به گزارش صدای حوزه، آیتالله مصباح یزدی از معدود شخصیتهای برجسته در میان متفکران جهان اسلام است که با اندیشهای ژرف و اصولی، در حوزههای مختلف علوم اسلامی و انسانی، دارای نظر و صاحب رأی است و آثار ایشان در گستره وسیعی از زمینههای علوم مورد اقبال و استفاده قشرهای مختلف و سطحهای گوناگون علمی قرار دارد.
از حیث فلسفی اما؛ نظریات جدید و منحصر به فرد مرحوم آیتالله مصباح یزدی(ره) به عنوان یکی از برجستهترین شاگردان علامه طباطبایی(ره) نکتهای است که دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند. ایشان بدون شک در طول حیات پرثمرشان، نقش بسیار مهمی در مقابله با دشمنیها با فلسفه و همچنین احیای فلسفه اسلامی در حوزهها ایفا کردند و آثار ماندگار فلسفی و فکری ایشان، گنجینه فاخر و ارزشمندی برای حوزههای علمیه و دانشگاهها و مراکز علمی و فلسفی داخل و خارج از کشور به شمار میرود.
احمدحسین شریفی، سرپرست مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و از شاگردان مستقیم مرحوم علامه مصباح با ذکر سوابق علمی و فلسفی علامه مصباح یزدی، بر جایگاه کمنظیر ایشان در هندسه کلی فکر اسلامی تأکید میکند که مشروح آن را در زیر میخوانیم:
آیتالله مصباح در حوزههای متنوع اندیشه ای و قلمی فعالیت داشتند اما آن چه در میراث برجا مانده از ایشان پررنگتر است، وجه عقلانی آنهاست. به نظر شما مرحوم علامه را باید در رده فیلسوفان عالم اسلام دستهبندی کرد یا بهتر است ایشان را به مثابه یک متکلم اسلامی تلقی و بازخوانی کرد؟
پیش از هرچیز لازم میدانم بابت زنده نگه داشتن یاد این علامه بینظیر دوران معاصر از شما تشکر کنم. حقیقتا در حوزه فلسفه، کسانی که دغدغههای فلسفی دارند، حتی مخالفان جدی ایشان و روشنفکرانی که در سالیانی در تقابل جدّی با ایشان بودند، همه اینها بعد از رحلت ایشان تصریح کردند که آقای مصباح یک فیلسوف تمام عیار و فلسفهورزی راستین و به معنای حقیقی کلمه بود.
حتی برخی از مخالفان مشرب فکری، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی علامه مصباح که شاید الان راضی نباشند اسمشان را بیاورم در جلساتی به خود بنده گفتند که ما معتقدیم کسی که فلسفه اسلامی، فلسفه صدرا و مشاء را به معنای حقیقی کلمه فهمیده بود، علامه مصباح بود. ایشان حتی در همین کتاب آموزش فلسفه عمومی که اوایل دهه ۶۰ نوشتند و الان کتاب درسی فلسفه است، از نظر ساختاری و از نظر محتوایی، ابتکارات و نوآوریهایی از خودشان نشان دادند که در تاریخ فلسفه اسلامی بینظیر است و شاید همه ابعاد آن تاکنون واکاوی نشده باشد.
۱۰ جلسه اول این کتاب از نظر ساختاری به یک معنا فلسفهشناسی است و ایشان خیلی دقیق، موضوع، مسائل و روش فلسفه را بحث میکنند و روش عقلانی، حجیّت دین را بحث میکنند، اهمیت، ضرورت فلسفه، ارتباط فلسفه با علوم دیگر، ارتباط علوم دیگر با فلسفه، همه و همه مورد تأمل ایشان قرار گرفتهاند. هیچ یک از فیلسوفان قبل این تأملات را نداشتهاند، هیچ کتاب فلسفی پیشینی اینها را ندارد، در ۳، ۴ درس هم به صورت خیلی مختصر تاریخ فلسفه از آغاز تا ظهور اسلام را بررسی میکند.
