به گزارش صدای حوزه، یوسف پورجم در محور چالش های سیاسی،اجتماعی واقتصادی کاهش جمعیت به تحلیل چالش های کاهش جمعیت پرداخته است که در ادامه مطالعه می نمایید:
هنگامی که آمار و ارقام روایت آینده را مینویسند، هر نقطه از منحنی جمعیت حامل پیامی ژرف است. زمانی افزایش جمعیت دغدغه اصلی سیاستگذاران بود؛ اما امروز در بسیاری از کشورها کاهش جمعیت به تهدیدی خاموش تبدیل شده که پایههای توسعه، پایداری و حتی هویت ملی را به لرزه میاندازد. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.
در روابط بینالملل، «جمعیت» صرفاً عددی در سرشماری نیست؛ بلکه یکی از ارکان قدرت ملی است. کشورهایی با جمعیت جوان و پویا نهتنها بازار کار و مصرف پویاتری هستند، بلکه در معادلات ژئوپلتیک نیز دست بالا را دارند. کاهش جمعیت، بهویژه کاهش سهم جمعیت فعال، به معنای کاهش توان چانهزنی در سطح بینالمللی است. در واقع، پشت هر ابتکار سیاسی موفق، بدنهای از نیروی انسانی جوان و پرانرژی قرار دارد و کاهش جمعیت میتواند به خلأ در دستگاههای حاکمیتی، نیروهای امنیتی و نظامی منجر شود؛ چرا که دیگر بدنهای برای تأمین، آموزش و جایگزینی نیروها وجود نخواهد داشت. در چنین شرایطی، نهتنها انسجام داخلی به خطر میافتد، بلکه در صورت وقوع بحرانهای خارجی، توان دفاعی و مدیریتی کشور نیز تضعیف میشود. به همبن دلیل کشوری که درونش از تحرک انسانی تهی شده باشد، در بلندمدت در عرصههای بینالمللی نیز وزن خود را از دست میدهد و حتی دیپلماسی فرهنگی و نفوذ نرم که بر دوش نسل جوان است، از رمق میافتد. پس کاهش جمعیت، بهنوعی فرسایش تدریجی سرمایه ملی است.
مسئله مهم و مغفول این است که جوامع زنده نه با ساختمانها، که با رابطههای انسانی نفس میکشند و با پیر شدن جمعیت، این شبکهها بهتدریج از هم گسسته میشوند. در خانوادهها، نقش حمایتی نسل جوان از والدین و سالمندان از مهمترین ستونهای پایداری اجتماعی است. اما وقتی تعداد فرزندان کاهش یابد، این ستونها میلرزند. لذا پدیده «نسل تنها» نه یک سناریوی علمی-تخیلی، بلکه آیندهای محتمل است، این یعنی نسلی کوچک که باید بار مراقبت از جمعیتی سالمند را به دوش بکشد. این فشار، نهتنها اقتصادی، بلکه روانی و عاطفی است. اضطراب، فرسودگی روانی، مهاجرت برای فرار از بار مراقبتی و در نهایت، انزوای اجتماعی سالمندان، پیامدهایی هستند که آرامآرام رخ مینمایند، اما آثارشان عمیق است. در چنین جامعهای پویایی فرهنگی، نوآوری اجتماعی و حتی امید به آینده کاهش مییابد. افسردگی، خودکشی، و قطع پیوندهای میاننسلی از آسیبهای ثانویهای هستند که ناشی از یک خلأ ساده اما حیاتیاند، نبود انسان در نسبت متعادل نسلها!
از سوی دیگر اقتصاد بدون انسان بیمعناست. سرمایه، فناوری و حتی سیاستگذاری اقتصادی، همگی در نهایت به نیروی انسانی متکی هستند. با کاهش جمعیت، نخستین اثر ملموس کاهش نیروی کار مولد است. کارخانهها، آموزشگاهها، بیمارستانها و خدمات عمومی بدون نیروی انسانی جوان، نمیتوانند پایدار بمانند. در چنین وظعیتی ترکیب جمعیتی دچار اختلال میشود. تعداد سالمندان افزایش مییابد و نسبت افراد وابسته (سالمندان و کودکان) به جمعیت شاغل بالا میرود. این یعنی تعداد کمتری از شاغلان باید مالیات بیشتری بدهند، خدمات بیشتری ارائه دهند و از جمعیت بیشتری مراقبت کنند. این معادله نابرابر، اقتصاد را نه فقط دچار رکود، که دچار نابرابری شدید میکند. افزایش هزینههای بیمه، بازنشستگی، بهداشت و درمان یکی دیگر از نتایج اجتنابناپذیر این وضعیت است. دولتها ناچار خواهند شد یا مالیاتها را افزایش دهند یا کیفیت خدمات را کاهش دهند. و البته در هر دو حالت نارضایتی اجتماعی و بحران اقتصادی تعمیق مییابد. وابستگی به نیروی کار مهاجر نیز میتواند تهدیدی برای ثبات فرهنگی و هویتی باشد؛ بهویژه اگر مهاجرت بهدرستی مدیریت نشود.
از این روست که گفته میشود کاهش جمعیت فقط یک آمار نزولی در نمودارهای آماری نیست؛ بلکه پدیدهای پیچیده و چندوجهی است که پایههای قدرت سیاسی، انسجام اجتماعی و پویایی اقتصادی را تهدید میکند. جوامعی که این روند را جدی نگیرند، ممکن است بیصدا خود را در آیندهای خلوت اما ویرانگر بیابند. این موضوع از آن جهت اهمیت دارد که بهطور مستقیم با زیست روزمره، ثبات ملی و امنیت آینده گره خورده است و تحلیل آن نیازمند نگاهی سیستمی و بینرشتهای است که سیاست، جامعه و اقتصاد را در پیوندی تنگاتنگ ببیند. و آنچه بیش از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد، زمان است. چون در مسأله جمعیت، آنچه امروز نادیده گرفته میشود، فردا دیگر قابل جبران نیست.