۱۰ روایت از نحوه شهادت ایشان که از شماره ۵۶ ماهنامه «شاهد یاران» انتخاب شده است را می خوانیم:
«هواپیمای ایرانی را بزن»
بعد از عملیات فاو، یک نفوذی در تهران گزارش جزئیات پرواز آن هواپیمای مسافربری را به عراقی ها داده بود. یک هواپیمای عراقی بالای سر شهر العماره، رو به روی دزفول، دائما گشت می زد و بعد به خلبانش دستور دادند که این هواپیمای ایرانی را بزن؛ اینها را ما از روی شنودها گرفتیم. خلبان آن هواپیمای جنگی عراقی می گفت که این هواپیمای ایرانی مسافربر است، ولی فرماندهش می گفت همین هواپیما را بزنید. و در حد فاصل دزفول و اهواز، آن هواپیما را، با اینکه مسافربری بود، ولی چون شهید محلاتی و یک تعدادی از نمایندگان مجلس و قوه قضائیه در آن بودند، هدف قرار دادند و همه آن عزیزان و مسؤولان را به شهادت رساندند که روحشان شاد باد.
واضح است که دشمن، ایشان را کاملاً شناخته بود و می دانست که زدن یک هواپیمای مسافربری، بر خلاف همه مقررات بین المللی و انسانی است، اما به خاطر اهمیت نقش، شخصیت و جایگاه شهید محلاتی در جنگ و حضور شخصیتها و نمایندگان مجلس شورای اسلامی و قوه قضائیه، رژیم بعثی، صهیونیستی عراقی حاضر بود هر بدنامی ای را در پی هدف قرار دادن آن هواپیما بپذیرد. (راوی: دکتر سید یحیی صفوی)
پیش از سقوط هواپیما، دنبال شهید محلاتی بودند
ماجرای شهادتش این بود که وقتی ایشان به جبهه می رفت، در طیاره ای بود که عده ای در آن بودند و مورد هجمه طیاره های صدام قرار گرفت. عراقی ها بسیار سعی کردند که این طیاره را به زمین بنشانند، به عراق ببرند و اینها را شکنجه بدهند؛ مخصوصا اینکه امثال شهید محلاتی خیلی حرف داشتند. ایشان موافقت نکرده بودند با رفتن طیاره، یکی از کسانی که خیلی مخالفت کرده بود با نرفتن طیاره ایشان بود و همین که حرف دشمن را اجابت نکردند باعث شد که آنها را به شهادت برسانند. آن طور که شنیدیم، حاج شیخ فضل الله قبل از این که طیاره زده شود و دنبالش بودند، مطالبی نوشته که سرانجام به دست کسی نرسید. ایشان خیلی اصرار داشته که این طیاره به عراق نرود، چون اگر این طیاره می رفت، خیلی مشکلات به بار می آمد و آنها به مسافران رحم نمی کردند. شهید محلاتی زندان دیده بود؛ زندان پسر رضاخان را دیده بود و این طور نبود که بتوانند چیزی از او در بیاورند، ولی کار خیلی سخت بود، به همین دلیل طیاره را ساقط کردند. (راوی: حجت الاسلام والمسلمین حیدر علی جلالی خمینی)
شهدای مظلومی که کمتر می شناسیم
من شنیدم که آقای محلاتی دیر به هواپیما می رسد و حدود نیم ساعت پرواز را متوقف می کنند تا ایشان هم به پرواز برسد. اگر این توقف نمی بود، شهادت ایشان هم به تعویق می افتاد. این شهادت هم یک خصوصیتی دارد که به نظر می رسد تقدیر الهی بوده که حاج شیخ از کاروان شهدا جا نمانَد. در آن هواپیما، ما یک دوست خیلی صمیمی، متدین و به تمام معنی «آقا »یی داشتیم که البته از نظر سنی و دوره تحصیلی جزو شاگردا ن ما محسوب می شد: شهید محمد مصطفوی کرمانی از شهدای مظلومی است که کمتر نامش برده می شود. دوست