معرفت شناسی
این کتاب به عنوان یک اثر وزین معرفتشناسی مطرح است. هیچ یک از فلاسفه قبل، این هیچ یک را با قاطعیت میگویم، این تفکیک را نکردهاند که هستیشناسی و متافیزیک باید مبتنی بر معرفتشناسی باشد. دیگران در لابهلای بحثهای هستیشناسی، بحثهای معرفتشناسی داشتهاند اما آیتالله مصباح این تفطّن و این توجه را داشتهاند که هستیشناسی بر پایه معرفتشناسی است.
ایشان بحثهای معرفتشناسی فلاسفه و منطقیونمان را از یکدیگر جدا کرده و ابتکارات خیلی خاصی هم به کار گرفته که واقعا بدیع است و قبل از ایشان هیچ کس این نظامبندی را ندارد حتی استاد بزرگشان علامه طباطبایی (ره) هم در دو کتاب “بدایهالحکمه” و “نهایهالحکمه” که در واقع عصاره حکمت اسلامی و صدرائیون به شمار میآید، این طور به مطلب ورود نکرده و کسانی که میخواهند فلسفه را به صورت منظم و سیستماتیک بیاموزند و بیاموزانند میدانند که دستهبندی علامه مصباح خیلی دقیقتر و واقعبینانهتر از علامه طباطبایی است. هم از نظر ساختاری و هم از نظر محتوایی. در شرحها و تعلیقهایی که در نهایهالحکمه داشتند و شرحهایی که بر شفا و کتابهای عمیق فلسفی ما نوشتهاند، اوج اندیشه و فرازهای بلند تفکر فلسفی ایشان را میشود دید.
اهل اندیشه میدانند که شفای ابوعلی سینا در عالم اسلام دشوارترین متن فلسفی است و حتی میشود گفت اساسا در کل فلسفه کلاسیک دشوارترین متن است و در این کتاب دشوار، باز بخش برهانش دشوارتر از همه بخشهای دیگر است. علامه مصباح این بخش را به زیبایی و دقت تمام تدریس و تدوین کرده و بر آن شرح هم نوشتهاند.
ذهن فلسفی منظم و توانمندی علامه مصباح در تقریر مباحث فلسفه اسلامی، از جمله نکاتی است که دوست و دشمن بر آن صحّه گذاشتهاند اما یکی از نقدهایی که نوعاً از زبان برخی منتقدان خارجنشین مرحوم علامه به گوش میرسد این است که ورود به عرصههای سیاسی-اجتماعی به شأن و جایگاه فلسفی ایشان آسیب وارد کرده است؛ به نظر شما این نقد میتواند قرین صحّت باشد؟
به نظر من نه! اصلاً اینگونه نیست. ایشان یک فیلسوف انتزاعی محض که در لابهلای مسائل و کتابها غرق شوند و همان جا هم بمانند، نبودند و این مهم است.
گاهی مراد ما از فلیسوف کسی است که کارهای انتزاعی در کتابخانه و لابهلای کتابها انجام میدهد که البته اشکالی هم ندارد ولی اگر چنین فردی وارد مسائل اجتماعی و فرهنگی و مباحث علوم انسانی بشود، ضربه میزند چون اصلا بلد نیست و قواعد این حوزه را نمیشناسد. منتها یک فیلسوف به معنای واقعی کلمه خودش را در دایره محدود اندیشههای انتزاعی محصور نمیکند!
علامه مصباح یک فیلسوف عینی-عملی بود که فکر را برای زندگی میخواست، فلسفه را برای زندگی میخواست؛ هیچگاه فلسفه بماهو فلسفه برای ایشان موضوعیت نداشت و اصلا به نظر من برای همه فلاسفه در کل اعصار و قرون هم موضوعیت نداشته.
شما ارسطو را ببینید! یک فلیسوف محض است، کتاب “اخلاق نیکوماخوس” مینویسد، کتاب “سیاست” مینویسد و جوامع آن روز را تحلیل سیاسی میکند. ۱۰، ۱۲ شهر آن دوران که دولتشهرها حاکم بودند را تحلیل میکند، علل پیشرفتشان، علل سقوطشان را توضیح میدهد، به حاکمان ارائه راهکار میدهد. یا افلاطون را ببینید! آن فلسفه انتزاعی و بحثهای اندیشه مُثُل و امثال آن را دارد و از طرف دیگر کتاب “جمهوری” مینویسد، “قوانین” مینویسد، “مرد سیاسی” مینویسد؛ راهکار ارائه میدهد، مدل سیاسی ارائه میدهد، بیایید سراغ فارابی در عالم اسلام، فارابی یک فیلسوفی است که فلسفه را، هستیشناسی را برای انسانشناسی میخواهد، انسانشناسی را برای اداره جامعه میخواهد، یعنی بسط و امتداد میدهد این اندیشه را.
