به گزارش صدای حوزه، بهمانند شهرتی که در میان مردم داشت، در انظار دیده نمیشد. گاهی تنها در کوچه و بازار او را میدیدند که مانند طلبهای ساده، رفتوآمد میکند. خیلیها هم اسمش را شنیده بودند و نسبت به تواناییها و تخصصهای فراوان علامه اطلاع داشتند، ولی باورشان نمیشد یک طلبه در چنین جایگاهی قرار داشته باشد. در آستانه اربعین ارتحال علامه حسنزاده آملی فرصت را غنیمت شمردیم و پای صحبتهای حجتالاسلاموالمسلمین هادی عباسی خراسانی، از شاگردان این استاد ذوفنون نشستیم و گفتوگویی درباره شخصیت و زوایای مختلف زندگی علامه داشتیم که خدمتت خوانندگان تقدیم میگردد.
سؤال) با عرض سلام و تشکر از زمانی که برای این مصاحبه قرار دادید، نخستین سؤال را پیرامون زهد و تواضع علامه حسنزاده آملی قرار میدهیم؛ روحیهای که همگان درباره آن شنیدهاند و میدانند، ولی شما بهعنوان شاگرد، نسبت به آن بیشتر اطلاع دارید.
قال امام علی علیهالسلام: «لایُدْرَکُ الْعِلْمُ بِراحَهِ الْجِسْمِ»؛ حضرت فرمودند علم با تنپروری و راحتی جسم نمیشود.از شما که ناشر معارف هستید تشکر میکنم و امیدواریم بتوانیم شمهای از حالات و احوالات حضرت استاد روحی له الفداء بیان کنم.
تکریم علما تکریم حضرت حق است؛ خدا، انبیاء و اولیای الهی فرمودند، کسی که علما را تکریم کند، گویی خدا را تکریم کرده است؛ اینکه از زهد ایشان سؤال کردید، قدردانی میکنم. سال ۵۳ از مشهد به قم آمدم مقدمات را گذرانده بودم و در حال اتمام لمعه بودم و پس از چند سال سطح را تمام کردم. در این ایام دربهدر دنبال استادی میگشتم که دست من را بگیرد. روزی متوسل شدم به حضرت معصومه سلامالله علیها و حضرت مادری کردند؛ زمانی که از حرم بیرون آمدم، دیدم بزرگواری عبا را در دستان گرفته و بیبی را سلام میگوید، گویی به من القا شد که جلو بروم و نسبت به ایشان عرض سلامی داشته باشم. اولین ارتباط انسانها سلام است.
سلام کردم، ایشان برگشتند گفتند: «سلام آقاجان من، احوال شما…». این ادب و جذبه ایشان بود که من را به خود جذب کرد؛ ایشان کمال ادب و جذبه را داشتند. محبتی که علامه به من داشت، برایم خیلی اهمیت داشت و ایشان خیلی خوب با من برخورد کردند. از من پرسید «چکار میکنید؟» گفتم که درس و تدریس دارم و… . گفتم آقا گمشدهای دارم. مقداری راه را با ایشان آمدم و تا نزدیکیهای خانه و درب منزل رسیدیم. ما قرار گذاشتیم که فردای آن روز دوباره به ایشان مراجعه نمایم.
روزی که خدمت ایشان نشستم، بهمحض نشستن ایشان فرمود که (اینها را برای حوزویان نشر دهید، الگویی است برای اساتید که چطور باید با طلبهها رفتار کنند و استعدادها را چطور کشف کنند؛ گرفتار تشریفات نباشند، چون علم به تشریفات نیست. علم به اکمالات و احسانات است.) «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَ هَبَ لِی عَلَی الْکِبَر ِإِسْمَاعِیلَ»؛ من فهمیدم که استاد برای من برنامه دارد. نمیدانم یک ساعت یا دو ساعت و چه اندازه طول کشید، حرفهای زیادی میان ما ردوبدل شد. در همان اولین جلسه ایشان فرمودند که «دیر شروع نکنید». عرض کردم آقاجان از کجا شروع کنم؟، قرآنی درروی میزش بود،آن را برداشت و گفت «از قرآن، از قرآن. از قرآن…». گفتم چطور باید شروع کنم، گفتند:«بخوانید، بخوانید…».
خدا مقام معظم رهبری را حفظ کند که در توصیهای به حفاظ قرآن کریم گفته بودند: اول قرآن را بخوانید، بعد تدبر داشته باشید، بعد تفکر داشته باشید، بعد عمل داشته باشید.خدا را شاکریم چنین رهبر نازنینی داریم.
گفتم چطور بخوانم؟، گفتند«از همین شب آقاجان. پاشید، پاشید قرآن را بر روی دست بگیرید، جوری بخوانید که در محضر حضرت رسول اکرم قرآن میخوانید».جملات ایشان آنچنان در من اثر کرد که با قرآن انس پیدا کردم؛ یک هفته طول کشید من توانستم یک بسمالله الرحمن الرحیم را بگویم.
