به گزارش صدای حوزه، در سالهای اخیر، همزمان با تداوم نقشآفرینی روحانیت در عرصههای مختلف جامعه، پرسشهایی درباره جایگاه و منزلت اجتماعی این نهاد مطرح شده است. آیا سرمایه اجتماعی روحانیت رو به افول است؟ آیا دینداری بدونِ روحانیت در حال گسترش است؟ چه میزان از این تحولات، ناشی از عملکرد خود روحانیت و چه میزان، نتیجه عوامل بیرونی است؟ اینها سؤالاتی هستند که در این گفتگو با حجتالاسلاموالمسلمین دکتر علیرضا پیروزمند – مسئول مرکز تحقیقات فرهنگستان علوم اسلامی و عضو هیئتعلمی دانشگاه عالی دفاع ملی – به بحث گذاشتهایم تا تصویری دقیقتر از وضعیت امروز روحانیت ارائه دهیم. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند:
روحانیت هنوز هم محبوب است!
- پرسش نخستی که میخواستیم پیرامون آن گفتگو کنیم، بحث از منزلت روحانیت یا بهعبارتدیگر، سرمایه اجتماعی روحانیت است. پیرامون این موضوع، انگارهای که در حال تثبیتشدن است، افول یا کاهش این منزلت و سرمایه بوده و بهنوعی مورد اتفاق بسیاری قرار گرفته است. میخواهیم ابتدا نظر شما را راجع به اصل این موضوع بدانیم تا سپس به ابعاد دیگر مسئله بپردازیم.
اگر بخواهیم به مسئله پاسخ صرفاً بله یا خیر بدهیم، میتوان پاسخ داد؛ اما پاسخ دقیقی نخواهد بود. یعنی اگر شما سؤال میکنید که آیا سرمایه اجتماعی یا جایگاه اجتماعی روحانیت افزایش یافته است، من میگویم خیر؛ اما برای اینکه این تأیید یا رد، تصویر دقیقتری از آن داشته باشیم، باید چند عامل یا چند مسئله همزمان را موردتوجه قرار دهیم.
نخست اینکه روحانیت، هم از نظر عملی و هم از نظر علمی بهعنوان مظهر و مرجع دینی محسوب میشود. به همین سبب، توجه یا کمتوجهی به روحانیت، ارتباط وثیقی با اقبال یا ادبار مردم به دین دارد و یک عامل مؤثر در این اقبال یا ادبار مردم به دین، خود روحانیت است. اما عامل اصلی آن، روحانیت نیست که اگر لازم باشد، در ادامه درباره این عوامل سخن خواهیم گفت.
نکته دوم اینکه روحانیت در جامعه مؤمن به معنای اهل نماز، روزه و واجبات شرعی و حتی فراتر از آن، جامعهای که تعلقهایی نیز نسبت به واجباتش دارد، ولی علیالاصول تظاهر به بیدینی نمیکند، همچنان مرجعیت و احترام دارد و محل رجوع است. این سخن با عرض قبلی من مرتبط است؛ یعنی اگر شما سؤال میکردید که آیا مرجعیت روحانیت در جامعه مؤمنین تضعیف شده است، من میگفتم خیر؛ یعنی حداقل شکل نگرانکننده یا نمودار منفی معناداری ندارد، ولی ممکن است وقتی در کل جامعه بخواهیم این نمودار را ترسیم و درصدگیری کنیم، پاسخ متفاوتی بدهیم.
نکته بعدی این است که حضور روحانیت بعد از انقلاب، جلوه جدیدی نسبت به قبل از انقلاب یافته و این جلوه جدید، یک فرصت و یک تهدید ایجاد کرده است. آن جلوه جدید این بوده که غیر از وظایف سنتی که روحانیت داشته و مردم نیز به همان عنوان او را میشناختند، مسئولیتهای جدیدی نیز اضافه شده است. روحانیت در حالت سنتی خود مراجعاتی داشته است. مراجعاتی مانند اینکه برای جشن و عزایشان از روحانیت استفاده کنند، برای نماز جماعتشان به امام جماعت مساجد مراجعه کنند یا حتی برای فصل خصومتشان، چه بهعنوان ریشسفید و چه بهعنوان قاضی، به روحانیت مراجعه کنند. اگر مسئله خانوادگی پیدا میکنند، دعوای زنوشوهری یا پدر و فرزندی دارند و… به روحانیت مراجعه میکنند. البته این قسمت اخیر، طبیعتاً با رشد روانشناسی متفاوت شده، ولی فیالجمله اینگونه است؛ بنابراین، این نوع مسئولیت روحانیت قبل از انقلاب بوده و اکنون نیز استمرار یافته است، ولی شکل جدیدی که اتفاق افتاد این است که روحانیت وارد سیاست شده است.
