نقادی» و «نقدپذیری».
بهعلاوه آنکه شاید بتوان در خلال نقد شما، نقبی هم به نقدِ «حوزههای علمیه»، «مراجع معظم تقلید» و دیگر علماء محترم زد و بعضی از استفهامهای تعجبی خود را با آنان در میان گذاشت، ان شاء الله.
خلاصۀ سخن
بر اساس آنچه در آغاز یادداشت خود نوشتهاید، میخواهید به این سؤال پاسخ دهید که فارغ از دشمنیِ «دشمنان»، «دوستان» چه کردهاند که کار به برداشتنِ «عمامه» از سرِ «روحانیون» رسیده است؟ سیطرۀ تفکر امنیتی بر همۀ امور کشور، غیبت روحانیون منتقد نظام در رسانۀ ملی، عدم نقد روحانیت در صدا و سیما، ایجاد تلقی تساوی بین نظام و روحانیت در ذهن جوانان، توقع تملقگویی و ثناخوانی برای نظام از روحانیون، گرفتن امکان بروز و ظهور از روحانیت مستقل و البته سکوت آنان در برابر مظالم نظام نیز مواردی هستند که از آنها بهعنوان پاسخ سؤال فوق یاد کرده و بر همین اساس، راه حل را در کنارگذاشتن نگاه امنیتی، حفظ استقلال روحانیت، حضور روحانیون منتقد در رسانۀ ملی و نقد روحانیت در آن دانستهاید.
غافل از آنکه هم در «تحریر محل نزاع»، هم در «ریشهیابی مشکل» و هم در «ارائۀ راه حل» به خطا رفتهاید:
خطا در مسئلهشناسی
بهطور خلاصه، نزاع جاری بین «نظام اسلامی» و «معترضان» ـ که لااقل حالا دیگر خیلی فرقی با «اغتشاشگران معاند» ندارند ـ نزاع بر سرِ «عملکرد اقتصادی دولت» یا «سلیقههای فرهنگی دستگاههای مسئول» نیست؛ بلکه این «اصل نظام اسلامی» و «حاکمیت دین» است که مورد نزاع واقع شده است.
به عبارت دیگر، عمدۀ معترضان سال ۱۴۰۱، فقط به مشکلات ناشی از «حضور روحانیان در مناصب اجرائی» معترض نیستند تا بتوان با مستقل نشاندادن روحانیت از نظام و معرفی چند روحانی منتقد، دل آنها را به دست آورده و غائله را فیصله داد؛ بلکه آنان به اصلِ «حضور دین در جامعه» اعتراض دارند؛ و البته این اعتراض، از همان زمانی شروع شد که «امام خمینی قدّس سرّه» با همراهی جمعی از علماء بصیر و شجاع ـ مثل ابوی بزرگوار شما ـ و به پشتوانۀ عموم مردم، بساطِ «حکومت دینستیز پهلوی» را برچیده و «نظام مقدس جمهوری اسلامی» را بنیان نهاد.
آری؛ نزاع حقیقی نظام با «هستۀ اصلی معترضان»، نه یک نزاعِ «مقطعی، موردی و سلیقهای»، بلکه یک نزاعِ «مبنایی، تاریخی و تمدنی» است. آنهایی که این روزها فریادِ «زن، زندگی، آزادی» سر داده و به مبتذلترین و خشنترین شکل ممکن، اعتراض خود را نشان میدهند، حتی اگر بپذیریم که بهدنبالِ «فسق و فجور و فحشاء» نیستند، حتما با «سبک زندگی دینی» و ادارۀ امور جامعه بر اساسِ «قانون و فرهنگ اسلام» مخالفند؛ و به همین خاطر است که میتوان گفت این اعتراضات، در میانۀ راه نبود که رنگ مقابله با «مظاهر دینی» را به خود گرفت؛ بلکه اساسا برای چنین مقابلهای آغاز شد.
در همین رابطه، توجه شما را به بخشی از سخنان اخیر جناب سروش محلاتی ـ یکی از همان روحانیان منتقدی که به دفاع از آنان برخاستهاید ـ جلب میکنم:
« … نسل معترض امروز ـ که غالبا در حدود بیست سالگی است ـ اعتراضش بیش از هر علت دیگر، برخاسته از نگاه متفاوتش به شیوۀ زندگی است. او بهشدت در برابر الگویی که حاکمیت برایش مقدر میکند، عصیان میورزد. … مشکل این نسل در برابر حاکمیت و روحانیت یکسان است.
آنان به همان اندازه که با سیاستهای اجرائی این حکومت در تقابلند، با پشتوانۀ تئوریک آن نیز ناسازگاری دارند؛ زیرا نگاه روحانیت و حکومت به الگوی زندگی، نقطۀ اشتراک این دو نهاد است و اگر اختلافی بین آنها وجود داشته باشد، به حوزههای دیگر، مثل معیشت مردم و روابط با سایر کشورها مربوط میشود.
این نسل … تحمیل آن الگو را از چشم علمای دین میبیند و لذا در برابر آنها هم معترض است. این نسل این نمونهها را در ذهن دارد: فتوای حرمت ورود زنان به ورزشگاهها، فتوای ممنوعیت رایتل و تماس تصویری، فتوای لزوم فیلترکردن پیامرسانهای خارجی و فتوای اجبار بر اجرای احکام شرعی.
در اینگونه موارد و موارد مشابه آن، علمای بزرگ حوزه، با حکومت همراه بوده و بلکه با مطالبات خود، دولتمردان را به شدت عمل وادار کردهاند. … با این حساب، تفکیکی بین دیدگاههای علمای عظام حوزه با سیاستهای حاکمیت در این زمینهها وجود ندارد و اگر احیانا حوزه انتقادی داشته، در کوتاهی برخی دولتها در پیگیری این فتاوی بوده است.
به همین دلیل است که این نسل عصیانگر، روحانیت را هم مانند حکومت مورد تعرض قرار میدهد. پدیدۀ فاصلهگرفتن این نسل از روحانیون و بلکه مقابلۀ آنها را ـ هرچند در مقیاس کوچکی باشد ـ نباید دست کم گرفت و مسئلهای جزئی به حساب آورد. حرکتهای پرخاشگرانهای که امروز در جامعه دیده میشود، نباید در حد بیادبی ارزیابی شود و یا در حد اغراض سیاسی تقلیل یابد.
