به گزارش صدای حوزه؛ متن کامل سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی را در جلسه نقد و بررسی کتاب «عصر حیرت» که در تاریخ ۱۹ اسفند ۹۹ در مرکز فرهنگی دانشگاهی امامخمینی(ره) دانشگاه آزاد اسلامی ایراد کردهاند؛ از نظر میگذرانید.
بسماللهالرحمنالرحیم، الحمدلله ربالعالمین، الصلاه والسلام علی رسولالله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنهالله علی اعدائهم اجمعین
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران گرامی و پیشاپیش ۲۷ رجب، سالروز بعثت پیامبر اعظم(ص) را حضورتان تبریک و تهنیت عرض میکنم. از عزیزان مرکز فرهنگی دانشگاهی امامخمینی(ره) بهویژه از معاون محترم فرهنگی و دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی، دکتر جهانبین و همچنین ریاست محترم مرکز فرهنگی دانشگاهی امام خمینی(ره)، جناب آقای دکتر اشرفی که این فرصت را برای حقیر فراهم کردند، سپاسگزارم.
همانطور که میدانید موضوع بحث من نقد و بررسی کتاب «عصر حیرت» تالیف آقای مهدی نصیری است. واقعیت این است که به دلایل گوناگون مایل نبودم وارد نقد این کتاب شوم. اولا به نظر من محتوای این کتاب عمدتا تکراری است و جدای از آقای مهدی نصیری، بعضی دیگر، چه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و چه بعد از آن، این مطالب را با ادبیاتی شبیه به ادبیات این کتاب مطرح کردهاند. ثانیا این کتاب ارزش علمی چندانی ندارد. یعنی نهتنها محصول یک پژوهش آکادمیک و متدیک نیست بلکه بهرغم فرمایش آقای نصیری در مقدمه کتاب، از روش اجتهادی مرسوم هم بهرهای نبرده و تصور کرده که استناد به برخی روایات بدون کار اجتهادی-تفسیری روشمند، برای به کرسی نشاندن حرفهایش کفایت میکند.
این درحالی است که شیوه استفاده و فهم جناب آقای مهدی نصیری از بعضی آیات و روایات محل تاملات بسیار است؛ بنابراین، از نظر من برآیند کتاب عصر حیرت خواسته یا ناخواسته به خنثی کردن گام دوم انقلاب اسلامی منجر میشود، هرچند امیدوارم در این برداشت اشتباه کرده باشم. ثالثا من در گفتوگوهای مکتوبی که قبلا با آقای مهدی نصیری داشتم و ماحصل آن در رسانههای گوناگون ازجمله شماره ۲۷-۲۶ فصلنامه صدرا منتشر شد، عمده مدعیات جناب آقای نصیری را نقد کردهام و معتقدم این کتاب چیزی جز همان مدعیاتی که آقای نصیری در آن گفتوگوها داشت، ندارد.
به هرحال، به این سه دلیلی که اشاره کردم نقد و بررسی کتاب عصر حیرت جزء برنامههای من نبود تا اینکه دوستان زیادی ازجمله عزیزان مرکز فرهنگی دانشگاهی امامخمینی(ره) به این کار اصرار کردند و دلیلشان هم این بود که باید از ذهن نیروهای انقلابی در برابر ابهاماتی که این کتاب ایجاد کرده است، صیانت کرد. از سوی دیگر، شنیده شده جناب آقای نصیری در برخی محافل عدمپاسخگویی به مدعیات ایشان در کتاب عصر حیرت را به منزله نبود پاسخ در برابر این سخنان وانمود کردهاند و لذا دوستان علاقهمند بودند برای ثبت در تاریخ هم که شده این بحث ارائه شود. من در این جلسه فرصت زیادی ندارم لذا تلاش میکنم به جای ورود به حواشی و جزئیات، نقد خودم را بر این کتاب در بیستوهفت سرفصل خدمتتان تقدیم کنم. البته همانطور که اشاره کردم، جوهر حرفهای من همچنان مطالبی است که قبلا در گفتوگوهای مکتوب میان بنده و جناب آقای نصیری گذشت.