روحانیت در قبل از انقلاب به میدان مبارزه آمد و بهعنوان رهبران سیاسی، مردم آنها را شناختند و با مردم بودند و مردم پشت سر آنها حرکت کردند. بعد از انقلاب نیز همان رهبران سیاسی و اضافات و ملحقات آنها در صحنه اجتماعی آمدند. مسئولیتهای سیاسی گرفتند؛ وزیر، وکیل و مدیرکل شدند، به نیروهای مسلح رفتند و در صحنههای تصمیمگیری کشور حضور یافتند، در قالب شورای نگهبان، شورایعالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام، از ردههای عالی تصمیمگیری گرفته تا ردههای پایینتر، حضورشان در آموزش و پرورش و… بیشتر شد. این یک فرصت ایجاد کرد؛ فرصتش این بود که طبیعتاً سطح مقطع تماس روحانیت با مردم – تماس به معنای انجام کار مردم و نه منظور تماس به معنای حضور فیزیکی و چهرهبهچهره – افزایش یافت. بهعبارتدیگر، سطح مسئولیتپذیری روحانیت نسبت به حلوفصل مسائل مردم به نحو کلی در جامعه افزایش یافت. این یک فرصت بود؛ فرصتی برای اینکه مردم احساس کردند اگر مبارزه است، روحانیت خودش پیشگام است؛ اگر جنگ است، روحانیت در نوک جبهه است؛ اگر فعالیتهای اجتماعی و مددکاری اجتماعی است، روحانیت پای کار است؛ اگر بار مردم را برداشتن هدف است، به هر حال روحانی در میدان است و این کار را انجام میدهد. این امر باعث شد که هم جایگاه روحانیت ارتقا یابد و هم توقع مردم نسبت به روحانیت افزایش یابد.
در ادامه دو اتفاق همزمان رخ داد: یکی اینکه دشمن از انقلاب به این سو، نسبت به تأثیرگذاری روحانیت و اهمیت او در ایجاد بسیجکنندگی در مقابل استبداد و استکبار هوشیارتر از قبل شد. سابقه تاریخی نیز قبلاً وجود داشت و اینگونه نیست که قبلاً صحنههایی از این دست تکرار نشده باشد، ولی پیش از این، تکستارههایی مانند آقایان «سید ابوالحسن اصفهانی»، «میرزای شیرازی» یا «آیتالله کاشانی» میآمدند و حرکتی را ایجاد میکردند، ولی اکنون با جمع زیادی از روحانیت مواجه بودند و هوشیار شدند و هرچه جلوتر آمدند، بیشتر دریافتند که باید فکری بکنند.
آفتهایی که به جان روحانیت افتاد
از طرف دیگر، طبیعتاً عرصه سیاست میدانی بود که روحانیت در این صحنه، تجربهاش را نداشت و احیاناً با آفتهایی نیز روبهرو شد. دو گونه آفت در این میان ظهور کرد. یکی بگومگوهایی که بین خود روحانیت شکل گرفت و مقداری از آن نیز طبیعی بود؛ یعنی در مسئله اداره جامعه و حضور اجتماعی دین، اختلاف نگاه وجود داشت و پدید آمد یا نمود یافت و هرکس در لحظات تصمیمگیری، موضع متفاوتی گرفت. خود این امر، به مرجعیت روحانیت اندکی آسیب زد. دیگر اینکه درصد نسبتاً کمی از روحانیت در مسائل بهویژه مالی و اقتصادی، آن زیّ طلبگی را نتوانستند رعایت کنند و از مردم یا متوسط مردم فاصله گرفتند. دشمن نیز که از آن سو هوشیار آمد، هم اختلاف روحانیت و هم فاصلهگرفتن از زیّ طلبگی را بزرگ کرد؛ این طبیعتاً باعث میشد که تصویر روحانیت بازتاب منفی در ذهن مردم پیدا کند.