مقدمات فوق میگوید مسئله، عمیقتر و جدیتر است و میتواند آیندۀ خطرناکی داشته باشد.» (به نقل از کانال تلگرامی ایشان)
و به همین خاطر است که جناب ایازی ـ یکی دیگر از همان روحانیان منتقدی که شما از بهاءدادن به آنان دفاع میکنید ـ نظر شفاف پدر شهید شما در رابطه با «قانون حجاب» را هم ـ ولو بهشکل ناخواسته ـ تحریف میکند (ن.ک: مصاحبۀ اختصاصی ایشان با خبرگزاری رضوی در اسفند ۹۶) تا مگر بتواند به این وسیله، دل معترضان را به دست بیاورد؛ همان تحریفی که اخویتان ـ علی آقا ـ را به واکنش واداشته و ایشان را بر آن میدارد که پرده از نزاع واقعی بین مخالفان حجاب و نظام اسلامی بردارد:
«ظاهر قضیه این است که میخواهیم در داشتن روسری آزاد باشیم. اما وقتی تعمق میکنیم میبینیم بعید است این روسری نیمبند که فلسفۀ پوشش اسلامی را هم تأمین نمیکند، آنقدر مزاحم باشد که افرادی برای حذف آن، حاضر به در خطر قرار دادن خود باشند؛ بلکه هدف، بالاتر از این حرفهاست و آن اینکه بعد از حذف روسری، نوبت به پوششهای دیگر میرسد تا به نقطۀ آخر، یعنی خیابانهای اروپا و امریکا و شمال تهران در زمان رژیم گذشته برسیم؛ چیزی که تحقق آن همان و بیرونرفتن روح فتوت و رشادت و شجاعت و آرمانخواهی از وجود جوانان و میانسالان و کهنسالان همان.
… متأسفانه برخی محترمین نیز به این موضوع دامن میزنند. حجه الاسلام ایازی با استناد به نقل قولی از استاد حکیمی مدعی شدهاند که شهید آیه الله مطهری، طرفدار حجاب اختیاری بود؛ در حالی که همان نقل قول نیز دال بر این مطلب نیست.
طبق نقل آقای حکیمی، در موضوع قانونیشدن پوشش اسلامی در ادارات دولتی در ماه اول پیروزی انقلاب اسلامی، استاد مطهری گفتهاند طرح مسئلۀ حجاب زود بود و بعد فرمودهاند من خدمت امام رفتم و گفتم الآن وقت این نبود که شما این مسئله را مطرح کنید.
… اگر جمهوری اسلامی بر پوشش اسلامی تأکید دارد، گذشته از اینکه دستور اسلام است، بدین علت است که خیر دنیا و آخرت مردم خود را میخواهد و نسبت به سعادت اخلاقی و روحی مردم خود نیز احساس مسئولیت میکند و مانند یک حکومت سکولار، نسبت به اخلاق و عقاید مردم بیتفاوت نیست و خود را تنها متعهد به تأمین معاش مردم نمیداند.» (به نقل از روزنامۀ اعتماد ـ ۱۵/۱۲/۹۶)
جناب آقای مطهری!
نوشتهاید: «طلبهای که تنها در خیابان راه میرود، معمولا نه اهل قدرت است و نه ثروت؛ و چه بسا هزینۀ اسنپ هم ندارد؛ تنها جرمش این است که ترجیح داده بهجای تحصیل مکانیک، جامعهشناسی یا هنر در دانشگاه، از طریق فراگیری علوم دینی به جامعه اسلامی خدمت کند.»
همینطور است؛ طلبه، اهلِ «قدرت» و «ثروت» نیست؛ اما طبیعتا طرفدارِ «حاکمیت اسلام در همۀ شئون زندگی» است؛ و این بزرگترین جرم او در نگاهِ «معترضان ۱۴۰۱» است؛ همان جرمی که جز با حرکت در مسیرِ «سکولاریسم» جبران نمیشود؛ هرچند که دیگر حتی سکولاریسم هم آنها را راضی نمیکند.
به عبارت دیگر، ما در دورانی زندگی میکنیم که اگر آهسته برویم و بیاییم هم گربه شاخمان میزند. زیرا نه فقط با چگونه رفتن و آمدنمان، بلکه با اصل بودنمان مشکل دارد. آری؛ بهقول رهبر معظم انقلاب، امروز دعوا بر سرِ «ایران قوی» است.
پس یا باید قیدِ «استقلال» و «پیشرفت» را بزنیم، یا باید برای مقابله با کسانی که به اساس هویت ما اعتراض دارند آماده شویم؛ و کیست که نداند هر «متدین عاقل و آزاده»ای، راه دوم را انتخاب میکند؛ همچنان که «نظام اسلامی».
خطا در ریشهیابی
بسیار طبیعی است که وقتی «محل نزاع» را درست تحریر نکرده و مشکل معترضان را به یک امر مقطعی، موردی و سلیقهای تقلیل دهیم، در «ریشهیابی مشکل» نیز دچار خطا شده و با «تقلیل نقش دشمن» در شکلگیری آن، از «غلبۀ نگاه امنیتی» به ماجرا انتقاد کنیم.
اما اگر دانستیم که آنچه امروز در کوچه و خیابان جریان دارد، سرریز آتشفشان نزاع بینِ «انقلاب اسلامی» و «استکبار جهانی» است، آنوقت دیگر با بیان یک جمله که «دشمن، دشمن است»، از کنار حجم عظیم نقشههای شیطانی او در این «جنگ ترکیبی» نخواهیم گذشت.
همچنانکه اگر در تبیینِ «نسبت روحانیت با نظام» دچار انحراف نشده و بدانیم که حوزههای علمیه، «قاعدۀ نظام اسلامی» هستند، آنگاه دیگر از عدم استقلال روحانیت و تلقی تساوی آن با نظام نیز بهعنوان ریشۀ مشکلات یاد نمیکنیم.
جناب آقای مطهری!
بهراستی چرا نقش دشمن در این حوادث را نادیده گرفته و برای مشکلات ناشی از او، سهمی معادل سهم قصورات و تقصیرات داخلی ـ و بلکه کمتر از آن ـ در نظر میگیرید؟
آیا ندیدنِ «شدت فشار دشمن» و محاصرۀ نظام اسلامی در میان انواع حملات، ظلم به این نظام نیست؟ و آیا نباید ـ لااقل ـ به همان مقدار که در برابرِ «ظلم نظام» حساسیم، در مقابلِ «ظلم به نظام» هم حساس باشیم؟
آری؛ اگر نظام اسلامی در غائلۀ اخیر، با یک «ابرچالش امنیتی» مواجه است ـ که هست ـ ، دیگر نباید از «اولویتدادن به مسئلۀ امنیت» در سیاستگذاریها و تصمیمگیریها، با عنوان طعنهآمیزِ «غلبۀ نگاه امنیتی» یاد کرده و آن را مورد انتقاد قرار دهیم.
به عبارت دیگر، هرگز نمیتوان بهخاطر ضرورت فعالیتهای فرهنگی و رسانهای و کوتاهیهای صورتگرفته در این زمینه، اولویتِ «امنیت» و ضرورت ضریبدادن به تلاش برای تأمین آن را منکر شد. چراکه امنیت، یک «زیرساخت عمومی» است؛ نه مقولهای در عرض فرهنگ و اقتصاد؛ و دقیقا به همین خاطر است که بر اساس قانون، عالیترین نهاد تصمیمگیر برای حل و فصل بحرانهای کشور، «شورای عالی امنیت ملی» است.