۱. لزوم تعمق در اصل خاتمیت در اسلام
کتاب عصر حیرت در برابر اصل مهم و محوری «خاتمیت» ساکت است؛ چرا که اگر به این اصل و فلسفه آن که جزء محکمات اعتقادی شیعیان است، عمیقا توجه شود، بخشی از مدعیات کتاب در فصل اول که در باب ضرورت حضور رسولان الهی مطرح شده است، زیرسوال میرود. در واقع، پاسخ به این پرسش که چرا پیامبر اسلام(ص) خاتم پیامبران است و چرا بعد از رحلت پیامبر(ص)، نه کتاب آسمانی دیگری نازل میشود و نه آیهای به آیات قرآن مجید اضافه میشود، میتواند قابلیت تداوم حیات تعالیم اسلامی حتی در عصر غیبت را مشخص کند. البته تردیدی نیست که اصل خاتمیت یک عنصر حیاتبخش و جداناپذیر در بطن خود دارد و آن عنصر «امامت» است؛ از سوی دیگر، در واقعه ثقیفه، تلاش فراوانی شد که با غصب حکومت از امام علی(ع)، عنصر «امامت» به حاشیه برود؛ با این حال، «حکومت» مساوی با همه «امامت» نبود بلکه یکی از وجوه آن بود و لذا با غصب حکومت از ائمه(ع) هرچند در به ثمر نشستن ماموریت امامت اختلال به وجود آمد لکن به هیچوجه کار امامت تعطیل نشد و ائمه(ع) در انجام ماموریت خود متناسب با شرایط جدید، نه کوتاهی کردند و نه شکست خوردند بلکه تداوم حیات اسلام اصیل را تضمین کردند.
۲. غیبت معصوم(ع) به منزله تعطیلی دین خدا نیست
با غیبت امام معصوم(ع) دسترسی به تعالیم امام(ع) منتفی نیست تا دین خدا تعطیل شود. از طرف دیگر، هیچ آیه و روایتی وجود ندارد تا جناب آقای نصیری بتوانند با اتکای به آن ثابت کنند قرآن یا سنت از ما خواسته تا در عصر غیبت حلال و حرام خدا را نادیده بگیریم و در جهت رعایت حداکثری آن در حیات فردی و اجتماعی گام برنداریم. حتی نمیتوانند آیه یا روایتی ارائه کنند که در آن گفته شده باشد با لحاظ احتمال خطا در اجرای تعالیم اسلامی، باید از گام نهادن (یا جدی گام نهادن) در مسیر تحقق این تعالیم صرفنظر کنید. اتفاقا عمده روایات معتبری که درباره شرایط ناگوار عصر غیبت صحبت کرده، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، آن شرایط را محصول پشت کردن به دین خدا و فراموش کردن مسئولیت مسلمانان در برابر دین خدا دانسته است. از طرف دیگر، کتاب عصر حیرت خواسته یا ناخواسته تصویری شکستخورده از رسالت پیامبر ختمی مرتبت(ص) ارائه میکند. یعنی کافی است واقعه ثقیفه و واقعه غیبت را (البته با تفسیر آقای مهدی نصیری) کنار هم بگذاریم تا بگوییم بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) ماموریت پیامبر خدا(ص) عملا شکست خورد، این درحالی است که کمی ژرفنگری نشان میدهد پروژه ثقیفه و سپس عواملی که به غیبت کبری منجر شد، هیچکدام به منزله شکست دین خدا و مسلط شدن عالم شیطانی بر عالم الهی نبود.
۳. در دوران غیبت امکان فهم دین و دستیابی به اصول و احکام اسلامی وجود دارد
دین به ۳ بخش عقاید، احکام و اخلاق تقسیم میشود و این جزء مسلمات است که در عصر غیبت با مراجعه به قرآن، سنت و عقل، فهم کامل و قطعی از اصول دین برای مسلمانان امکانپذیر است. درباره اخلاق هم میتوان همین را گفت. یعنی جدای از آنکه اخلاق یک امر فطری است و دین موسس اخلاق نیست، در دوران غیبت، دستیابی به اصول و فروع اخلاقی نیز برای مسلمانان میسر است، هرچند در مواردی به اجتهاد و تفسیر هم نیاز دارد. در اینجا، مساله اصلی به احکام بر میگردد. احکام نیز به دو بخش احکام قطعی و ناشی از نصوص صریح و احکام غیرقطعی و نیازمند عملیاتِ تفصیلی اجتهاد قابلتقسیم است. البته احکام قطعی هم نیازمند کار اجتهادی هست اما نه اجتهاد تفصیلی. پس در عصر غیبت، فهم احکام شرعیِ مسلم، امکانپذیر است و مشکل اصلی را باید در رسیدن به احکام غیرقطعی و در موارد مستحدثه جستوجو کرد. برای این منظور، در اسلام دستگاه فقه پیشبینی شده است که میتواند در شرایط نبود یقین با تکیه به ظنون معتبر تا حد زیادی تکلیف شرعی مسلمانان در این عرصه را معین کند. در این ساحت، فقه نه ظرفیت دستیابی کامل به یقین را دارد، نه ادعای دستیابی به یقین را دارد و نه نیازمند دستیابی به یقین است. فقیه با بهرهگیری از دستگاه فقه تلاش خود را برای استنباط کمخطای حکم شرعی میکند و در این زمینه پیشاپیش معذر است. با این وصف، در عصر غیبت خط اسلام و خط امامت، خط مبهمی نیست و چنانچه مسلمانان یا شیعیان در عصر غیبت اجازه از بین رفتن یا تضعیف شدید خط امامت را نمیدادند، نهفقط عصر غیبت، به عصر دینگریزی مبدل نمیشد، بلکه از عصر غیبت به عصر بلاتکلیفی نیز تعبیر نمیشد.