عامل سومی که میخواهم بیان کنم، چنین است که این مسئله مرجعیت و تضعیف مرجعیت، اختصاص به روحانیت ندارد. فضای سبک زندگی و بهویژه نظام رسانهای نوینی که شکل گرفته، باعث شده بهطورکلی مرجعیتها دستخوش تغییر شود و مرجعیتسازیهای جدیدی صورت بگیرد. مثلاً اگر به دهه ۶۰ و حتی دهه ۷۰ بازگردید، مجموعهای که اکنون بهعنوان سلبریتیها شناخته میشوند، این مرجعیت را نداشتند. چگونه این مرجعیت به این کیفیت اتفاق افتاد؟ با همین فضای رسانه.
اگر از جامعه خودمان فراتر برویم، این مسئله سلبریتیها پیش از آنکه مسئله جامعه ما باشد، مسئله جامعه غربی است. چرا آنجا این پدیده اتفاق افتاد و همچنان هست و تعطیل نیز نخواهد شد؟ به این دلیل که سودآوری پشت آن است و کمپانیهایی از این طریق سودهای سرشاری را به جیب میزنند. ظاهرش این است که این فرد بزرگ میشود، ولی او بازیچه است و تاریخ مصرف نیز دارد. این امر بارها تکرار شده و همان فرهنگ به داخل کشور ما آمده است. همان ابزار به داخل جامعه ما آمد و این نتیجه حاصل شد. به همین سبب، نه فقط روحانیت، بلکه معلمان و استادان دانشگاه نیز بهعنوان قشر محترم در صحنه فرهنگی، تضعیف شدند. بهعنوان جمعبندی این قسمت از صحبت، به سؤال شما بازگردیم که آیا قبول دارید مرجعیت روحانیت تضعیف شده است؟ من میگویم که اگر درباره شکل سنتی مرجعیت روحانیت سؤال میکنید، شاید آنجا چندان تضعیف نشده است. قبلترها حتی اگر غیرمؤمنین هم برای مراسم عزا و عروسی به روحانیت مراجعه میکردند، اکنون نیز همان رویه ادامه دارد.
- البته برخی از انتقاداتی که به ادوار پیش از انقلاب وارد است، درست نقیض همین گزاره مورد بررسی ما و نقل شماست. اینکه پهلوی اول با خارجکردن انحصار برخی کارها مثل ازدواج و طلاق یا امر قضا از دست روحانیون، برای کاهش مقبولیت آنان تلاش میکرد، اما موفق نشد. این عدم توفیق، منجر به تقویت پایگاه اجتماعی روحانیون و فراهمشدن سرمایه لازم برای انقلاب اسلامی شد.
چیزی که میگویید، فراگیری ندارد و درصد کمی این کار را میکنند؛ بنابراین، اگر سؤال را اینگونه بپرسیم، پاسخ منفی است. اما چون حضور روحانیت و مرجعیت روحانیت گسترش یافت، اگر این شکل گسترشیافته مورد پرسش قرار گیرد، آنجا ممکن است بگوییم نسبت به اول انقلاب آسیب دیده است. در ادامه میخواستم بگویم که عوامل مختلفی این پدیده را رقم میزند که باید بررسی کنیم چه میزان آن طبیعی، چه میزان غیرطبیعی و چه میزان به روحانیت مربوط است و چه میزان به خود روحانیت مربوط نیست تا بتوانیم تصویر بهتری پیدا کنیم.