نتیجه آنکه: اتفاقا بر خلاف آنچه فرمودهاید، تمام عقلاء عالَم، بیماری را که مورد عمل جراحی قلب قرار گرفته و هر لحظه در معرض خطر جدی است، به رعایت ملاحظات و دستورات پزشک خود در «تمام امور زندگی» ـ حتی امور عبادی ـ دعوت کرده و هرگونه تخلفی از این طریقه را مذمت میکنند.
برادر محترم!
واقعیت اتفاقاتی که در جریان است، بسیار تلختر و سیاهتر از آن چیزی است که تصور میکنید. آری؛ شرائط دنیا آنقدر گل و بلبل نیست که شما بتوانید فارغ از ملاحظات بعضا سختگیرانۀ امنیتی، به کار علمی و فرهنگی خود مشغول بوده و صرفا با میانجیگری و ریشسفیدی، به حل مشکلات کشور بپردازید.
اما از همۀ اینها گذشته، به نظر میرسد که ریشۀ اصلی خطای شما در ریشهیابی مشکل، تلقی نادرستی باشد که از «نسبت روحانیت با نظام اسلامی» دارید؛ همان تلقی که آن را در قالب یک «دوگانۀ انحرافی» صورتبندی کردهاید: «روحانی منتقد ـ روحانی متملق»؛ غافل از آنکه در «مکتب انقلاب اسلامی»، همانگونه که یک روحانی متملق هیچ ارزشی ندارد، یک روحانی فقط منتقد هم به وظیفۀ خود عمل نمیکند.
ممکن است بپرسید: منظور از «مکتب انقلاب اسلامی» چیست؟ پاسخ آن است که منظور، همان «اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله» است که در دنیای معاصر و با لحاظ همۀ محدودیتها و محرومیتهای عصر غیبت، در سیره و سخنِ «امام خمینی قدّس سرّه» و شاگردان و همراهان ایشان ـ از جمله آیه الله شهید مطهری و رهبر معظم انقلاب ـ جلوه کرده و در قالبِ «نظام مقدس جمهوری اسلامی» تجسم یافت.
آری؛ نظر صائب امام و پدر بزرگوار شما ـ برخلاف آنچه در یادداشتتان آوردهاید ـ هرگز آن نیست که روحانیت باید «درست مانند قبل از انقلاب»، صرفا نقشِ «ناظر» و «منتقد» را داشته باشد. توضیح مطلب آنکه:
استاد مطهری، هرچند بهعنوان یک «مجتهد نظریهپرداز» بر این عقیده بود که: «روحانیت شیعه در ذات خود یک نهاد مستقل است؛ از نظر روحى به خدا متکى بوده و از نظر اجتماعى به قدرت مردم؛ و لهذا در طول تاریخ، بهصورت یک قدرت رقیب در مقابل زورمندان تاریخ ظاهر شده است؛» (مجموعه آثار، ج۲۴، ص۶۲) اما آنقدر «بصیرت» داشت که با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار حاکمیت اسلام، نظراتِ «ولی فقیه جامع الشرائط» را پیگیری کرده و در صدد زمینهسازی برای تحقق آنها باشد:
«این نظریه [یعنی ضرورت استقلال نهاد امر به معروف و نهی از منکر] بر اساس نظریۀ دیگرى است که ایشان [یعنی امام خمینی] دربارۀ روحانیت دارند که روحانیت باید مستقل بماند، همچنانکه در گذشته مستقل بوده است؛ و نهضتهایى که روحانیت کرده، بهدلیل مستقلبودنش بوده.
اینکه روحانیت شیعه توفیق پیدا کرده که چندین نهضت و انقلاب را در صدسالۀ اخیر رهبرى کند، بهدلیل استقلالش از دستگاههاى حاکمۀ وقت بوده. حالا هم که حکومت، حکومت اسلامى مىشود، با اینکه حکومت اسلامى است، ایشان معتقدند که روحانیت باید مستقل و بهصورت مردمى، مانند همیشه باقى بماند و روحانیت آمیخته با دولت نشود.
ایشان با این امر که روحانیت بهطور کلى وابسته به دولت شود ـ آنچنانکه روحانیت اهل تسنن هست ـ بهشدت مخالفند، ولو در دورۀ حکومت اسلامى؛ و نیز با این امر که روحانیین بیایند جزء دولت شوند و پستهاى دولتى را رسما اشغال کنند مخالفند.
… روحانیت نه بهطور مجموعه و دستگاه روحانیت باید وابسته به دولت شود و نه افرادى از روحانیین بیایند پستهاى دولتى را بهجاى دیگران اشغال کنند؛ بلکه روحانیت باید همان پست خودش را که ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حکومتها و دولتهاست حفظ کند. در آینده هم همین پست را باید حفظ کند.» (مجموعه آثار، ج۲۴، ص۳۱۱)
بنابراین آن چیزی که برای استاد مطهری موضوعیت داشته، «نظر امام» بوده است؛ همان نظری که پس از شهادت ایشان و بهخاطر تغییر شرائط، تغییر کرد:
«من این یک کلمه را عرض بکنم ـ شاید قبلا هم عرض کرده باشم ـ و آن اینکه من از اول که در این مسائل بودیم و کمکم آثار پیروزی داشت پیدا میشد، در مصاحبههایی که کردم، چه با کسانی که از خارج آمدند، حتی در نجف و در پاریس و چه در حرفهایی که خودم زدم، این کلمه را گفتهام که روحانیون شغلشان یک شغل بالاتر از این مسائل اجرایی است و چنانچه اسلام پیروز بشود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان.
لکن وقتی که ما آمدیم و وارد در معرکه شدیم، دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مسجدتان، این کشور به حلقوم امریکا یا شوروی میرود. ما تجربه کردیم و دیدیم که اشخاصی که در رأس واقع شدند و از روحانیون نبودند، در عین حالی که بعضیشان هم متدین بودند، از باب اینکه آن راهی که ما میخواستیم برویم و آن راهی که مستقل باشیم و با نان و جو خودمان بسازیم و زیر فرمان قدرتهای بزرگ نباشیم، آن راه، با سلیقۀ آنها موافق نبود؛
و لهذا چون آنجا دیدیم که ما نمیتوانیم در همهجا یک افرادی پیدا بکنیم که صددرصد برای آن مقصدی که این ملت ما برای آن، جوانهاشان را دادند و اموالشان را دادند، نمیتوانیم پیدا بکنیم، ما تن دادیم به اینکه رئیسجمهورمان از علماء باشد؛ و گاهی رئیس فرض کنید که نخستوزیرمان هم همینطور؛ و در جاهای دیگر هم که قبلا گفته بودیم، بنا نداریم اینطور باشد؛ و الآن هم عرض میکنم، هر روزی که ما فهمیدیم که این کشور را یک دسته از این افرادی که روحانی نیستند، به آن طوری که خدای تبارک و تعالی فرموده است، اداره میکنند،
آقای خامنهای تشریف میبرند سراغ شغل روحانی بزرگ خودشان و نظارت بر امور و سایر آقایان هم همینطور. ما اینطور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام، حالا ما آمدیم دیدیم اینجور نیست، اشتباه کرده بودیم، بگوییم ما سر اشتباه خودمان باقی هستیم.