۴. رجوع به فقه از باب اکل میته نیست
فقه نه بدعت است و نه منحصر به عصر پس از تشریع است. فقه دستگاهی است که با استناد به خود قرآن و سنت ایجاد شده و در عصر تشریع، یعنی در دوران حیات مبارک پیامبر(ص) و ائمه معصوم(ع) نیز کاربرد داشته است. قرآن مجید میفرماید: «وَمَا کانَ الْمُومِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّه فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَه مِنْهمْ طَائِفَه لِیتَفَقَّهوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهمْ لَعَلَّهمْ یحْذَرُونَ» یعنی خیلی از نمایندگان اعزامی پیامبر و ائمه(ع) به مناطق گوناگون جهان اسلام خصوصا مناطق دوردست، فقیه بودهاند و میتوانستند مبتنیبر مسلمات قرآن و سنت و با سطحی از کار اجتهادی، پاسخگوی بخش مهمی از پرسشهای کسانی باشند که به هر دلیل از دسترسی به معصوم(ع) محروم ماندهاند. این موضوع پس از رحلت پیامبر(ص) به چند دلیل ابعاد وسیعتری پیدا کرد: یکم ظهور مذاهب فقهی متکثر اهل سنت، دوم شکلگیری مسائل جدید، سوم وجود محدودیت برای ائمه(ع) و چهارم گسترش قلمروی جهان اسلام؛ بهطوریکه در آن شرایط، خیلی از شاگردان امامباقر(ع) و امامصادق(ع) محدث- فقیه محسوب میشدند یعنی درکنار نقل حدیث کار اجتهادی هم میکردند با این تفاوت که در اهل سنت اجتهاد با تفسیر به رأی پیوند خورده بود اما در شیعه، تفسیر به رأی بهشدت مذموم بود و از اینجاست که اجتهاد به معنایی که بین اهل سنت مرسوم بود، سالهای متوالی بین شیعیان ممنوع تلقی میشد. بهطور طبیعی، همین فقه در دوران غیبت بهعنوان تنها مسیر دستیابی به مشروعیت دینی، اهمیت فوقالعادهای پیدا کرد ضمن آنکه از سوی ائمه(ع) مراجعه به فقها برای خروج از بلاتکلیفی به صراحت واجب شده بود. با این وصف، مراجعه به فقها در عصر غیبت، برای مسلمانان یک اختیار نبود بلکه یک تکلیف بود. درعینحال، این فقه در عصر غیبت تدریجا و گام به گام قاعدهمندتر و منضبطتر شد یعنی این فرآیند از زمان شیخ مفید(ره)، سیدمرتضی(ره)، شیخطوسی(ره) و… آغاز و تا الان ادامه یافته است. بهویژه با شکلگیری آشکارتر و قویتر اصول فقه- یعنی از عصر شیخ انصاری(ره) به بعد- و با گسترش باب عقلورزی در فقه، زمینه برای قاعدهمندتر شدن فقه و بهتبع آن، قدرتمندتر شدن فقه فراهم شد و این روند، یعنی روند تقویت فقه تا همین الان ادامه داشته است و لذا فقه شیعه جدای از قرارگرفتن در ذیل مکاتب گوناگون، به ۹ دوره و در مواردی بیشتر و کمتر تقسیم شده است.