هرروز میرفتم پیش ایشان. ساعت نداشتیم. از سال ۵۸ ، حدود چهار دهه در محضر ایشان بودم، طوری که همسر ایشان به من میگفت «مادر جان». من در همین جلسه تشکر میکنم؛ من تنها، شاگرد حضرت علامه نبودم، شاگرد همسر علامه هم بودم. گاهی وقتها آنقدر در محضر ایشان بودم و ایشان آنقدر متواضعانه و مؤدبانه با من رفتار میکرد، اگر ساعتها مینشستم، مانعی نبود؛ از وقت خانواده هم من قطعاً میگرفتم.
* همسر علامه بهاندازهای از ایشان رنگ گرفته بود، که حتی تن صدایش هم مانند استاد بود
گاهی به همسر محترم ایشان میگفتم که من را حلال کنید که از وقت شما میگیریم، میگفتند که «حلال حلال است». من برای خانوادههای طلبهها میگویم، همسر ایشان بهاندازهای از ایشان رنگ گرفته بود، که حتی تن صدایشان هم مانند استاد بود و مانند او صحبت میکرد. اگر طلبهها این مدیریت را داشته باشند، میتوانند همسرشان را با خود همراه سازند.
علامه هیچ نگاهی به دنیا نداشت و تنها مسئلهای که به آن بسیار اهمیت میدادند، این بود که از زمان بهترین استفاده را ببرند. هر وقت ایشان را میدیدم، یا قلمشان در دستشان و در حال نوشتن بود، یا قلمشان پشت گوششان بود و استراحت میکردند. خیلی بهوقت اهمیت میداد؛ زاهد کسی است که بهترین استفاده را از زمان ببرد و زمان را برای خود نخواهد، بلکه برای خدا بخواهد. کسی که وقت را برای خدا بگذارد، دیگر ابنالوقت نمیشود، ابوالوقت میشود. ابنالوقت نیست که به تعبیر امیرالمؤمنین که انسانها سه دستهاند، «فَعالِمٌ رَبّانی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاهٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ». گروه سوم، ابنالوقت هستند.
اگر از من بپرسند شناسنامه علامه چه بود، میگویم که زهد، معرفت، عرفان و اربعینیات. شناسنامه معرفتی انسان اربعینیات است؛ یعنی چله به چله نفس را کشیدند در اعمال مختلف. اربعینیات در اربعینیات.
سؤال) نکتهای که درباره همراهی کامل همسر علامه با ایشان داشتید، نکته مهمی بود که جایگاه خاص علامه را نشان میدهد که زندگی عارفانه تنها به خودشان محدود نمیشد. متأسفانه برخی از طلاب در این عرصه به دلیل عدم همراهی همسر و خانواده، با مشکلاتی روبرو میشوند. درباره عرفان علامه حسنزاده بگویید.
از خصلتهای ایشان این بود که عرفانشان عرفان نظری تنها نبود و عملی بود. عرفان عملی به تعبیر امروزیها یعنی عرفان میدانی، عرفانی که منزوی نیست. چنین عرفانی استاد پرور و شاگرد پرور است؛ در این عرفان، استاد دنبال مرید نیست، هرچند مرید دنبال اوست.
علامه دنبال مرید نبود، ولی جایگاه معرفتی ایشان بهاندازهای بود که میطلبید حوزویان دنبال ایشان باشند. سالک توحیدی همه را در خدمت خدا قرار میدهد. آنکه در خدمت خدا قرار میگیرد، دیگران را به خود جذب میکند. از خصوصیات ایشان این بود که عرفان ایشان عرفان منزوی نبود.
کسی که عارف به معنای حقیقی است، نگهبان معرفت و عرفان و خدا در سنگر علم و عمل است. ایشان زمانی که منافقین به آمل حمله کرده بودند، جریان هزار سنگر را به راه انداختند.
روزی دیدم آقا یک روز آمدند و حالت خاصی داشتند و نگران در چهرهشان دیده میشد، گفتند که «من دیروز هم لباس رزم پوشیده بودم». شما اگر تاریخ عراق را بدانید، برخی علما برای نگهداشتن عراق از حوادث مختلف، لباس رزم میپوشیدند. ایشان در قم ساکن بودند و در مواقعی که لازم بود، به آمل میرفتند. یک موقعی من برای اینکه بیشتر از محضر ایشان استفاده کنم، گفتم که شما اگر چند روز به سفر میروید اینجا باشید برای ما بهتر است، تا از محضر شما بیشتر استفاده کنیم. ایشان گفت که «حق با شماست اما بازاریان و مردم هم نیاز به ما دارند». میرفتند آنجا و برای مردم بازاری درس معرفت میدادند.