ما هر روزی فهمیدیم که این کلمهای که امروز گفتیم اشتباه بوده و ما قاعدهاش این است که یکجور دیگر عمل بکنیم، اعلام میکنیم که آقا این را ما اشتباه کردیم، باید اینجوری بکنیم. ما دنبال مصالح اسلام هستیم، نه دنبال پیشرفت حرف خودمان.
… بنابراین مسئله یک چیزی نیست که آقایان به ما بگویند: شما آن روز اینجوری گفتید. راست است؛ ما آن روز خیال میکردیم که در این قشرهای تحصیلکرده و متدین و صاحب افکار، افرادی هستند که بتوانند این مملکت را به آن جوری که خدا میخواهد، ببرند، آنطور اداره کنند.
وقتی دیدیم که نه، ما اشتباه کردیم، آمدند بعضیشان خودشان را به ما جا زدند ـ ما هم که غیب نمیدانیم؛ و بعضیشان هم خوب بودند، لکن رأیشان با رأی ما مخالف بود ـ ما از حرفی که در مصاحبهها گفتیم، عدول کردیم و موقتا تا آن وقتی که این کشور را غیرروحانی میتواند اداره کند، آقایان روحانیون به ارشاد خودشان و به مقام خودشان برمیگردند و محول میکنند دستگاههای اجرائی را به کسانی که برای اسلام دارند کار میکنند؛
و تا مسئله اینطور است که ابهام پیش ما هست، احتمال هست؛ اگر در یک میلیون احتمال، یک احتمال ما بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آنقدری که میتوانیم؛ هر چه میخواهند به ما بگویند؛ بگویند که کشور ملایان، حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند؛ و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» (صحیفۀ امام، ج۱۶، ص۳۴۹)
و این همان مطلبی است که در آخرین ماههای عمر شریف ایشان و در جملات پایانیِ «منشور روحانیت» هم بازتاب یافته است:
«نکتهی آخری که توجه به آن لازم است اینکه روحانیون و علماء و طلاب باید کارهای قضائی و اجرائی را برای خود یک امر مقدس و یک ارزش الهی بدانند و برای خود شخصیت و امتیازی قائل بشوند که در حوزه ننشستهاند؛ بلکه برای اجرای حکم خدا، راحتی حوزه را رها کرده و مشغول به کارهای حکومت اسلامی شدهاند.»
به علاوه آنکه حتی در همان نظرات شخصی آیه الله شهید مطهری نیز تبیین دقیقی از «نسبت روحانیت با نظام اسلامی» وجود دارد که متأسفانه مغفول واقع شده است:
«این فرهنگ غنى و عظیم اسلامى است که مىتواند و باید پشتوانۀ نهضت واقع شود؛ و هم علماى اسلامى متخصص در این فرهنگ عظیم و آگاه به زمان هستند که مىتوانند و هم باید نهضت را رهبرى نمایند.» (مجموعه آثار، ج۲۴، ص۷۶)
«هر نهضتى نیازمند به رهبر و رهبرى است. در این جهت جاى سخن نیست. یک نهضت که ماهیت اسلامى دارد و اهدافش همه اسلامى است، وسیلۀ چه کسانى و چه گروهى مىتواند رهبرى شود و باید رهبرى شود؟
بدیهى است که وسیلۀ افرادى که علاوه بر شرایط عمومى رهبرى، واقعا اسلامشناس باشند و با اهداف و فلسفۀ اخلاقى و اجتماعى و سیاسى و معنوى اسلام کاملا آشنا باشند، به جهانبینى اسلام، یعنى بینش و نوع دید اسلام دربارۀ هستى و خلقت و مبدأ و خالق هستى و جهت و ضرورت هستى و دید و بینش اسلام دربارۀ انسان و جامعۀ انسانى کاملا آگاه باشند، ایدئولوژى اسلام را یعنى طرح اسلام را دربارۀ اینکه انسان چگونه باید باشد و چگونه باید زیست نماید و چگونه باید خود را و جامعه خود را بسازد و چگونه به حرکت خود ادامه دهد و با چه چیزها باید نبرد کند و بستیزد و خلاصه چه راهى را انتخاب کند و چگونه برود و چگونه بسازد و چگونه زیست نماید و … درک نمایند.
بدیهى است افرادى مىتوانند عهدهدار چنین رهبرى بشوند که در متن فرهنگ اسلامى پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامى آشنایى کامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است که مىتواند نهضت اسلامى را رهبرى نماید.» (مجموعه آثار، ج۲۴، ص۷۳)
«بدیهى است که نهایت سادهلوحى است که کار را تمام شده تلقى کنیم. اولا هنوز آثار رژیم سابق از بین نرفته. آن رژیم بر نوعى نهادهاى اجتماعى، نوعى فرهنگ مزوّرانه، نوعى نظام و سازمان مستقر بود. هنوز مردم ما در بسیارى از مسائل، شاهنشاهى و آریامهرى فکر مىکنند و قضاوت مىکنند.
نوعى فرهنگزدایى، استعمار فرهنگىزدایى، و نوعى رُفت و روب و خانهتکانى لازم است. بهعنوان مثال: اشاعۀ فساد بهعنوان آزادى و تمدن، قلب و مسخ و تحریف فرهنگ اسلامى بهعنوان فرهنگ ایرانى، مبارزه با ادبیات فارسى اسلامى، تفکیک اسلام از روحانیت و تز اصلاح روحانیت و بهاصطلاح تز آمریکایى اسلام منهاى روحانیت و … .
ثانیا دستهایى در کار است براى بازگرداندن اوضاع به حال سابق و ثالثا گروههاى چپگرا هستند که اساسا مىخواهند نهضت را بهسوى کمونیسم سوق دهند. رابعا گروههاى لائیک هستند که مىخواهند مانند نهضت مشروطه و نهضت استقلال عراق و نهضت ملى ایران، پس از آنکه با قدرت روحانیت، مرحلۀ اول را که مرحلۀ نفى و طرد دشمن است پشت سر گذراندند، کنار بزنند و بدنام کنند و خود به اصطلاح ثمر را بچینند.» (یادداشتها، ج۱۰، ص۱۶)
«روحانیین باید در وضع خودشان تجدید نظر کنند؛ چون آیندۀ انقلاب هم ـ اگر بخواهد ان شاء الله پیروزتر بماند و به نتایج نهایى برسد ـ باز باید روى دوش روحانیت و روحانیین باشد. اگر این پرچمدارى از روحانیت گرفته شود و بهدست بهاصطلاح طبقۀ روشنفکر بیفتد، به عقیدۀ من، یک نسل بگذرد، اسلام بهکلى مسخ مىشود؛ چرا؟ براى اینکه حامل فرهنگ اسلامى، باز هم همین طبقه هستند.» (مجموعه آثار، ج۲۴، ص۲۷۲)
آری؛ بر اساس نظر استاد شهید، «روحانیت» در «نظام اسلامی»، نه فقط ناظر، داور یا منتقد، بلکه «مربی»، «پشتیبان»، «راهبر»، «حامل»، «پرچمدار»، «برنامهریز» و «تصمیمساز» است. به عبارت دیگر، قطعا حوزههای علمیه باید استقلال داشته باشند؛ اما این استقلال، نه استقلال از اصلِ «انقلاب و نظام اسلامی» و نه محملی برای «وسطبازی»، بلکه ابزاری برای دفاع از از «کیان حاکمیت اسلام» در برابر انحرافاتِ «دولتها و جریانهای سیاسی» است؛ و به همین اعتبار میتوان حوزههای علمیه را «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عرصههای فکری و فرهنگی» دانست و به این تلقی که «لباس روحانیت»، «یونیفورم سربازان حکومت اسلام» است، مباهات کرد.