۵. اختلاف میان فقها فرصت یا تهدید؟
جناب آقای نصیری در کتاب عصر حیرت، اختلاف فقها با همدیگر را نشاندهنده ناکارآمدی فقه معرفی کردهاند. این درحالی است که اولا، وجود اختلاف در کار اجتهادی یک امر مسلم است و ثانیا، این اختلافات که مصداق اختلاف قبل از علم است، نهتنها مذموم نیست، بلکه مایه نجات از تحجر و رکود در فقه یا تهنشین شدن برخی خطاها در فقه محسوب میشود و حتما تا الان به رشد فقه کمک شایانتوجهی کرده است. بحث مهم در اینجا این است که وقتی امام معصوم(ع) که قول، فعل و تقریرش عین دین است، غایب بود، وجود اختلاف در فروعات دین امری اجتنابناپذیر است، اما بهدلیل روشن بودن اصول دین، روشن بودن اصول اخلاقی و همچنین احکام قطعی، این اختلافات نمیتواند انحرافی جدی در مسیر حرکت مسلمانان ایجاد کند. به بیان دیگر، وقتی ظواهر قرآن حجیت داشت و عقل برهانی نیز درکنار قرآن و سنت حضور موثر ایفا کرد، درکنار معصوم(ع)، قرآن و عقل هم از شأنیت فصلالخطاب بودن برخوردارند و سلامت حرکت اسلامی به سوی مقصد را تایید میکنند.
۶. اخباریون و از حجیت انداختن ظاهر قرآن
لطماتی که تاکنون شیعه از ناحیه اخباری مسلکها خورده است، قابلانکار نیست. یکی از این لطمات، تلاش برای از حجیت انداختن ظواهر قرآن است. قرآن مکرر بر امکانپذیر بودن فهم ظواهر خود توسط مخاطبانش که عامه مردم هستند، تاکید میکند. مثلا در جایی که میفرماید: «فَإِنَّمَا یسَّرْنَاه بِلِسَانِک لِتُبَشِّرَ بِه الْمُتَّقِینَ وَتُنْذِرَ بِه قَوْمًا لُدًّا» یا «إِنَّا أَنْزَلْنَاه قُرْآنًا عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ» و… با اینحال آمدند با تکیه به روایاتی از قبیل: «انما یَعرِفُ القرآنَ مَن خُوطِبَ به» حجیت ظواهر قرآن را نفی کردند و گفتند که فهم ظواهر قرآن برای غیر پیامبر(ص) و غیر امام معصوم(ع) ممکن نیست و باید برای درک ظواهر قرآن به روایات مراجعه کرد. نگفتند که مگر میشود خداوند قرآن را برای هدایت بشر الیالابد فرستاده باشد اما فهم ظاهر آن را برای آنها ناممکن ساخته باشد؟ آیا حکمت الهی با چنین چیزی هماهنگ است؟ پس این همه تاکید بر تدبر روی قرآن توسط عامه مردم برای چیست؟ «کتَابٌ أَنْزَلْنَاه إِلَیک مُبَارَک لِیدَّبَّرُوا آیاتِه وَلِیتَذَکرَ أُولُو الْأَلْبَابِ» یا «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَام عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُها» وقتی ظواهر قرآن را نتوان فهم کرد به طریق اولی روی آنها تدبر هم نمیتوان داشت. از طرف دیگر، اخباریها در شرایطی حجیت ظواهر قرآن را نفی کردند که خود سنت حجیتش را از قرآن میگیرد، ضمن آنکه از نظر معصوم(ع)، ملاک صحت روایت، قرآن است. امام صادق(ع) از قول پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «برای هر امر حقی، حقیقتی است و برای هر امر درستی، نوری است. پس آنچه را موافق قرآن است، اخذ کنید و آنچه را مخالف قرآن است، ترک کنید» یا در جای دیگر که پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «اعرِضوا حَدیثی علىکتابِ اللّه، فإنْ وافَقَه فهو مِنّی و أنا قُلتُه» یعنی حدیث مرا با کتاب خدا بسنجید، اگر موافق بود، از من است و من آن را گفتهام. بعد هم مشکل دیگر اخباریون این بود که آمدند ضعف سندی بسیاری از روایات را نادیده گرفتند و همین امر موجب شد، پای روایاتی به فقه باز شود که قبل از آنها ممنوع تلقی میشد.
۷. عقل در عرض قرآن و سنت یا در طول آن دو؟
ما روایات زیادی داریم که البته با تعیین شرایطی (که توجه به این شرایط در جای خود حائز اهمیت است) وجاهت شرعی حضور عقل در عرض قرآن و سنت را تایید میکنند. برای نمونه، از پیامبر گرامی نقل مشهوری است که میفرمایند: «إذا أتاکم عَنّی حَدیثٌ فَاعرِضُوه عَلَى کتابِ اللّه وَ حُجّهه عُقُولِکم فَإن وافَقَهما فَاقبِلوه وَ إلّا فَاضرِبُوا بِه عَرضَ الجِدارِ» یعنی هرگاه سخنی از من به شما رسید، آن را بر کتاب خدا و خردهایتان (حجت عقل) عرضه بدارید؛ اگر با این دو هماهنگ بود آن را بپذیرید وگرنه آن را بر دیوار بکوبید. البته طبیعی است که در اینجا منظور از عقل، عقل ابزاری نیست، بلکه منظور عقل برهانی است. با همه اینها، جدای از حجیت انداختن ظاهر قرآن توسط اخباریها، حذف عقل از مصادر و ادله فقه، ضربه دیگری بود که از سوی اخباری مسلکها به فقه زده شد. مشکل اخباریها با اصولیون هم در این بود که اولا با قاعدهمندتر شدن فقه، جایی برای تداوم حیات رویههای غلطی که اخباری مسلکها در اجتهاد پایهگذاری کرده بودند (مانند جواز استناد به روایات ضعیف) باقی نمیماند، ثانیا، اصول فقه نهتنها برای شکلگیری و بسط خود از مدد عقل بهره گرفته بود، بلکه در شرایط خاص، به استنباطات مستقل عقلی در متن فقه وجاهت میداد.
