به گزارش صدای حوزه دکترین یا رهنامه، مجموعهای از باورها، رهنمودها و آموزههای توصیفی است به شرط آنکه برای مقصودی عملیاتی دست یابند و نقش راهنما و چارچوب را بازی کنند. دکترین، فراتر از راهبرد و بنابراین فراتر از سیاست و خط مشی است. دکترینها به ناچار دیر یا زود از ایدئولوژیها زاده میشوند.
با آغاز جنگهای استقلال طلبانۀ امریکای لاتین، ضرورت آغاز خط مشی مشخص برای سیاست خارجی ایالات متحده هرچه بیشتر احساس میگردید. بدین ترتیب، پس از چند دهه سردرگمی، دولت امریکا دکترینی را به منظور جهت دادن و هدف دار نمودن خطوط کلی رفتار سیاسی برون مرزی خود ارائه داد: دکترین مونروئه. دکترین مونرو (مونروئه)، اصول دوگانه سیاست خارجی ایالات متحده امریکا که در پیام مونروئه، رئیس جمهور امریکا، در سال ۱۸۲۳ به کنگره اعلام شد. این دو اصل این است:
• تشکیل مستعمرات جدید
• عدم دخالت سیاسی دولتهای اروپایی در قاره امریکا
اعلام دکترین مونرو به سبب ترس از اتحاد مقدس (اتحادی که پس از سقوط ناپلئون توسط امپراتوران و سلاطین اروپا ایجاد شد و هدفش سرکوب نهضتهای انقلابی و آزادی در اروپا بود) که ممکن بود به کمک اسپانیا بشتابند و کشورهای تازه آزاد شده امریکای لاتین را بار دیگر زیر فرمان خود درآورند.
مونروئه اعلام داشت که اروپا اینک به صورت لانه استبداد در آمده و تلاش ما باید این باشد که قاره خود را به صورت مهد آزادی در آوریم… امریکا در امور اروپا مداخله نمیکند و مستعمرات موجود اروپا را نیز به رسمیت میشناسد و بر عکس هرگونه تلاش اروپا برای گسترش نفوذ خود در قاره امریکا را عملی خصمانه تلقی خواهد کرد.
حقوق بین المللی هیچگاه این دکترین را به رسمیت نشناخت، با این حال ایالات متحده امریکا بارها از جمله مسئله نظارت بر کانال پاناما، به نام آن دست به کار شده است. بر اساس این دکترین، امریکا نیز یکجانبه، تا جنگ جهانی دوم، از دخالت در امور اروپا و حضور در جامعه ملل خودداری میکرد.
پیدایش گرایشهای امپریالیستی در ایالات متحده امریکا، دولتهای امریکای لاتین را نسبت به اجرا کردن دکترین مونرو، بعنوان وسیلهای برای حفظ تسلط امریکا بدبین کرد. در ۱۹۰۲، آلمان، ایتالیا و انگلیس، ونزوئلا را محاصره کردند تا آن را وادار به پرداخت بدهی هایش کنند. در نتیجه، پرزیدنت (رئیس جمهور) تئودور روزولت تفسیر گستردهای از دکترین مونروئه کرد و اعلام کرد که امریکا در برابر دستیازی دولتهای اروپایی به قاره امریکا، حتی بر ضد یک دولت بد رفتار امریکایی، میتواند از جانب خود دفاع کند.
امریکا تاکنون در توجیه کارهای خود در دریای کارائیب و امریکای لاتین از جمله در مسئله کوبا از این دکترین یاد کرده است. جان فاستردالس، وزیر خارجه ایالات متحده، در ۱۹۵۴ تشکیل یک دولت کمونیست را در امریکای لاتین، اگرچه با رای مردم انتخاب شده باشد، مخالف دکترین اعلام کرد. زیرا به نظر او، چنین دولتی «بنا به طبیعت خود، زیر نفوذ خارجی است».
این دکترین بعنوان یک بیانیه دفاعی بعدها از طریق ملحقات متعدد دیگر به یک دکترین بیشتر تهاجمی بدل شد، دکترینی که به کشورهای منطقه اعلام میکرد نمیتوانند زمینهای خود را به حکومتی خارج از نیمکره یا بازرگانان خارج (اگر موقعیت زمین استراتژیک بود) بفروشند و اینکه ایالات متحده برای جمع آوری قروض متعلق به قدرتهای خارج از نیمکره در امریکای لاتین دخالت میکند.
شرکتهای امریکایی فعال در امریکای لاتین در کشاورزی تجاری پیشرفت قابل توجه داشته اند. گذشته از کشاورزی تجاری، شرکتهای امریکایی بعدها وارد حوزههای مختلف منابع طبیعی (نفت، معادن آهن زغال سنگ و…)، صنعت خدمات و ارتباطات نیز شدند. این ضوابط نشان دهنده تبدیل رهنمونهای استقلال طلبانه دکترین به امپریالیستی شده است و امروزه سهم بسیار زیادی از اقتصاد و سیاست منطقه را تحت تاثیر خود قرار داده است.