خاطرهای که یادم است که فصوص بعد از چهار سال تمام شده بود؛ من خدمت ایشان رسیدم و میخواستم بگویم که حالا که کلاس تمام شد، اگر درس عمومی نمیخواهید بگویید، چه درسی را میخواهید برای ما بگوید؟ خدمت ایشان نشستم دیدم که در میزنند. گفتم که بگذارید در را باز کنم . ایشان گفت که بگذارید خودم بروم و جواب مراجعهکننده را بدهم. علامه رفت و با او آقایی آمد با پالتویی بر تن و کلاهی بر سر در اتاق نشست. آن مرد گفت که من دیشب بین خوابوبیداری (مکاشفهای برایش رخ داده بود؛ علامه اینجور با آنها کار کرده بود) و دیدم که ذات باریتعالی دارد به شما فصلی میدهد و کلمهای میدهد بهعنوان: «کلمه فاطمیه». این فصلی که ایشان اضافه کردند بر فصوص محیالدین، به القاء خبری بود که به او دادند. ایشان همان روز که این نقل را شنیدند، گفتند که من از همین شب شروع میکنم به نوشتن این فصل. هر وقت به ایشان مراجعه میکردم، کاغذی به دست خط خودشان به من میدادند و من میرفتم کپی میکردم و قبل از اینکه چاپ شود به من میدادند و گاهی سؤال و جوابی میشد و گاهی توضیحی میدادند.
* علامه حسن زاده نسبت به تمام نظامات اسلامی عارف و نگهبان و نگهدار بود
اینکه الآن میبینید مردم اینقدر در نبود ایشان جزعوفزع میکنند، این بود که ایشان عارف در میدان بود. هم نسبت بهنظام حاکمیتی اسلام، نظام اجتماعی اسلام و نظام اعتقادی اسلام و در کل نسبت به تمام نظامات اسلامی عارف و نگهبان و نگهدار بود. رابطهای قلبی با مقام معظم رهبری داشتند که بزرگترین نوشتههای ایشان نسبت به ولایت است و دست آوردهای ولایی را تقدیم مقام معظم رهبری میکند.
سؤال) جایگاه ولایت را در نظر علامه بیان داشتید؛ بفرمایید که ایشان درباره ولایت نگاه خاصی داشتند؟ اگر ایشان در توصیه به ولایت مداری نسبت دیگرآنهمنظری داشتند، بفرمایید.
جمله معروف که «گوشتان به دهان رهبر باشد چون ایشان گوششان به دهان حجهبنالحسن(عج) است»، خیلی جمله بزرگی است. این را باید بگویم که یکی از شاگردان علامه میگفت که ایشان هم گوشش باز بود و هم چشمش و در این شرایط چنین جمله ای را بیان میداشتند. ما در خدمت آیتالله بهاءالدینی که میرفتیم، احادیث وافی و صحیفه سجادیه را در محضر ایشان میخواندیم. یک روز صحبت این حدیث امام صادق علیهالسلام بود که میفرمایند برخی چشم و گوش خدا میشوند؛ من به ایشان عرض کردم که مطلب تجربهای برای ما بگویید؛ ایشان گفتند:«من از بقیه که خبر ندارم، ولی نسبت به خودم گوشم باز شده است».
علامه حسنزاده هرکه از دور میآمد، میفهمید. مرحوم صیاد که به سراغش میآمد، حتی بین الطلوعین میرفتیم محضر ایشان؛ ایشان میگفت که بروید پشت در الآن مهمانداریم . وقتی میرفتیم، میدیدیم که جناب صیاد آمده است. ایشان گوشش میشنید ناشنیدنیها را و میدید نادیدنیها را.
گاهی در زمان جنگ، قبل از جنگ ایشان اخبارات جنگ را میگفت و به من توصیه میکردند که پیش خودتان بماند.
سؤال) چیزی که برای عوام خیلی مشهور است، جامعیت علمی و پشتکار علمی ایشان است؛ دراینباره بگویید.
به هرکسی علامه و عماله اطلاق نمیشود، کسی که زیاد علم دارد و کار دارد. ایشان علامه ذوفنون بودند، کتابهای ایشان به تعبیر رهبری «منبع پرفیض است و به حوزه توصیه میکنم که به آن توجه داشته باشند»، نشاندهنده ذوفنون بودن ایشان است. ذوفنون یعنی ریاضیات، فلسفه، عرفان و… را بداند. در این چند سال که در حوزه هستم تعلیم و تعلم دارم، عرض میکنم که تنها کسی که ما از هر علمی سؤال داشتیم، به آن جواب میداد، علامه بود. در محضر علمای دیگری هم بودیم، ولی این جامعیت را در ایشان دیدم. گاهی اوقات میگفت که فلان علم یک کتاب دارد و آنهم در کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی است، برویم و باهم آن را ببینیم و استفاده بکنیم. ما میرفتیم و میدیدیم که ایشان میتواند این را حل کند. این مسئله در مورد کتابخانه مجلس و دیگر کتابخانهها هم اتفاق میافتاد.
(درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود و با بغض صحبت میکرد) روزی که داشتم تلقین را برای ایشان میگفتم و بلند میشدم، واقعاً کمرم شکست که دیدم ایشان چه علومی را با خود میبرد. روایت است وقتیکه امام حسین علیهالسلام پیکر مطهر حضرت امام حسن علیهالسلام را داخل قبر میگذاشتند، گفتند: نگوید غریب کسی است که دور از وطن است، غریب کسی است که شخصیتی مثل حسن (علیهالسلام) را دفن میکند.
مایتیم و غریب شدیم؛ علامه حسنزاده عالم جامعی بود که همه علوم را میدانست. زمانی درباره یکی از جداول سؤالی برایم پیش آمد که به ایشان گفتم در فلان کتاب چنین آمده است، ایشان قلمشان را به دست گرفت و یکی از کاغذهای بزرگ را آورد و به من گفت بنشین. درسی به من دادند که بعد از آن متوجه شدم که بسیاری از مطالب را خوب میفهمم. ایشان اعجوبهای بود؛ من تعبیری که برای ایشان میتوانم داشتم باشد، تعبیر مقام معظم رهبری است که فرمودهاند هرچند سال باید بگذرد تا یک کسی مانند ایشان پیدا بشود.
سؤال) از ارتباط خود با علامه زیاد گفتید، در اینجا در خصوص تربیت شاگرد و اینکه به این مسئله چه اهتمامی داشتند، بگویید.
اولاً درس و شیوه ایشان جامع بود. برای همین هم به لحاظ کلاسی خیلیها توان نداشتند که از مباحث استاد استفاده کنند. یک موقعی ایشان خواست که اسفار را بگوید، رفتم پیش ایشان؛ علامه گفت که «فردا میخواهیم اسفار را شروع کنیم و شاید این حسینیه پر شود، ولی آقای عباسی عاقبت شما میمانید و من». ایشان انصافاً شاگرد پرور بود و به شاگردان نیز بسیار محبت داشت.ایشان جامع بود و گاهی وقتها میخواست حرفی را بزند، از جاهای مختلف حرف میآورد و ازاینرو برخی دوام نمیآوردند. شاگردهای مختلفی هم پروراندند و الحمدلله در این عرصه موفق هم بودند.
نکتهای است که برای اولین بار است که میگویم؛ برای حوزویان نگویم، برای چه کسانی بگویم؟ یکی از شبهایی که محضر ایشان رفته بودم، داشتم میآمدم، پاکتی را به من دادند؛ ایشان گفتند «آقاجان من، این مال شماست، داشته باشید، مراقبت کنید و مواظبش باشید» و توصیههایی به من داشت. من نامه را از ایشان گرفتم و آمدم منزل و آن را باز کردم. بسیار گریه کردم و اولین باری که این نوشته را دیدم، اجازه بلند بالایی در حد یک رساله به من داد که من این دست خط را در اختیار اسناد ملی قرار خواهم داد. ایشان شاگرد پروری داشت، هم از نظر کثرت و هم از کیفیت.
* اگر کسی زاویهای نسبت به ولایت پیدا کرد، بدانید که شاگرد علامه نیست
خیلی از آقایان هستند که در محضر ایشان و درس استاد شرکت داشتند، اما من چند تا معیار عرض میکنم که اگر کسی دعوت به خود کرد، بدانید که شاگرد واقعی علامه نیست، اگر کسی زاویهای نسبت به ولایت پیدا کرد، بدانید که دستپرورده ایشان نیست. اگر دیدید خدایناکرده کسی باخدا فاصله گرفت، بدانید شاگرد واقعی ایشان نیست. شاگرد واقعی ایشان کسی است که مثل ایشان مؤدب، متواضع، با ولایت و بامعرفت باشد و صفات استاد را داشته باشد.
شاگردان باید جامعیت داشته باشند که این مسئله، هنری است که باید در شاگردهای ایشان متجلی شود انشاءالله.
سؤال) درباره علامه و خانواده تعابیر جالبی داشتید. ارتباط ایشان با خانواده خود چطور بود؛ چه درسی در این عرصه از استاد گرفتید؟
سپاسگزارم و خدا را شکر میکنم از اینکه خدا این وجود بابرکت را بر سر راه من قرارداد. کسی که میخواهد شاگرد خصوصی استادی شود، حتماً باید وقتی از خانواده او را بگیرد، ازاینرو حتماً باید خانواده برای او وقت بگذارد. خانواده علامه برای من وقت میگذاشتند؛ ایشان میگفت که من بهقدری که به خانه شما میآیم، به خانه بچههایم نمیروم. گاهی وقتها میدیدم که ساعت ۱۰ شب ایشان به در خانه ما میآمدند و من خدمت ایشان بودم. استاد میگفت که تارک اللیل بودن خوب نیست ولی چون میخواهم بیایم به دیدن شما، عیبی ندارد. ایشان به خانه ما میآمد.