علامه مصباح هم در همین مسیر است. ملاصدرا و همه فلاسفه گذشته ما هم این گونه بودهاند علامه مصباح هم این گونه بود، ایشان یک فیلسوف “اپلای” بود که به فلسفه کاربردی اعتقاد داشت و میگفت فلسفهای که نتواند مدل سیاسی ارائه بدهد، بود و نبودش چه فرقی میکند؟ فلسفهای که نتواند مدل فرهنگی ارائه بدهد، بود و نبودش چه تفاوتی میکند؟
من در عالم انتزاع خودم برای خودم تفکر کنم، نهایتا میشود “جهانیست بنشسته در گوشهای”! یعنی در عظمت اندیشه یک جهان هستی اما گوشهای نشستهای و فقط تأمل میکنی؛ این به درد نمیخورد، جهانی ساری و جاری باید باشی و علامه مصباح این گونه بود.
ایشان آن هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی را در خدمت حل مسائل بشر میداند لذا میآید اعلامیه جهانی حقوق بشر را نقد میکند و به جای آن اعلامیه جهانی حقوق بشر اسلامی مبتنی بر فلسفه اسلام و انسانشناسی اسلامی ارائه میدهد. در یک کلام ایشان یک فیلسوف در میدان است نه یک فیلسوف در کتابخانه.
خب! عدهای که نظر میدانی ایشان را نمیپسندیدند میگفتند ای کاش در کتابخانه میماند و ای کاش کاری به کار کسی نداشت که آن وقت کسی هم با او کاری نداشت اما به نظر من این قبیل افراد بود و نبودشان فرقی نمیکند و واقعا یکسان است!
این حضور و نقشآفرینی مرحوم علامه در عرصه اجتماع و سیاست با آراء فلسفیشان هم همخوان بود؟
به نظر من کاملا همخوان بود. یعنی ایشان امتداد اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی فلسفهشان را در عرصه سیاسی و اجتماعی دنبال میکرد و این را در تک تک اندیشههایشان میشود نشان داد.
یعنی در نظریه اخلاقی ایشان میبینید که دقیقا امتداد معرفتشناسی و هستیشناسی و انسانشناسی اوست و هیچ نوع تشویش و اعوجاجی ندارد. نمیگویم معصوم بوده اما تا حالا کسی تعارض درونی آشکاری نتوانسته نشان بدهد و بگوید که این حرفت با آن مبنا ناسازگار است.یک فیلسوف کاملا منسجم و نظاممند بود، به اعتقاد بنده ایشان مصداق کامل “کان اکثر دهره متفکرا” بود یعنی بیش از آنکه حرف بزند فکر میکرد!
من مدتها در محضر ایشان بودم و سراغ ندارم که ایشان بدون اینکه قبلش تفکر بکند درباره مطلبی حرف بزند، یعنی تا مطلبی را هضم و جذب نمیکرد، دربارهاش نظر نمیداد. حتی در جلسات اداری مثل جلسات داخلی موسسه امام خمینی (ره) هم این قاعده را مراعات میکرد، لذا آرایی که داشت کاملا منسجم بود و کسی نمیتوانست ایراد مبنایی از ایشان بگیرد البته اختلاف نظر و تباین سلیقه همیشه هست و اشکالات و نقدهای متعددی هم به مثلا معرفتشناسی یا هستیشناسی ایشان وارد کردهاند اما تا حالا کسی نتوانسته ایرادی که ناظر به تعارضی مبنایی در اندیشه ایشان باشد، پیدا کند و بگوید که این مبنای معرفتشناسی شما چنین دلالتی نداشت پس چرا این حرف را میزنی؟
در عرصه تفکر فلسفی مرحوم علامه صاحب مکتب فلسفی مستقلی هستند؟
این را شاید بنده نتوانم قضاوت بکنم ولی کسی مثل آیتالله فیاضی که الان واقعا میشود گفت بزرگترین فیلسوف صدرایی و حکمت اسلامی حال حاضر است؛ در جایی تصریح دارد که علامه مصباح یک مکتب نو فلسفی طراحی کرده است. البته در این زمینه باید آیندگان قضاوت بکنند چون حجاب معاصرت ما اجازه نمیدهد همه ابعاد این مسأله را ببینیم.