دینداری منهای روحانیت؛ چرا و چگونه؟
- شما پیوندی را میان دین و روحانیت برقرار کردید. طبق بیان شما، هر چقدر دینداری در جامعه وضعیت بهتری داشته باشد، جبراً روحانیت نیز مقبولیت بیشتری داشته و اگر طی دو دهه گذشته مرجعیت روحانیت تضعیف شده، در میان اقشاری است که به لحاظ شاخصهای دینداری وضعیت ضعیفتری را دارند. برخی این ادعای شما را مخدوش میدانند. بهعنوان یک قرینه – و نه یک دلیل تام – عرض میکنم. در موج چهارم پیمایش «ارزشها و نگرشهای ایرانیان»، گویههای معناداری را شاهدیم. برای مثال، تعداد کسانی که مرجع تقلید دارند، به نحو معناداری افول کرده است. تعداد کسانی که دینداری را به دل پاک میدانند، بسیار بیشتر شده است. کسانی که در عمل به شریعت مدعی هستند که بر اساس نظر خود عمل میکنند، رشد قابلتوجهی داشته است. عموم بانوان کمحجاب، عمل خود را منافی دین ندانسته و خود را فرد دینداری معرفی میکنند. گویههای دیگری نیز هست که ذکر آن لازم نیست. نکته جالب آن است که در همین پیمایش، میزان باورهای مردم به اصول دین نظیر معاد، توحید و نبوت تفاوت معناداری نکرده است. همه این گویهها چه چیزی را به ما میخواهد منتقل کند؟ برخی اساتید معتقدند این گویهها، نشانه ظهور انواعی از دینداری هستند؛ دینداریهایی که در آن فقه و به طور خاص روحانیت، هیچ جایگاهی ندارد. یعنی افراد به پیادهروی اربعین میروند، هیئت میروند، شب قدر، قرآن به سر میگیرند و… اما دیانت آنها، دین منهای روحانیت است. طبیعتاً در اینجا مراد دینداری به معنای دین حق نیست، بلکه دینداری اجتماعی مدنظر است.
من تصور میکنم این سخن شما با بحث من منافاتی ندارد. یعنی شما همان بحث بنده را تقریر کردید، اما زاویه دید را تغییر دادید. گاهی میگویید آنهایی که این شکلهای غیرمتعارف یا هر کار دیگری را انجام میدهند، خود را دیندار میدانند یا نمیدانند. ممکن است بگویید دیندار میدانند، ولی از موضع معیارهای اصولی که ما از دین میشناسیم، دینداریشان دچار خدشه است. این گزاره ممکن است درست باشد و واقعیت نیز دارد، ولی بحث ما بر سر این نبود.
ما نمیخواهیم بگوییم آیا درصد مردمی که خود را دیندار میدانند، بافتشان با قبل چقدر تفاوت کرده یا نکرده است. ما برایناساس ارتباط برقرار کردیم که به هر حال کسی که بیحجاب باشد، خود را دیندار میداند یا نماز نمیخواند ولی خود را دیندار میداند. همان کسی که صحبت از دل پاک داشتن و امثال آن میکند، میگوید من دیندارم ولی خمس نمیدهد و احکام مالیاش را انجام نمیدهد. این ممکن است از زاویه خودش، خودش را توجیه کرده باشد، ولی از زاویه ملاکهای تثبیتشده از جانب دین، طبیعتاً نمره قبولی یا نمره کامل نمیگیرد. من میگویم به میزانی که مردم از مناسک شرعی، اعتقادات اسلامی و اخلاق اسلامی فاصله بگیرند، به همان میزان از روحانیت نیز فاصله میگیرند. فرمایشات شما به نظرم این ادعا را نقض نکرده است.
آسیب کمبودن دسترسی مردم به روحانی
- به لحاظ روندی اگر بررسی کنید، همین طیف دیندار غیر متشرع یا در اصطلاح عرفی خاکستری، طبیعتاً به یک سری احکام و مناسک پایبند نبوده، اما روحانیت در نزد او منزلت داشته است. شما میفرمایید منزلت روحانیت در میان جامعه دینداران متشرع کم نشده است. در این مورد ما حرفی نداریم، اما تحلیلی که بنده عرض کردم، این معنا را منتقل میکند که منزلت روحانیت در میان دینداران غیرمتشرع، امروزه کمتر شده است. این تغییر نیز اینگونه نیست که بگوییم علت آن فاصلهگرفتن از شریعت است؛ چراکه آنها از گذشته نیز رابطه ضعیفی با فقه و شریعت داشتند؛ بلکه ناشی از امور دیگری است. طیف مذکور، امروزه به این سمت رفته که بگوید «همانگونه که من در گذشته مناسک را انجام نمیدادم، امروزه حتی دیگر خود روحانیت را هم میخواهم از دینداری خود کنار بگذارم.» از طرف دیگر، روند رشد این گروه نیز خود مسئله مهم دیگری است که باید در موقف دیگری موردبررسی قرار گیرد.