جناب آقای مطهری!
آن چیزی که به «سکولاریسم» میدان داده و زمینه را برای تحقق آن فراهم میکند، نه فقط «سکوت روحانیان در قبال مسائل اجتماعی»، بلکه عدم ورود آنها به عرصۀ «اقامۀ دین» و تنندادنشان به لوازم قهری آن ـ از جمله پیوند نرمافزاری با نظام اسلامی و پشتیبانی فکری و معنوی از دستگاه حاکمیت ـ است؛ همان اتفاق خطرناکی که جنابعالی به آن توصیه کرده و فکر میکنید که با رقمخوردنش میتوان جلوی اعتراضها را گرفت.
به عبارت دیگر، حوزهای که وظیفۀ خود را به «ارائۀ طریق» منحصر میداند، تن به سختیهای «ایصال الی المطلوب» نمیدهد و به بهانۀ «عدم وابستگی ساختاری، اداری و مالی» به نظام اسلامی، از «پیوستگی هویتی، معنوی و فکری» با آن تبری میجوید، یا گرفتارِ «عافیتطلبی» است، یا دچارِ «سکولاریسم».
بر همین اساس، «روحانی طراز انقلاب اسلامی» آن روحانی است که با حُریت تمام، هم «معتقد» است و هم «منتقد»؛ معتقد به حقانیت نظام اسلامی و منتقد هرگونه حرکتی برخلاف اصول اساسی آن. آری؛ روحانی طراز، آرمانگرایانه به نقد نظامات اجتماعی نشسته و یکسره در پیِ «جامعهپردازی» و «تمدنسازی» است؛ اما بر اثر واقعبینی، این را هم میفهمد که «کل جمهوری اسلامی حرم است» و به همین خاطر، اگر لازم باشد، جانش را نیز برای آن میدهد.
برادر محترم!
این کلام صریح رهبر معظم انقلاب را با گوش جان بشنوید تا متوجه شوید که دوگانۀ «انتقاد ـ تملق»، یک دوگانۀ صددرصد انحرافی است و طلبه یا دانشجوی طراز انقلاب اسلامی، از یک الگوی سومی تبعیت میکند:
«مطالبهگری کنید و از مسئولان بخواهید که کار جدّی بکنند؛ یکی از کارهایی که شماها میتوانید بکنید این است؛ شما برحذر بدارید مسئولان را از کارهای نمایشی؛ از آنها بخواهید کارهای جدّی و واقعی انجام بدهند. … البتّه هیچ لزومی هم ندارد که برخورد تند و تیز بکنید! … این هم که من میگویم تند و تیز برخورد نکنید، این را حمل نکنید بر اینکه میگویم سازشگری کنید و سازشکاری کنید و مجیزگویی کنید؛ نه، بنده از این توصیهها هرگز به جوانها و به دانشجوها نکردهام و نخواهم کرد که مجیز این و آن را بگویید و یا تملّق بگویید؛ نخیر، ابداً؛ مراد این نیست؛ مراد این است که با منطق باید حرکت کرد و حرف زد. بدون منطق، با حرف تند و تیز، با طعنهزدن ـ که حالا متأسّفانه در فضای مجازی هم این طعنهزدنها و این چیزها رایج شده است که خیلی چیز مضرّی است ـ [نمیشود؛] اگر شما این جور برخورد کردید، آن وقت دیگر بعضی از عملکردهای ضعیف به حساب نظام جمهوری اسلامی و به حساب انقلاب گذاشته نخواهد شد؛ یعنی تفکیک به وجود خواهد آمد بین آرمان انقلاب، آنچه انقلاب خواسته و مثلاً فرض کنید عملکرد ضعیف منِ مدیر؛ این تفکیک هم جزو چیزهای لازم است.» (بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان ـ ۶/۲/۱۴۰۱)
خطا در چارهجویی
کاملا روشن است که چون در هنگامِ «مسئلهشناسی» و «ریشهیابی» به خطا رفتهاید، در وقتِ «چارهجویی» نیز به دام آن افتادهاید. چراکه نه راه حل نظام اسلامی در مواجهه با معضل عمامهبرداری، آن چیزی است که شما میگویید و نه پیشنهادی که ارائه میدهید قابلدفاع است. توضیح مطلب آنکه:
نوشتهاید راه حل نظام اسلامی ـ که به گمان شما، مقهور یک ذهنیت امنیتی است ـ عبارت است از:
دستگیری و ترساندن عمامهبرداران، اجبار این مجرمان به اظهار پشیمانی در مقابل دوربین رسانۀ ملی و احیانا تعیین مجازاتهای سنگین برای آنان. حال آنکه چنین اتفاقی، نه افتاده و نه قرار است که بیفتد. بهراستی تا به حال با کدامیک از عمامهبرداران اینطور رفتار شده است که شما اینگونه به نظام اسلامی تهمت میزنید؟
آیا تأکید رهبر معظم انقلاب در سخنرانیهای اخیرشان مبنی بر لزوم دستهبندی مجرمان به لحاظِ «کم و کیف جرم» و برخورد متناسب و جداگانه با آنان را نشنیدهاید؟ و آیا ندیدهاید که دستگاههای امنیتی و قضائی نیز تا به امروز بر همین اساس عمل کردهاند؟
واقعا اگر سیستم امنیتی کشور، فقط با تکیه بر پیشفرضهای امنیتی به سراغ معترضان میرفت، آیا نباید با اِعمال یک خشونت ضربتی و حداکثری، این غائله را فیصله میداد؟ و آیا در عملکرد نهادهای امنیتی، «مدارا» و «مماشات» با خشنترین و وحشیترین نوع معارضه، بهخاطرِ «تأمین مصالح اهم»، «حفظ همبستگی اجتماعی» و «اقناع افکار عمومی» دیده نمیشود؟ همان مدارایی که به شکنجه و شهادت دهها تن از نیروهای انتظامی، بسیجی و مردمی منجر شده و از قضا اعتراض بسیاری از آحاد جامعه هم را برانگیخته است.
بهعلاوه آنکه هرگز نمیتوان قصورات و تقصیرات دستگاههای فرهنگی و رسانهای ـ از جمله «نهادهای دینی و حوزوی» ـ را نیز به پای دستگاههای امنیتی و قضائی نوشت و از آنان توقع داشت که جور همۀ کمکاریها را بکشند.
