به گزارش صدای حوزه، مهدی جمشیدی، طی یادداشتی به سخنان ابراهیم فیاض که شهید مطهری را آخوند شاهنشاهی معرفی کرده بود واکنش نشان داده است که در ادامه مطالعه می نمایید:
۱. آقای ابراهیم فیاض در قطعهای که از ایشان منتشر شده، گفته است استاد مطهری، «آخوند شاهنشاهی» بوده و چندی پیش از وقوع انقلاب، به جریان انقلاب پیوست. همچنین ایشان نقل کرده که تعدادی نامه از طرف استاد مطهری خطاب به شاه وجود دارد که در آنها، از شاه با تعبیر اعلیحضرت یاد شده است. آقای علی مطهری در واکنش به این ادّعا، نامهها را طلب کرده و تهدید نموده که چنانچه نامهای در کار نباشد، به دادگاه شکایت خواهد کرد. نخست به آقای علی مطهری عرضه میدارم که ذاتِ مطهری و خط و افقی که وی دنبال میکرد، با «حکایت» سروکار دارد، نه «محکمه». مطهری، اهل «روایت» بود، نه «شکایت». مطهری، «کرسی آزاداندیشی» را بر «دادگاه» ترجیح میداد. مطهری، فقط با زبان «استدلال» سخن میگفت، نه «اقتدار». اکنون نیز رواست که مطابق همان سنّت نظری، از وی دفاع کنیم و «مواجهۀ نظری» را بر «معادلۀ قدرت» ترجیح بدهیم. نباید مطهری را آغشته به تحکّم کنیم. هرکه هرچه دربارۀ مطهری دارد بگوید، اما شرط اخلاق و انصاف و عقلانیّت این است که از گفتگوی معرفتی نگریزد.
۲. اینکه بخش مهمی از جامعه در دهۀ پنجاه، مطهری را مبارز انقلابی قلمداد نمیکردند، سخن درستی است. مطهری در آن دوره، چنین چهرهای نداشت. وی را به یکی از مساجد تهران برای سخنرانی دعوت کردند، اما جوانان مسجد انتقاد کردند که مسجد ما، انقلابی است، حالآنکه مطهری، انقلابی نیست. آنان که از پشتپرده بیخبر بودند، مطهری را یک «کنشگر فکریِ محض» میشمردند که ربط و پیوندی با «انقلاب» ندارد. مطهری در ماجرای قیام پانزده خرداد، بازداشت شد، اما پس از آن، شاید فقط یکبار به ساواک احضار شده باشد. ازاینرو، ظواهر امر، روایت منتقدانِ مطهری را تأیید میکرد.
۳. مطهری، از جان و دل، باور به مبارزۀ انقلابی داشت و به کمتر از برپایی حکومت اسلامی قانع نبود، اما در این باره، دو ملاحظه داشت. اول اینکه او میدید در جامعه، «خودآگاهیِ انقلابی» ایجاد نشده و معرفت حماسی در جامعه، حضور ندارد. جامعۀ ایران در آن دورۀ تاریخی، سکولاریسم را پذیرفته بود و تصوّری از انگارۀ حکومت دینی و حیات دین در ساختارهای نظری و اجتماعی نداشت. مطهری تصمیم داشت که این خودآگاهی را در جامعه پدید بیاورد. دوم اینکه مطهری، یک ایدئولوژیِ معارضِ فعّال را نیز در صحنۀ بازی مشاهده میکرد که عبارت بود از «ایدئولوژی مارکسیستی». مارکسیسم در تمام لایههای کنشیِ جامعۀ ایران، فعّال شده بود و یارگیری میکرد و حتّی تفکّر دینی نیز به دام آن افتاده بود و تلاش میشد به عنوان تولید نظریۀ مبارزه و انقلاب، روایت مارکسیستی از اسلام ارائه شود. روشن است که شخصیّتی همچون مطهری، نمیتواند این فضای معرفتیِ مشوّش را نادیده بگیرد و به واسطۀ چند کنش مبارزاتی و عیان، دستگیر و زندانی شود و در فقدان حضور وی در جامعه، هم خودآگاهی انقلابی ایجاد نشود و هم جبهۀ فکریِ مقابل، سنگرهای خودی را فتح کند. این محاسبه، معقول است. مطهری، «حضور در جامعه» را انتخاب کرد و از فعالیّتهای سیاسیِ آشکار و تیز و حسّاسیّتبرانگیز، پرهیز کرد. برایناساس، مطهری را «عقلِ انقلاب» دانستهاند.
۴. بااینحال، مطهری همچنان برای ساواک، یک «خطر سیاسی» به شمار میآمد. گزارشهای متعدّد ساواک در تمام دهۀ پنجاه نشان میدهد که مطهری، موذیانه رصد میشد و ساواک نسبت به او، بسیار بدبین و حسّاس بود و در انتظار بود تا با بهانهای، وی را به زندان افکند. حتّی دربارۀ حضور وی در دانشگاه تهران نیز، ساواک هرگز نظر موافق و مساعد نداشت و مطهری را از نظر سیاسی و امنیتی، تأیید نمیکرد. این مطهری بود که تفکّر دینیِ هیأتهای مؤتلفۀ اسلامی را از دهۀ چهل، هدایت میکرد؛ او در جلسات خصوصی، بارها به نفیِ حکومت پهلوی پرداخت و این گفتهها در گزارشهای ساواک، منعکس شده است؛ مطهری، علامۀ طباطبایی را از دریافت لوح تقدیر از حکومت پهلوی، بر حذر داشت؛ مطهری، به جمعیّت فداییان اسلام، مشورت میداد و میکوشید آنها را در قالب معقول، نگاه دارد؛ مطهری با بازتفسیر اسلام، از آن ایدئولوژیِ حرکت و جنبش و خیزش ساخت؛ او فاصلۀ خود را با سیدحسین نصر حفظ کرد؛ او ممنوعالمنبر شد و … . هیچکس به اندازۀ مطهری، به شخص امام خمینی، نزدیک نبود و امام خمینی، نظر هیچکس را همانند وی، آسان و مطمئن نمیپذیرفت. من در کتابِ در آستانۀ انتشارِ «استاد مطهری و چپهای ایرانی»، بخشهای مهمی از این سبک مبارزاتی را آوردهام.