دارم در این فرصت از این بزرگوار یادی بکنم. حجت الاسلام قمی نماینده مجلس خبرگان، داماد مرحوم شهید مصطفوی است. باید حق این شهید بیشتر ادا شود. شهید مصطفوی در قم با شهید حقانی هم اطاق و هم درس بودند و ما با هم رفت و آمد داشتیم. شهید مصطفوی خیلی خوش صورت بود؛ مثل شهید باهنر و مثل اخوی مرحوم ما. این سه نفر در قم گاهی از دور با هم اشتباه گرفته می شدند؛ از بس به هم شباهت داشتند. (راوی: حجت الاسلام والمسلمین محمد جواد حجتی کرمانی)
سید شهدای هواپیما
ایشان و تعدادی از نمایندگان مجلس و چند نفر از قوه قضائیه در سرکشی به جبهه، در درون هواپیما مورد حمله قرار گرفتند و هواپیما ساقط شد و این تعداد شهید شدند. البته شهید محلاتی سیدِ شهدای این هواپیماست، یعنی واقعاً رهبری و فرماندهی آن جمع را ایشان داشت که برای اصلاح بعضی خصوصیات ومسائل که درجبهه بود، مأموریت داشت و رفته بود و دشمن هم نقش ایشان را به خوبی می دانست. شاید درسقوط هواپیما اصلاً محلاتی هدف بود و دیگران نیز همراه او بودند. حاج شیخ، آن قدر نقش مؤثری داشت که دشمنان نسبت به خطیر بودن نقش او برنامه هایی برایش داشتند که متأسفانه یکی اش را موفق شدند و
آن، زدن همین هواپیما بود. (راوی: حبیب الله عسگر اولادی)
با پیکر پدرم وداع نکردم
متاسفانه در روز تشییع جنازه حاج آقا نبودم. من کارمند وزارت امور خارجه در بلغارستان بودم. روز پنجشنبه که شهادت ابوی اتفاق افتاد، بعد از ظهرش به سوریه پرواز کردیم که با زودترین پرواز از دمشق بیاییم. جالب اینجاست که آن زمان عمو و برادرم احمد آقا به مکه مشرف شده بودند که آنها هم پرواز کردند و به دمشق آمدند و همه به صورت اتفاقی همدیگر را در فرودگاه دمشق دیدیم، ولی آن هواپیما از دمشق اجازه پرواز پیدا نکرد، به خاطر همین حمله ای که به هواپیمای حاج آقا اینها شده بود و یک هواپیمای مسافربری دیگر را هم میگهای عراقی رهگیری کرده بودند، مدت بیست و چهار ساعت پروازها را لغو کردند و ما آن بیست و چهار ساعت را در دمشق بودیم. متاسفانه تشییع جنازه انجام شد و ما جنازه حاج آقا را ندیدیم. فقط به ختم ها رسیدیم. حاج آقا را در حرم قم دفن کردند. (راوی: محمود مهدی زاده محلاتی فرزند شهید)
شهید محلاتی با لباس روحانیت دفن شد