جناب آقای مطهری!
از یک سو ـ بهدرستی ـ عصر حاضر را «عصر شبکههای اجتماعی» دانسته و معتقدید که در چنین عصری، تفکراتِ سلبیِ امنیتی جواب نمیدهد و از سوی دیگر، با چشمبستن بر حضور پُررنگ روحانیون منتقد نظام در شبکههای اجتماعی، از لزوم دعوت آنان به رسانۀ ملی سخن گفتهاید.
درست است؛ سر و ته سخن با هم نمیخواند. یعنی اگر قرار بود که معترضان، بهخاطر اطلاع از وجود روحانیان منتقد نظام، دست از اعتراض و تعرض به روحانیت بردارند، تا به حال چنین شده بود؛ چراکه این اطلاع ـ بهخاطر سیطرۀ شبکههای اجتماعی بر جامعۀ امروز ـ حاصل است.
به عبارت دیگر، مشکل در بیاطلاعی معترضان از وجود یک قشر منتقد در میان روحانیان نیست؛ بلکه مشکل در اطلاع آنان از «هویت اجتماعی و ذات سیاسی حوزههای علمیه» از یک سو و اتکاء نظام اسلامی به این نهاد ذاتا اجتماعی و سیاسی است؛ و این همان مشکلی است که جز با پذیرشِ «سکولاریسم» مرتفع نمیشود.
برادر ارجمند!
فرمودهاید باید اجازه داده شود تصویری واقعی از روحانیت و آنچه در عالم روحانیون میگذرد به مردم ارائه شود. بسیار خوب! آن «تصویر واقعی» چیست؟ اگر منظورتان از تصویر واقعی روحانیون، وجود طیفی از منتقدان نظام در میان آنهاست که گفتیم این تصویر ـ بهمدد شبکههای اجتماعی و فضای مجازی ـ مدتهاست که ارائه شده است؛ و اگر منظورتان عدم پیوستگی میان آنان و نظام اسلامی است که معنایی بهجز «سکولاریسم» ندارد.
همچنین نوشتهاید که کینۀ عجیب برخی از جوانان نسبت به کل روحانیت، محصول همکاری درازمدت و ناخواستۀ «رسانههای بیگانه» و «رسانۀ ملی» در ضربهزدن به حیثیت روحانیت است؛ و سپس فرمودهاید که اگر میگذاشتند رسانۀ ملی در این چند دهه، با دعوت از روحانیون منتقد نظام، به وظیفۀ خود عمل کند، توفیق رسانههای خارجی در تهییج مردم علیه روحانیت بسیار کمتر بود.
آری؛ در اینکه «رسانۀ ملی» بعضا دچارِ «کجفهمی، کجسلیقگی و کجروی» است و نتوانسته است از همۀ ظرفیتها و امکانات خود برای «دفاع درست از نظام اسلامی» و «معرفی صحیح روحانیت به جوانان» استفاده کند، شکی نیست.
اما به این نکته هم باید توجه داشت که واقعیت کار یک رسانه ـ حتی در لیبرالترین جوامع ـ نه «واقعنمایی صرف»، بلکه «بازنمایی واقعیتها» بر اساسِ «سیاستهای سازمان رسانهای» است. به عبارت دیگر، توقع میداندادن به «آنتیتز انقلاب اسلامی» در «رسانۀ ملی»، یک توقع غیرواقعبینانه است؛ و کیست که نداند بسیاری از روحانیان منتقد نظام اسلامی، ولو بهشکل ناخواسته و پنهان، به اصول این نظام ـ از جمله «ولایت فقیه» ـ ملتزم نبوده و به پیشرفت آن آنتیتز کمک میکنند؟
بر همین اساس، آنچه در کنارِ «رسانههای خارجی» و بهعنوان لبۀ دوم قیچی، حیثیت روحانیت را تهدید میکند، «روحانیت سکولار» است که با «سادهاندیشی» و «عافیتطلبی»، محبوبیت خود را در «تبری از عملکرد نظام اسلامی» و «عقبنشینی از مسئولیت اقامۀ دین» میجوید؛ غافل از آنکه این عبا بر سر کشیدن، دامن برچیدن و شانه خالی کردن، نه تنها مشکل جوانان با حوزههای علمیه را حل نمیکند، بلکه به «انزوا و انقراض نهاد دین» منجر شده و ننگ ابدی را برای آنها بهدنبال خواهد داشت.
راستی! اگر برای تصحیح ذهنیتها نسبت به روحانیت، باید روحانیون منتقد نظام را به تلویزیون بیاوریم، برای تصحیح ذهنیتها نسبت به اصل اسلام و حکومت اسلامی چه کسی را بیاوریم؟
جناب آقای مطهری!
ای کاش بهشکل شفاف میگفتید که منظورتان از «روحانیان مستقل و منتقد» چه کسانی هستند تا معلوم شود که در نظام مقدس و مظلوم جمهوری اسلامی، به آنها اجازۀ بروز و ظهور داده شده است یا خیر؟ بهراستی در کدام سیستم حاکمیتی است که نه فقط منتقدان، بلکه مخالفان، امکان استفاده از این همه مؤسسه، ساختمان، نیرو و ردیف بودجه را داشته باشند؟
البته بنده شدیدا با این پیشنهاد که باید روحانیت را نقد کرد موافقم؛ اما نه بهخاطرِ «تخلف در رانندگی» یا «سکوت در برابر اشکالات نظام»؛ بلکه بهخاطرِ «قصورات و تقصیرات فراوان در انجام وظائف فکری و فرهنگی خود». آری؛ امروز روز طلبکاری نیست؛ بلکه روز حساب پس دادن است؛ حساب پس دادن روحانیت، از صدر تا ذیل.
امروز روزی نیست که مراجع معظم تقلید یا علماء و فضلاء حوزههای علمیه بخواهند انگشت اتهام را بهسوی نهادهای حاکمیتی گرفته و فقط آنها را مسئول بدانند. بلکه روز محاسبۀ همۀ آن کسانی است که بهعنوان عضوی از نهاد روحانیت، بخش مهمی از مسئولیتِ «تبیین دین» و «تربیت جامعه» را بر عهده داشته و در انجام آن کوتاهی ورزیدهاند؛ روز مؤاخذۀ تمام آن مؤسسات و نهادهای عریض و طویل حوزوی است که در «تولید نرمافزار تمدن اسلامی» و «تهیۀ محتوای فکری و فرهنگی مناسب برای جوانان» کم گذاشتهاند؛ و بالاخره روز معاتبۀ تکتک آن عالمانی است که لب از حمایت نظام اسلامی و عمود خیمۀ انقلاب ـ یعنی مقام معظم رهبری ـ فروبسته و در این غوغای هجمه به اصل اسلام و ارزشهای اسلامی، به یاد مشکل تورم و اشتغال افتادهاند.
برادر محترم!