علامه به منزل ما میآمدند و من هم تنها شاگردی بودم که با خانواده به منزل ایشان میرفتم. خودم خدمت استاد و همسرم در محضر همسرشان بود و خاطرات استاد را از ایشان میشنیدند و نتیجه این ارتباط کتابی شد که در این عرصه منتشر شده است. توصیه میکنم به طلاب و علما که با خانوادههای اساتید صمیمی شوند. البته هرکسی را نمیشود به زندگی راه داد. به جناب سلمان فارسی گفتند که چطور اینقدر به خانه حضرت زهرا و امیرالمؤمنین میروید؟ گفتند که اول، مراقب چشمانم هستم و دوم مواظب معرفتم هستم.
جالب این است که همسر ایشان درعینحالی که به لحاظ اصطلاحی سواد حوزوی و دانشگاهی نداشت، ولی من جایگاه ایشان را با هیچیک از اساتید معاوضه کنم؛ آنقدر حسابشده و قرآنی حرف میزد که قابلباور نبود. آقازاده ایشان که در سالهای پایانی عمر مادرشان در خدمت ایشان بود، برایم نقل میکرد که در روزهای آخر به من میگفت که من قرآن میخوانم شما ببینید درست میخوانم؟میگفت که چندین سوره را از حفظ میخواند و ظاهراً به ایشان عنایت شده بود.
سؤال) درباره ارتباطشان با نسل جوان بگویید. شاید برای برخی از بزرگان این مسئله وجود داشته باشد که با بالا رفتن سنشان، در ارتباط با جوانان آنگونه که باید، عمل نمیکنند. علامه در این عرصه چطور بود؟
اگر عالمی علم داشته باشد ولی نشر نداشته باشد، فایدهای ندارد. بخواند که چه شود؟ اما اگر نشر داده شود، زکاتش را داده است. علامه بارها به من میگفتند:«حاجآقای عباسی، مراقب این جوانان باشید» و خودشان هم به این مسئله اهتمام داشتند. گاهی وقتها جوانی میآمد درب خانه و ایشان گاهی یک ربع یا بیشتر میایستادند و سؤالات را جواب میدادند.
خیلی خاطره در این عرصه وجود دارد. یکبار که درس تمام شد، گفتند که به حرم حضرت معصومه سلامالله علیها برویم؟ زیارت کردیم، وقتی در حال بازگشت بودیم، در داخل حرم، جوانان دور استاد را گرفتند. ایشان میگفت که بروید کنار، اینطور که شما دور ما جمع شدهاید، مردم فکر میکنند که دیوانه شدهایم. برخی جوانان رفتند ولی یک جوانی که خیلی پر سؤال و طالب و عاشقی بود، آمد و تا دم درب خانه علامه آمد. او سؤال کرد که ما میخواهیم به مقامات برسیم و دستورالعملهایی بدهید، ایشان گفتند که «علم کپسول نیست که فوری بخورید»، ولی وی همچنان اصرار میکرد. یکوقت دیدم که آن جوان بهیکباره بالاپرید. علامه گفتند که چه شد، گفت که حاجآقا ضربه عصایتان به پایم خیلی درد داشت. ایشان عصایشان را به شوخی روی پای آن جوان گذاشته بودند. علامه گفتند: «آقاجان شما تحمل یک عصای حسنزاده را ندارید، تازه این شوخی هم بود و آرام؛ علم نیاز به استقامت دارد، سیر و سلوک نیاز به استقامت دارد».
استاد با جوانان شوخی میکردند؛ یکبار گروهی از صداوسیما آمدند تا از ایشان برنامهای ضبط کنند. وقتی صدابردار آمد تا میکروفن یقهای را برای علامه نصب کند، علامه به شوخی دست او را گرفت و گفت آقاجان از جیب من چیزی برنداری! بعد از اینکه ضبط برنامه تمام شد، آنها گفتند که در این زمان اندک مجذوب حضرت آقا و شوخطبعی ایشان شدهاند.
ایشان در عین اینکه خیلی اجتماعی بود، اصلاً اهل حرف زدن درباره دیگران نبودند؛ ما چهل سال محضر ایشان بودیم و چیزی نشنیدیم.
سؤال) وقتی انسان چنین مطالبی را نسبت به بزرگانی که دیگر در جمع ما نیستند، میشنود، حسرتی در او ایجاد میشود که چرا این مطالب زودتر گفته نشد و به گوش همگان نرسید.
حرف مهمی است. علت این حجاب معاصرت است که از آن باید به خدا پناه ببریم. حوزه باید همه این افراد را شناسایی کند و آن را بهویژه به جوانان معرفی کند.