در قدم اول باید شاگردان ایشان و محققان و متفکران فلسفی بیایند اندیشههای ایشان را استخراج کنند و نوآوریهایشان را کنار هم بچینند تا بشود داوری سنجیدهتری کرد که آیا میشود ایشان را واجد یک مکتب جدید فلسفی دانست یا خیر.
بنده اجمالاً میتوانم عرضکنم که ایشان واقعا یک فیلسوف اجتماعی و کاربردی بود. بهترین عبارتی که میتوانیم به کار بگیریم همین عبارت است چون ایشان فلسفه را برای زندگی میخواست، برای عمل میخواست و این عمل را مبتنی بر فلسفه میکرد.
این که گفته میشود ایشان عقبه تئوریک نظام بود، به نظرم بیوجه نیست، بالاخره انقلاب اسلامی ما یک مبنایی دارد، یک نظریه سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه، مردم سالاری دینی و مبادی فرهنگی دارد که طبعاً بر بنیانهایی استوار است که مرحوم علامه مصباح قطعا و یقینا از استوارترین آن بنیادهای نظری بود و کسی هم یارای مقاومت در برابر آن را نداشت. البته معنای این حرف این نیست که همه آراء علامه مصباح ابتکار شخص ایشان بود بلکه وی بر سر خوان گسترده حکمت اسلامی نشسته بود و با احاطه و نبوغی که داشت میتوانست بهترین بهرهبرداریها را از آن بکند.
فلسفه تعلیم و تربیت ایشان را ببینید، میگوید مبانی معرفت شناسی ما این ۱۸ مورد است یا مبانی هستیشناسی ما این موارد است و برای همه اینها هم برهان اقامه میکند، تقلید و پیروی و تکیه بر نقل صرف نیست بلکه با روش عقلی و با استفاده از مبانی الهیاتی، انسان شناختی و ارزششناختی بحث میکند.
۵ مبنا هر کدام گاهی ۳۷، ۳۸ اصل ذیل هر کدام است. بعد میآید میگوید با تکیه بر اینها، اصول تعلیم و تربیت باید چه باشد؟ هر اصلی از کدام یک از این مبناها استخراج میشود؟ ساحتهای تعلیم و تربیت چه باشد؟ عوامل و موانع تعلیم و تعلیم کدامها هستند؟ با تکیه بر تمام اینها، روشهای تعلیم و تربیت کدامیک هستند؟ این دستهبندی را، این برقرار کردن ارتباطات درونی را ایشان با دقت انجام میدهد و همین است که میشود عقبه تئوریک.
به نظر شما وجه فلسفی علامه را میشود در صدر قرار داد و سایر وجوه اندیشگی ایشان، از جمله فقاهت، تفسیر و کلام را در ذیل آن دستهبندی کرد؟
به یک معنا بله، اما حتما باید توجه داشته باشیم که ایشان ذوشأنین بود یعنی در تفسیر هم، مفسّری نوآور و طراز اول بود. کتاب سلسله دروس معارف قرآن ایشان به کلی بیسابقه است.
در تفسیر، این کاری که ایشان انجام داد، چه اخلاق در قرآن، چه انسان در قرآن، جامعه و تاریخ در قرآن، اقتصاد در قرآن، وحی و راه و راهنماشناسی در قرآن، همیشه روی دو بال عقل و قرآن تاکید داشت و آنها را اساسی میدانست و چون تفسیر ناظر بر علوم انسانی است؛ لذا بنیانهای اسلامی سازی علوم انسانی را هم بنا گذاشتند.
این نکته هم مهم است که ایشان این دو وجه را با هم قاطی نمیکرد یعنی در قرآن واقعا مفسر قرآن بود و با روششناسی قرآنی-تفسیری پیش میرفت؛ در فلسفه هم کاملا یک فیلسوف محض بود و از اسلوب عقلانی پیروی میکرد.
رحمت و رضوان خداوند بر ایشان که انصافا منشأ خدمات کمنظیری بودند.