بدانید که برای بسیاری از طلاب معمولی حوزههای علمیه، تحمل تعرضهایی مثل عمامهبرداری، هزارانبار آسانتر از تحملِ «کمکاری، انفعال و سکوت خواص حوزوی» است. آری؛ نعل وارونه نزنیم. آیا غیر از نقد نظام اسلامی و دفاع از منتقدان آن، هیچ وظیفۀ دیگری بر عهدۀ ما نیست؟
و اگر هست ـ که هست ـ تا به حال برای انجام آن چه کردهایم؟ آیا ما و امثال ما، هیچ سهمی در نابسامانیهای فکری و فرهنگی این روزها نداریم؟ این همه طلبکاری از کجا آمده است؟ چرا فقط از موضع مدعی سخن میگوییم؟ چرا برای یکبار هم که شده، صادقانه و منصفانه به کوتاهیهای خود اعتراف نمیکنیم؟
چرا اگر هم بخواهیم روحانیت یا مرجعیت را نقد کنیم، از همۀ وظائف اولیه و تکالیف ذاتی آن عبور کرده و فقط روی سکوتش در مقابل برخی از اشکالات نظام اسلامی انگشت میگذاریم؟ و آیا این معنایی غیر از «سکولاریسم» دارد؟ به نظر میرسد که خیر.
جناب آقای مطهری!
شما که علاوه بر نقد روحانیت، نقد کلیت نظام و عالیترین مقام جامعۀ اسلامی در عصر غیبت ـ یعنی «ولی فقیه» ـ را جائز، بلکه واجب شمرده و عمدۀ مشکلات را ناشی از عدم تحقق این امر واجب میدانید، چرا از یک نقد ساده اما صریح به «مرحوم آیه الله صافی گلپایگانی» برآشفته و بر هجمۀ همگانی به صاحب آن نقد صحه میگذارید؟
شما که در یادداشت اخیرتان، «حضور منتقدان نظام اسلامی و مخالفان ولی فقیه در رسانۀ ملی» ـ با همۀ لوازم و توابع مثبت و منفی آن ـ را بخشی از راه حل مشکلات جامعه دانسته و بهخاطر عدم این حضور، از مسئولان امر گلایه دارید، چرا طرح یک اشکال به نهاد مرجعیت، از سوی یک فرد عالم، مؤمن و انقلابی، که در اصل تعلق خاطر او به این نهاد هیچ شکی نیست، آن هم نه در رسانۀ ملی، بلکه در یک پایگاه اینترنتی را برنتافته و از آن با عنوانِ «اقدامی موهن و مضحک بر علیه کیان روحانیت و مرجعیت» یاد میکنید؟
شما که از ضرورت طرح انتقادات بعضا ساختارشکنانه از سوی عدهای جوان دانشجوی تجدیدنظرطلب سخن میگویید، چرا وقتی جوانان مؤمن و انقلابی، به انتقاد از یک شخص یا نهاد منتقد نظام برمیخیزند، ناگهان احساس وظیفه کرده و زبان به مذمت آنان میگشایید؟ شما که نه برای «نقد وارد»، بلکه برای «نفس نقد» و «اصل بهرسمیتشناختن منتقدان از سوی نظام اسلامی» موضوعیت قائل هستید، چرا واکنشهای گسترده و بعضا غیرمنصفانه به نقد مرحوم آیه الله صافی گلپایگانی را «اقدامی کاملا حکیمانه، امیدبخش و ضروری» میدانید؟
شما که طرفدار نقد عمومی و علنی ولی فقیه در رسانۀ ملی هستید، چرا وقتی نوبت به نقد مرجعی میرسد که نگاه او با مذاقتان هماهنگ است، به بهانۀ دفاع از کیان مرجعیت، از موضعگیری در برابر ناقد و جلوگیری از تکرار آن نقد، دفاع میکنید؟
و به عبارت دیگر، چرا نقد ناظر به کیان روحانیت و مرجعیت، تسامحبردار نیست، اما نقد ناظر به کیان نظام اسلامی و ولایت فقیه، نه تنهای هیچ ایرادی ندارد، بلکه به استقلال حوزه کمک کرده و جلوی هجمه به روحانیت را میگیرد؟ بهراستی با این همه «تناقض» و «معیار دوگانه» چه باید کرد؟
و اما چند نکتۀ پایانی
۱ـ آنچه گفتم، هرگز بهمعنای چشمبستن بر ضعفها و خطاهای موجود در نهادهای امنیتی، قضائی، اقتصادی، فرهنگی و رسانهای کشور نیست. به قول رهبر معظم انقلاب:
«اینجوری نیست که ما هیچ اشکالی نداریم، فقط دشمن خارجی است که دارد [مشکل ایجاد میکند]؛ نه؛ مگس روی زخم مینشیند؛ زخم را خوب کنید؛ زخم را نگذارید به وجود بیاید. ما اگر مشکل داخلی نداشته باشیم، نه این شبکهها میتوانند اثر بگذارند، نه آمریکا میتواند هیچ غلطی بکند.» (بیانات در دیدار مردم قم ـ ۱۹/۱۰/۹۶)
«آن چیزی که واقعیّت جامعه است، این است که ما مشکلات داریم؛ مشکلات داریم. مهمترین مشکل ما هم امروز علیالعجاله مشکل اقتصادی است. میبینید بنده سالهاست شعار سال را یک نکتهی اقتصادی قرار میدهم و از مسئولین درخواست میکنم که بروند سراغ حلّ این مشکل و پیگیری این نقطه.
دههی ۹۰، از لحاظ اقتصادی دههی خوبی نبود برای ما. مشکلاتی برای ما به وجود آمد. اگر چنانچه همان نصیحتها را، همان کارهایی را که حالا بنا است انجام بدهند انشاءالله و انجام میدهند، آن روز انجام داده بودند، امروز وضع ما بهتر بود.
بالاخره تحریم مؤثّر است، برخی از تدبیرها مؤثّر است، مدیریّتها مؤثّر است؛ همهی اینها مؤثّر است. من میبینم ـ حالا آنچه انسان مشاهده میکند ـ مسئولین واقعاً در تلاشند، جدّاً دارند تلاش میکنند، دارند کار میکنند، کارهایشان هم در موارد بسیاری مؤثّر است، در همین وضع اقتصادی هم مؤثّر است؛ امّا خب مشکل اقتصادی هست.» (بیانات در دیدار مردم اصفهان ـ ۲۸/۸/۱۴۰۱)
اما همۀ سخن در آن است که هنگامِ «انتقاد» و «مطالبهگری»، نباید «مخرج مشترک با دشمن» داشت و بهگونهای عمل کرد که برآیند کلی آن، به «تضعیف نظام اسلامی» منجر شود:
«امروز هیچ دلیل شرعی و عقلی وجود ندارد که اختلاف سلیقهها و برداشتها و حتی ضعف مدیریتها، دلیل به هم خوردن الفت و وحدت طلاب و علمای متعهد گردد.