سؤال) عشق و علاقه و ابراز ارادت به اهلبیت در سیره علمای ما فراوان دیده شده است؛ این وضعیت نسبت به علامه حسنزاده چطور بود؟
یکی از خصلتهای خوب علامه این بود که متمسک به حبلالله بودند. متأسفانه عرفان کوچه و بازاری و عرفان قلندری شده است. عرفان آناست که انسان خدا را شناخته، وسائط فیض را شناخته و دنبال آن میرود. جناب علامه از اول عمرشان تا آخر، تحت اشراف حضرت امام رضا علیهالسلام بودند. هر وقت به مشکلی برمیخوردیم و به استاد مراجعه میکردیم، ایشان همیشه به ما میگفتند که چرا متوسل نمیشوید. حضرت آقای بهاءالدینی عرفان نظری نخواندند، اما در مقام عمل خیلی راه رفته بودند. گاهی به ایشان میگفتم آقاجان حرفهای شما را محیالدین زده و حضرت آقای حسنزاده هم بحث کردهاند؛ میگفتند که آقاجان ما باهم یکی شدیم. عرفان حقیقی عرفان اهلبیت است. من به علامه گفتم که حالا که کتابهای عرفان نظری را خواندیم، چه کنیم؟ ایشان گفت که یک کتاب دیگر بخوانید، آنهم صحیفه سجادیه. صحیفه سجادیه عرفان عملی است.
ایشان هرچه داشتند از حضرت امام رضا علیهالسلام داشتند و سفارشاتی در این عرصه داشتند.خیلی وقتها هم دستورالعملهایی که داشتند، دستورالعملهایی بود که به حضرت ختم میشد، البته من اجازه ندارم که بیشتر بگویم. ازجمله اینکه از ایشان درباره آیه «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ» و تسبیحات اربعه چطور میشود…؟ توضیح دادند و گفتند: آقاجان من، اگر میخواهید به این برسید، بروید محضر حضرت امام رضا و حضرت معصومه (علیهماالسلام).
یکبار که برای سخنرانی به مشهد مقدس دعوتشده بودم، در این فکر بودم که چه خوب است که محضر بیبی هم شرفیاب شوم و از ایشان هم اجازهای برای رسیدن محضر برادر گرامیشان داشته باشم. یکباره تماس با من گرفته شد که در حرم منبری بعد از نماز عشا دارید… . بعد از منبر به زیارت حضرت رفتم و آنجا توسلی به حضرت داشتم و وقتی به مشهد رسیدم، یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ برای من حل شد.
من در تشییعجنازه ایشان هم عرض کردم که ایشان از امام رضا علیهالسلام شروع کردند و در بیمارستان امام رضا علیهالسلام هم از دنیا رفتند.
* آمدند داخل خانه، همهجا را گشتند، ولی من را ندیدند
من برای ایرا (روستای محل زندگی و دفن علامه حسنزاده آملی)، تعبیر به غار حراء دارم. خیلی وقتهایی که ایشان به ایرا می رفت، من نگران امنیت ایشان بودم. یک موقع به خود ایشان هم گفتم که آقا نه محافظی دارید و نه چیزی در آن منطقه دورافتاده… . ایشان تبسمی کردند و گفتند:«من دو سه هفته پیش که اینجا بودم، آمدند سراغ من، ولی من را نگه داشتند… من در اتاق بودم، صدای پا آمد و تنها پناه من همین حرزهایم بود که داشتم … آمدند داخل خانه، همهجا را گشتند، ولی من را ندیدند».
سؤال) این اتفاق برای چه زمانی بود؟
زمان دقیق را نمیدانم، باید به نوشتههای خود مراجعه کنم، ولی حدود هفده هجده سال قبل بود. ایشان میگفت که من در موقع حمله به یاد ائمه افتادم. عارف حقیقی پای جای پای امام میگذارد مانند جناب سلمان.
سؤال) علامه در عرصه دشمنشناسی و مبارزه با جریانات انحرافی چطور عمل میکردند؟
استاد در این عرصه تأکید داشتند و بارها هم گفته بودند که اسلام بهقدری که از نفاق و شرک ضربه خورده، از چیز دیگر ضربه نخورده است. توصیه میکردند که هم مراقب شرک ذاتی باشید و بهخصوص شرک خفی که ریا باشد و انسان را به نفاق میکشاند.
ایشان خیلی هیبت داشتند و دستوراتی میدادند و خودشان هم خیلی ناظر و دقیق در این عرصه بودند. در برخی بحرانهای انقلاب تشخیص بین حق و باطل خیلی سخت بود و باطل خود را حق نشان میداد و شبهه ایجاد میشد،علامه یکی از معیارهای شناسایی حق و باطل برای ما بود.
سؤال) در خصوص سبک زندگی طلبگی که علامه داشتند، بگویید.
ایشان زجرکشیده در تعلیم و تعلم بود. تا همین اواخر که افراد به سراغ ایشان میآمدند، ایشان دفتر و بیت و تشکیلاتی نداشتند. جا دارد از خانواده معظم ایشان تشکر کنم که واقعاً حراست و حفاظت کردند از ایشان. رفتوآمد داشت و باهمان زندگی طلبگی عمر خود را گذراند. باهمان شهریه طلبگی و هزینههای تألیفات زندگی کردند؛ انسان زاهدی بودند.