در مقام پاسخ به این اشکال شما که بهنوعی تکمیل مباحث پیشین نیز هست، باید گفت که چه میزان از این پدیده متوجه خود روحانیت است و چه میزان متوجه خود روحانیت نیست؟ ضمن اینکه ما باید در واگویی خود این پدیده، مستند صحبت کنیم و اغراقآمیز رفتار نکنیم و جو زده نشویم. فرض کنید در مترو یا فرودگاه برخوردی با روحانیت میشود. برخی میگویند «مردم دیگر چشم دیدن روحانیت را ندارند»، حال آنکه همزمان همان جا یا در صحنه مشابه، ممکن است مردم با احترام با روحانیت برخورد کنند ولی ما آن را نمیبینیم؛ لذا در عین اینکه نباید اغراق کنیم، باید به این نکته توجه کنیم که چه میزان از این امر، معطوف به خود روحانیت است و چه میزان بهخاطر دسیسه مخالفان اسلام و روحانیت به واسطه همان هوشیاری که عرض کردم و آسیبی است که دیدهاند. آنها همواره تلاش میکنند این فاصله را ایجاد کنند و میدانند هرچه این فاصله بین مردم و روحانیت عمیقتر باشد، طبیعتاً ضریب تأثیر و حضور و نفوذشان افزایش مییابد.
سخن بنده این است که بخش عمدهای از این پدیده متوجه خود روحانیت نیست؛ بلکه متوجه معاندین روحانیت است. البته این سخن بدان معنا نیست که روحانیت بهانه به دست آنها نداده است، ولی بههرحال وقتی یک جریان اجتماعی گسترده اینچنینی اتفاق میافتد، روحانیت هم معصوم نیست که انتظار داشته باشیم هیچکس پا را کج نگذارد و دچار هیچ خطایی نشود. بههرحال اقلیتی دچار خطا میشوند. حتی ممکن است این خطا بعضاً از جانب کسانی باشد که از آنها انتظار نمیرود، ولی بههرحال اتفاق میافتد. همین برای سوءاستفاده دشمن و ایجاد جو بیشتر کافی است. البته مسئله دیگری نیز وجود دارد که قضاوت نمیکنم. آیا این نقص متوجه روحانیت است یا خیر؟ مخاطبین میتوانند ارزیابی کنند.
روحانیت جمع محدودی است. هرچند تعداد روحانیون به برکت انقلاب افزایش یافته، ولی سرانه روحانیت نسبت به جمعیت پایین است. به دلیل برخی مشکلات مانند همین جوسازیها و محدودیتهای اقتصادی و عواملی از این دست، شیب ورود به روحانیت و حوزه علمیه نیز نسبت به اوایل انقلاب کاهش یافته است. این کمبودن حجم روحانیت نسبت به سرانه جمعیت از یک سو و گسترش نیازمندی به روحانیت در صحنههای مختلف از سوی دیگر، باعث شده است که امکان دسترسی مستقیم مردم به روحانیت و امکان حضور مستقیم روحانیت نزد مردم کمتر شود و این آسیبزا بوده است.
مردم بیش از آنکه در مواجهه و زیست با روحانیت، آنان را بشناسند، از طریق رسانه و نقلقولها میشناسند و این فاصله باعث شده است که دیگران بهتر بتوانند تصویر خود را از روحانیت که واقعی نیست، به ذهن بهویژه جوانان منتقل کنند و این به نحو تصاعدی باعث شود که اقبال و انگیزه برای مراجعه به روحانیت کمتر شود.
قرینه بر این مطلب آن است که به دفعات، چه در تجربه شخصی بنده و چه افراد مشابه، با صحنههایی مواجه شدهاند که به دلیلی برای این نوع افراد، زمینه فراهم شده که مثلاً چند روز یا یک یا دو هفته با روحانیت زندگی کنند و بعد نگاهشان کاملاً تغییر میکند؛ حتی اگر این روحانی روزی دو یا چهار ساعت با او سخن نگوید. همین که با هم هستند و آمدوشد روحانیت را میبینند، نشستوبرخاست و نوع برخوردش را با دیگران یا با خودش میبینند، قضاوتشان تغییر میکند.
این کمبودی است که ما نسبت به قبل داریم. بخشی از این کمبود متوجه روحانیت است که دلمشغولیها نسبت به مسئولیتهای اجرایی باعث شده به این ارتباط با مردم کمتوجهی کند. بخشی نیز اقتضای فعالیت است؛ وقتی فردی چنین مسئولیتی را میپذیرد، طبیعتاً برخی قابلیتها و ظرفیتهای دیگر برایش محدودتر میشود.