ممکن است هر کس در فضای ذهن و ایدههای خود، نسبت به عملکردها و مدیریتها و سلیقههای دیگران و مسئولین انتقادی داشته باشد؛
ولی لحن و تعابیر نباید افکار جامعه و آیندگان را از مسیر شناخت دشمنان واقعی و ابرقدرتها که همهی مشکلات و نارساییها از آنان سرچشمه گرفته است، بهطرف مسائل فرعی منحرف کند و خدای ناکرده همهی ضعفها و مشکلات به حساب مدیریت و مسئولین گذاشته شود و از آن تفسیر انحصارطلبی گردد؛ که این عمل کاملا غیرمنصفانه است و اعتبار مسئولین نظام را از بین میبرد و زمینه را برای ورود بیتفاوتها و بیدردها به صحنهی انقلاب آماده میکند.» (قسمتی از منشور نورانی روحانیت)
«در مطالبهگریها ـ که من به شما توصیهی مطالبهگری میکنم ــ مراقبت کنید دشمن نتواند از مطالبهی بهحقّ شما سوء استفاده کند؛ هم در صورتبندی مسئله، هم در راه حلّی که ارائه میدهید، سعی کنید با دشمن وجه مشترک و مانند اینها پیدا نکنید؛ مخرج مشترک پیدا نکنید با دشمن؛ [چون] او هم موضوعات را مطرح میکند دیگر، او هم مشکلات را مطرح میکند، هم صورت مسئله را او مطرح میکند، هم بهاصطلاح علاج را و نتیجهگیری را مطرح میکند.
شما صورت مسئلهتان هم با او باید فرق داشته باشد، نتیجهگیریتان هم با او باید بهکلّی فرق داشته باشد، چون او دشمن است دیگر، او مُغرض است و از روی خیرخواهی انجام نمیدهد کار را.» (بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان ـ ۶/۲/۱۴۰۱)
۲ـ البته شاید جنابعالی در این مورد نیز ـ مثل موارد قبلی ـ دیدگاهی متفاوت با دیدگاه رهبر معظم انقلاب داشته باشید. بسیار خوب! اشکالی ندارد. زیرا در دورانی که به برکتِ «سکوت شرمآور خواص»، شاهد عادیشدن رکیکترین توهینها به «نائب امام زمان اروحنا فداه» هستیم، کاملا روشن است که این «مخالفتهای کارشناسانه و خیرخواهانه» بهمعنای ضدیت با نظام و رهبری نیست.
اما کاش به این نکته توجه داشتیم که همۀ نظرات حاکم جامعۀ اسلامی، نیاز به مخالفت کارشناسانه نداشته و احیانا در میان آنها، موارد درستی هم پیدا میشود. آری؛ اگر فرصت کردید، لابهلای مخالفتهای کارشناسانهتان، قدمی هم برای تحققِ «مطالبات بهحق ولی فقیه» بردارید.
۳ـ راستش را بخواهید، مشکل اصلی سخن شما، مخالفبودن با بعضی از نظرات و ابلاغات رهبر معظم انقلاب نیست؛ بلکه مشکل آن، بسیار جدیتر از این حرفهاست. چراکه ـ با عرض معذرت ـ از کلمه کلمۀ یادداشتتان در سه بخشِ «مسئلهشناسی»، «ریشهیابی» و «چارهجویی»، بوی «سادهاندیشی»، «عافیتطلبی» و «سکولارمسلکی» به مشام میرسد.
البته شاید جنابعالی ذاتا انسان سادهاندیش یا عافیتطلبی نبوده و از جهت نظری، مخالف سکولاریسم باشید، اما طبق توضیحاتی که گذشت، آنچه فرمودهاید، منشأ، معنا و مآلی غیر از این امور ندارد.
۴ـ همانطور که عرض شد، امروز روز پاسخگویی است؛ پاسخگویی بنده، شما و همۀ آنهایی که باید کاری میکردهاند و نکردهاند. بهراستی ما برای انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی چه کردهایم؟
اگر معتقدیم که دیگران خراب کردهاند، خودمان در مسیر ساماندادن، چه قدمی برداشتهایم؟ آیا این منصفانه است که انسان در گلخانههای علمی یا دینی زندگی کند، به مباحث نظری محض مشغول باشد و هیچ هزینهای برای دفاع از انقلاب ندهد، اما دائم مچ دیگران را بگیرد و از نابسامانی اوضاع بنالد؟ ابدا.
برادر ارجمند!
شما که جامعۀ امروز را لایق حضور آیه الله شهید مطهری ندانسته و حتی از آرزوی بودن ایشان در این روزها هم دریغ میکنید، لااقل خودتان گرهی از کار انقلاب گشوده و باری از روی دوش نظام بردارید. پدر بزرگوار شما، آن موقعی که بود، طوری بود که دشمنان و منافقان، بودنش را تحمل نکردند؛ همانطور که بودنِ «آیه الله مصباح یزدی رضوان الله علیه» را.
آری؛ باید اینگونه بود؛ باید «کار» کرد؛ باید اهل اقدامات عینی مماس با نیازهای جامعه بود.
اگر هم توان یا توفیق کار نیست، لااقل باید «سخن» گفت؛ سخنی درست، رسا، روشنگر، روزآمد، گرهگشا و امیدآفرین؛ سخنی که دوستان را شاد و دشمنان را عصبانی کند؛ نه آنکه خدای ناکرده به مذاق معاندان خوش آمده و توسط ایادی حقیقی و مجازی آنان ترویج شود.
جناب آقای مطهری!
شما جزء آن کسانی نیستید که قرار است مشمولِ «جذب حداکثری» واقع شوند؛ بلکه خود باید بهعنوان عضوی از «جبهۀ انقلاب اسلامی»، دیگران را بهسوی این جبهه بکشانید. بسم الله! این شما و این بارهای بر زمین ماندۀ نظام مظلوم، اما مقتدر اسلامی، در حوزههای مختلف فکری و فرهنگی.
۵ـ همانطور که فرمودهاید، طلاب حوزههای علمیه در این روزها، مصداقِ «أُوذُوا فِی سَبِیلِی» هستند؛ اما باید تلاش کنند تا مصداق ادامۀ آیه، یعنی «وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا» و مصداق «الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» هم باشند؛
نه آنکه خدای ناکرده، بهخاطر تلخیها و سختیهای راه، به پشیمانی و شرمساری دچار شوند، دست از جهاد در راه خدا بکشند، زبان به طعن و گلایه بگشایند و با برائتجستن از نظام اسلامی ـ که ثمرۀ هزاران خون پاک و مایۀ امید همۀ مظلومان و مستضعفان جهان است ـ به فاصلهگذاری با آن بپردازند.
در پایان باز هم به روح پُرفتوح عالم ربانی، آیه الله شهید مطهری رضوان الله علیه درود فرستاده و برای همۀ طلاب حوزههای علمیه ـ از جمله خودم و شما برادر محترم ـ توفیق حرکت در مسیر آن فقید سعید را آرزو میکنم، ان شاء الله.
بیشتر بخوانید:
لباس روحانیت؛ هویت طلبگی و ذهنیت برنده