بعد از اینکه هواپیمای حاج آقا نزدیک فرودگاه اهواز هدف هواپیماهای عراقی قرار گرفت، ما با هلی کوپتر، اولین کسانی بودیم که رسیدیم بالای سر هواپیمای حاج آقا، دیدیم که شهید به خواسته خود رسیده و مانند مولای خود، خون سرش، محاسن ایشان را خضاب کرده است. شهید محلاتی علاقه زیادی به لباس روحانیت داشت. هیچ وقت لباس روحانیاش را درنمی آورد. با همان قبای نویی که اولین بار صبح شهادت پوشیده بود، با همان قبا هم ایشان را دفن کردند، چون شهید را هر چه قدر غسل می دادند، باز هم از بدنش خون جاری می شد. (راوی: احمد مهدى زاده محلاتی فرزند شهید)
وداع در بیمارستان نجمیه
ما در مجلس ختم انعام بودیم، در منزل آقای شهیدی که پسرعموی من هستند. خانمی که دعا می خواند، مصیبت خواندن را تمام کرد و دعای سفره را هم خواندند، در همان حال دیدم بعضی ها منقلب شدند… سفره که جمع شد، من دیدم یکی می لرزد، یکی تب کرده، یکی رنگش پریده، جوانها بیرون گریه می کنند. آقای شهیدی آمدند و گفتند: حاج آقا کی تشریف بردند؟ گفتم: صبح. گفت: یک خبری به طور شایعه در مورد ایشان هست. گفتم: خب، زود بگویید چه شده؟ گفتند: هیچی، این ها که از هواپیما پیاده شده اند، با دو مینی بوس می رفته اند طرف جبهه. می گویند یکی از مینی بوسها چپ کرده، باز هم ما درست نمی دانیم که ایشان توی این مینی بوس بوده یا نه. آقای روحانی با من تماس گرفته، حالا قرار شده با منطقه تماس بگیرد و به من جواب بدهد. ما که می خواستیم برگردیم خانه، دختر کوچکم توی ماشین گریه می کرد. من گفتم چرا گریه می کنی؟ مردم این همه مجروح و شهید داده اند به ما می خندند؛ برای مجروح گریه می کنی؟ ما را آوردند خانه…
تا ساعت نه و نیم شب مرا سر گرداندند. ساعت نه و نیم، دیدم برادرهایشان آمده اند و گریه می کنند. گفتم: چی شده؟ گفتند: هیچی، داداش مجروح شده است. گفتم: خب مجروح که گریه ندارد. بعد دیدم دخترم نشسته کنار هال گریه می کند، خواهرم و زن برادرم گریه می کنند. من حالم به هم خورد پسرعمویم را خواستم، گفتم: آقای شهیدی، چقدر کلک می زنی و دروغ به من می گویی؟ بگو ببینم چه شده است؟ آمد و گفت: خانم! دخترعمو! من به شما می گویم اما اتاق و حیاط پر از سپاهی است، روحانیون هم هستند، فقط جیغ و فریاد نزنید. گفتم: نه، بگو هر چه شده. گفت: هواپیما را با موشک زده اند. این را که گفت، من زدم توی سرم. پسرعمویم گفت:ساکت. جیغ نکش. گفتم: پس خاکسترند و جنازه ای ندارند. گفت: نه، به روح رسول الله هم آقای ناطق تماس گرفتند، هم آقای روحانی، می گویند: جنازه دارند، ولی من باز هم باور نمی کردم؛ تا روزی که جنازه ایشان را توی بیمارستان نجمیه دیدم. (راوی: اقلیم السادات شهیدی محلاتی، همسر شهید)
آرزویی که برآورده شد
به هر حال شهادت ایشان هم مثل حیاتش، همه اش پر از رمز و نکته است. حاج آقا مرتبا جبهه می رفت و می آمد. در سفر با هواپیما به منطقه می رفت و می آمد که این حادثه برایش اتفاق افتاد. ماجرای شهادتش نیز معروف است و احیانا همه می دانند این را که شهید محلاتی پیش بینی شهادتش را کرده بود.