ایشان میگفتند «سالیان سال در تهران و قم بودم ولی پولی برای اجاره خانه برای آوردن فرزندانم نداشتم. هرچند وقت یکبار به آمل میرفتم و به خانواده سر میزدم و بعد از چند روز دوباره به تهران یا قم میآمدم». حتی ایشان میفرمود: «وقتی برمیگشتم، بچههای من تا پای ماشین، گریه میکردند». ایشان مشقتهای زیادی دیدند و اینجا فرصت نیست درباره این بگویم.
امام علی علیهالسلام میفرمایند: «لا تَجتَمِعُ عَزیمَهٌ و وَلیمَهٌ»؛ هیچگاه اراده محکم با لذت خواهی جمع نمیشود. اگر کسی میخواهد ارادهاش قوی شود، باید خیلی از خواهشهای نفسانیاش بگذرد.
سؤال) مواجهه ایشان با طلاب چطور بود؟
مواجهه ایشان با طلاب بسیار محترمانه بود و وقتی کسی به ایشان مراجعه میکرد، تمامقد در مقابل او میایستاد. بهویژه نسبت به سادات احترام خاصی قائل بود. همیشه هم وقتی فرصت داشت، روزهای عید جلوی درب مینشستند و هر کس به خانه میآمد، در مقابل او بلند میشد.
مواقعی بود که با بچههایمان به نزد استاد میرفتیم، منزل ایشان پر بود از جمعیت؛ ایشان خودشان شیرینی را برای پذیرایی جلوی ما و بهخصوص بچهها میآوردند و بامحبت میگفتند: «یکی برای خودت، یکی برای داداشت، یکی برای پدرت، یکی برای مادرت بردار و…».
سؤال) در خصوص آثار علمی و نظریات ایشان، در عرصههای مختلف، بهویژه در عرصههای جهانی چیزی از ایشان وجود دارد؟
انسان هر علمی که بخواند، این علم عاقبت به قرآن منتهی میشود؛ لذا نظریه استاد این بود که همه علوم اسلامی برمیگردد به جبرائیل و وحی. علامه نظریات خاص تفسیری داشتند؛ ایشان نظریهای دارند که تمام قرآن بههمپیوسته است. ما تفسیر مجمعالبیان را از اول تا آخر خدمت ایشان بودیم و احساس میکردیم که اول و آخر آن به هم وصل است. همهجای قرآن و آیات آن به هم وصل است.
* برهان و عرفان و قرآن همه یکی است
نظریه دیگر ایشان این است که برهان و عرفان و قرآن همه یکی است و از هم دیگر جدا نیستند. در تکمیل این نظریه استاد رسالهای نوشتم که تمام برهان و عرفان و قرآن در باء بسمالله است. ایشان فرمایشات دیگری هم داشتند و ابداعات نظریات ریاضی دارند.
یکبار در محضر ایشان بودیم که درب خانه را کوبیدند و یک نفر آمد. وقتی استاد رفت چایی بیاورد، این شخص از من پرسید که آقای حسنزاده ایشان است، گفتم که بله علامه حسنزاده ایشان است. او سؤالاتی از معادلات ریاضی داشت. او میگفت که فکر نمیکردم ایشان آخوند باشد – این مظلومیت حوزه است که نداند شخصیتی مانند علامه حسنزاده روحانی باشد- نشست و سؤالات را که پرسید، علامه با یک خط کشیدن، جواب او را داد. او وقتی رفت، شگفتزده بود.
سؤال) علامه درباره اساتید خود با شما صحبت میکرد؟
بله، ایشان خیلی دراینباره صحبت میکرد. ایشان عصاره اساتیدشان بود. اساتید بزرگی داشتند ولی به علامه شعرانی احترام ویژهای قائل بودند، چون اکثر علومی که داشتند، از مرحوم شعرانی کسب کرده بودند. ایشان بهاندازهای نسبت به اساتیدش احترام داشتند، میگفت که من خدمت اساتید که میرفتم، کف پای آنها را میبوسیدم.
سال ۱۳۶۰ خدمت علامه رسیدم. ایشان الهینامه خود را منتشر کرده بودند. یک نسخه را برای خود، یک نسخه را به پسرش آقا عبدالله و یکی را هم به من دادند. ایشان خطاب به من گفتند آقاجان، چند فرازی را بخوانید و سرشان را بر دستشان گذاشتند و من نیز شروع کردم به خواندن فرازها. ایشان درحالیکه گوش میکردند، گفتند که بعدیهایش با شما.
من دیدم که حال استاد خیلی خوب است؛ التماس دعا کردم. ایشان قلم را زمین گذاشتند و دستهایش را بلند کردند و گفتند که «الهی، الهی بقیهاش با شما». بعد از چند سال شش دفتر فارسی و دو دفتر عربی به همان سبک دفتر الهینامه ایشان منتشر شده است و ایشان ما را در این عرصه شوراندند.
ایشان بارها میگفت که بکوشید که نویسنده کتاب شما نباشید، به شما بگویند و شما آن را بنویسید.
سؤال) مقام معظم رهبری و دیگر بزرگانی درباره ایشان سخنانی داشتند؛ چیزی هست که برایمان بگویید.