ایشان همواره آرزوی شهادت می کرد، ولی به طور مشخص، روز قبل از سفرش به اهواز، فکر می کنم مراسمی در شهرک شهید کلاهدوز که ما آنجا ساکن بودیم، در مسجد شهید کلاهدوز یک صحبتی دارد و در آن، ضمن تجلیل از شهدا، به صراحت می گوید که امیدوارم این ریش من به خون سرم رنگین شود. این را ایشان آنجا فرمودند و مسأله شهادت هم بعد از آن پیش آمد. و جزو معدود جنازه هایی بودند که از هواپیما تقریبا سالم به دست آمد و محاسنش به خون پاکش خضاب شده بود. (راوی: سردار علیرضا افشار)
پیکر شهید محلاتی سالمترین پیکر بود
مرا صدا کردند و گفتند هواپیمای فالکوم آماده است، شما لیست های کمیسیون دفاع را تنظیم و پیگیری کن. به افراد مختلف هم اطلاع دادند که خود کمیسیون دفاع دارد پیگیری می کند که آنها برای بازدید جبهه ها بروند. مثلاً شما هم بیا که با هم برویم. لیست تهیه شد و چندبار تغییر کرد. شهید محلاتی بودند، دیگران هم بودند در کمیسیون دفاع، آقای اکرمی بود که چون در هواپیما جا نبوده پیاده می شود و دیگر نمی رود. ما هم که شب قبلش اجازه گرفتیم و رفتیم. ایشان شب جمعه سوار هواپیما می شوند. عملیات فاو شروع شده بود و ما در فاو بودیم. یک جایی رفته بودیم که حالت پناهگاه داشت و آقای محمدی عراقی دعای کمیل می خواند که بعد هم نماینده ولی فقیه در سپاه شد. ما هم نشسته بودیم، دیدم داماد ما آمد کنار گوشم گفت که هواپیمای آقای محلاتی را زده اند. گفتم چه شده؟ گفت همه شهید شده اند. گفتم یقین داری؟ گفت بله. آنها هم می خواستند به فاو بیایند که عملیاتِ پیروز شده را ببینند و از جبهه ها بازدید کنند. من رفتم کنار آقای محمدی عراقی و گفتم که حاج آقا، چنین قضیه ای هست. ایشان هم همان جا اعلام کرد و دعای کمیل که تمام شد، قرار شد سریع حرکت کنیم و به اهواز برویم. در مسیر همه پل ها را زده بودند، راه خیلی دور شد و تا رسیدیم به اهواز، نزدیک صبح بود. جنازه ها را جمعه بعداز ظهر با هواپیما آوردند که ما هم با جنازه ها به تهران آمدیم. به آن جنازه ها که نگاه کردیم، سالمترینش شهید محلاتی بود. خیلی فشرده شده بود، سرش هم شکافته شده بود. جنازه ایشان نسبت به بقیه سالمتر بود. (راوی: سردار عبدالله محمودزاده)
بعدازظهر هواپیما را زدند
روز شهادتش هم که می دانستیم ایشان فردا صبح می خواهد به منطقه برود، ما سه تا محافظ بودیم و با ایشان راه افتادیم، چون خیابان جمهوری دارای خط ویژه بود. ایشان معمولا روزنامه جمهوری اسلامی می خواند. ما هر روز به حساب پنج نفرمان، پنج تومان صدقه کنار می گذاشتیم. آن روز حاج آقا گفت که یک روزنامه بگیرید. به این رفیقمان که شهید شد، گفتم چه کار کنیم، پول خرد نداریم. گفت دو تومان از صدقه بردار بعدا جایش می گذاریم. ما دو تومان از روی پول صدقه برداشتیم و از کیوسک روزنامه گرفتیم و آمدیم به فرودگاه و اثاثهایمان را برداشتیم و ماشین را نیز در پارکینگ دولت پارک کردی یک عده نماینده ها بودند و یک عده روحانی بودند و یک مقدار کتاب و قرآن نیز همراهشان بود. خلبان گفت بارم زیاد است، نفرات را کم کنید.گفتند از بین شما فقط یک نفرتان بیاید، ما گفتیم نمی شود. حاج آقا گفت عیب ندارد. من می روم به اهواز در مکانی به نام گل که قبلاً متعلق به آمریکایی ها و آن روز مرکز مرکز سپاه بود، شما از طریق زمین به آنجا بیایید و ما به هم ملحق می شویم. عبدالله بچه ای داشت که مریض بود. گفتم عبدالله، من می روم تو فردا با ماشین بیا، امروز هم نمی خواهد بیایی. گفت که نه، من از خانه خداحافظی کرده و دیشب هم خوابیده ام، شما با ماشین بیایید. ما ایستادیم، اینها با هواپیما حرکت کردند و ما هم برگشتیم که ماشین را در منزل آقای محلاتی بگذاریم. معمولا ماشین را به منزل برمی گرداندیم، موقع برگشتن دوباره به منز لشان می رفتیم و ماشین را برمی داشتیم. دیگر ما خبری از آن گروه نداشتیم تا اینکه بعد از ظهر گفتند هواپیما را زده اند. (راوی: محمد احمدی، محافظ شهید محلاتی)