آیتالله بهاءالدینی از من پرسیدند شما درسهای دیگر کجا میروید، گفتم که من اسیر علامه حسنزاده هستم، ایشان گفتند آقاجان ما از حوزه داشتیم ناامید میشدیم ولی حسنزاده را که دیدیم، به حوزه امیدوار شدیم.
فقه را محضر آیتالله سید مصطفی خوانساری که انیس و مونس مرحوم آیتالله بروجردی بودند، فرمودند به من که آقا این عرفان و فلسفه آقای حسنزاده را ما همه قبول داریم. فلسفه و عرفانی که ایشان بنویسد، ما همه را قبول داریم.
البته سخنان زیادی درباره ایشان مطرح است که مجال نیست درباره آن بگوییم. امام سخن مقام معظم رهبری عبارتهایی چون عالم ربانی، سالک توحیدی، نادر زمان و… را نسبت به ایشان بهکاربردهاند. البته این را باید بگویم که خود مقام معظم رهبری مصداق عبارتهایی بود که درباره علامه بهکاربردهاند. یعنی ایشان عالم ربانی، سالک توحیدی و رهبری که جهان را به خود مشغول دارد، هستند، ازاینرو زمانی که برای ایشان این تعابیر را داشتند، خود نشان از جایگاه علامه است.
از سال ۵۲ مقام معظم رهبری را دیدم و مجذوب تشهد نمازشان شدم. ایشان در مشهد در مسجد کرامت نماز میخواندند و من در مدرسه نواب درس طلبگی را میخواندم. در نماز ایشان حاضر شدم و دیدم که با چه لحن زیبایی تشهد و قنوت را میخواندند. ایشان خود یک سالک توحیدی و عالم ربانی هستند. ایشان همهچیز را در خدمت پدر گذاشتند و من همه شرایطی که در ایشان میبینم، میگویم که همه از خدمت به پدر داشتند. اگر انسان طاعت استاد و والدین کرد، به مقامات میرسد.
سؤال) درباره دفن شدن علامه در جوار مزار همسرشان در ایرا اگر نکته نگفتهای هست، برایمان بین کنید.
وقتی خبر رحلت علامه را شنیدیم، اولین کسی که به من زنگ زد، فرزند ارشد ایشان، آقا عبدالله بود. روز سختی بود؛ در منزل استاد آقایان مرتب میآمدند و میرفتند، استاندار، نماینده رهبری و… . هنوز درباره محل دفن تصمیم نهایی گرفته نشده بود. آقازادهها و دختران گفتند که روزی علامه عصایشان را برداشتند و آمدند کنار مزار مادرمان و گفتند اینطرف نه، اینجا (با عصایش، محل را نشان داد) من را دفن کنید. ایشان محل دفن خود را مشخص کرده بودند.
بعد از مشخص شدن محل دفن، صحبت مراسم شد که نماز و… را چه کنیم؟ فرزندان علامه گفتند که آقاجان وصیت کردهاند که یکی از شاگردان نماز را بخوانند و ازاینرو گفتند که نماز را من بخوانم. یکلحظه با خود گفتم که این شخصیت به این عظمت، شایسته است که مقام معظم رهبری بر پیکر ایشان نماز بخوانند. بهمحض مطرح کردن این موضوع، بچههای تأمین، گفتند که هلیکوپتر را آماده میکنیم. از مقام معظم رهبری کمال تشکر را دارم که وقتی به ایشان گفته شد که بیت علامه میخواهند نماز را شما بخوانید، آقا فرمودند که افتخاری است برای من که نماز علامه را بخوانم. هلیکوپتر آماده شد که پیکر علامه را به تهران ببرند، اسم من هم در لیست اعزامی بود، آماده شدیم که برویم، هوا نامساعد شد و تصمیم گرفته شد که با ماشین پیکر را ببرند. سوار ماشین شدیم که در ابتدای راه، دیدم که گفتند یک نفر دیگر که اسمش نیست هم میخواهد بیاید، از سویی تعداد هم محدودیت داشت، من دیدم که وضع روحی نامناسبی دارم و هم این موضوع پیش آمده است، ازاینرو استخارهای کردم و از بیت ایشان اجازه گرفتم که همراه این هیئت نباشم.
اینکه علامه در ایرا دفن شدند، هیچ مسئلهای نداشت، غیر از اینکه وصیت ایشان بود. قم آماده بود، دفتر مقام معظم رهبری سنگ تمام گذاشتند و مرتب پیام میدادند که هرکجا که میخواهید ببرید، ما آمادهایم. بچههای سپاه و بسیج و تأمین زحمات زیادی کشیدند و تمام جوانب را فراهم کردند. آستان مقدس رضوی هم تماس گرفتند که اگر میخواهید مراسم یا طواف داشته باشید، آمادهایم. همه سنگ تمام گذاشتند ولی وصیت ایشان بود که در ایرا دفن شود.