۸. عمده احکام اسلامی جنبه اجتماعی دارد و در عصر غیبت نباید نادیده گرفته شود
اینکه امام خمینی(ره) تاکید داشتند سیاست در ذات تعالیم اسلامی است و جایی از تعالیم اسلامی را نمیتوان یافت که خالی از سیاست باشد یا اینکه میفرمودند: «والله اسلام تمامش سیاست است؛ اسلام را بد معرفی کردهاند.» موضوعی نیست که بتوان از کنار آن بهسادگی گذشت، حتی تعالیم عبادی فردی اسلام و مقدمات آن، خالی از تاثیرات اجتماعی نیست. اصولا اسلام نهتنها انسان مسلمان را به زیست مدنی تشویق میکند، بلکه طبیعی است که دربرابر حیات مدنی انسان که نقش تردیدناپذیری در رشد و کمال معنوی انسان دارد، بیتفاوت نباشد. لذا باید گفت بخش معتنابهی از آیات قرآن و سپس روایات مستقیما به مسائل بزرگ و کوچک اجتماعی مربوط است. باید توجه داشت تا انسان جامعه مطلوب را نسازد و جامعه را به مسیری هموار و شتابدهنده برای رشد و تعالی خود فراهم نکند، خبری از سعادت واقعی او نیست، لذا نباید حرکت بهسمت راهاندازی دولت اسلامی، سپس جامعهسازی و درنهایت تمدنسازی عجیب بهنظر برسد. درواقع، شکلگیری تمدن اسلامی، همان مسیر هموار و شتابدهندهای است که وجود آن برای کمال و تعالی انسان ضروری است و در این بین، روشن است که نمیتوان گفت که سعادت ورزی تنها منحصر به دوران حضور معصوم(ع) است و انسان مسلمان در عصر غیبت از سعادت محروم است. پس در دوران غیبت هم حرکت بهسمت دولتسازی، جامعهسازی و تمدنسازی ضروری است با این ملاحظه که درجه آن دولت، آن جامعه و آن تمدنی که در عصر حضور معصوم(ع) شکل میگیرد با درجه دولت، جامعه و تمدنی که در عصر غیبت معصوم(ع) بهوجود میآید، یکسان نیست.
۹. تعالیم اسلامی ذاتا مجموعهای هماهنگ و نظاممند است و اجرای آن هم باید هماهنگ باشد
از طرف دیگر، نهفقط بخش معتنابهی از تعالیم اسلامی ناظر به حیات مدنی و اجتماعی انسان است، بلکه بین این تعالیم اعم از فردی و اجتماعی، کلی و جزئی، هماهنگی ذاتی وجود دارد. درواقع، نظریهپردازان اسلامی نیز بهدنبال هماهنگسازی تعالیم اسلامی نیستند، بلکه هدف آنها کشف و نشان دادن این هماهنگی است و مهمترین معنای این هماهنگی، انداموار بودن و نظاممندی تعالیم اسلامی است. نظاممندی یعنی همه اجزای دین اولا درجای خود قرار دارند و علاوهبر این، برای رسیدن به مقصد با همدیگر تعامل و همافزایی دارند. قرآن مجید هم در سوره نساء آیه ۸۲ میفرماید: «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّه لَوَجَدُوا فِیه اخْتِلَافًا کثِیرًا» یعنی درباره قرآن نمیاندیشند؟! اگر از سوی غیرخدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند. در چنین شرایطی، روشن است که به اسم غیبت معصوم یا کمبضاعتی، هم «نُومِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض» و هم «جَعَلُوا القُرآنَ عِضینَ» که قرآن آن را صراحتا محکوم کرده است، جایی ندارد و نمیتوان گفت در دوران غیبت، فقط بخشی از تعالیم اسلامی را اجرا میکنیم و بخش دیگر را به دوران ظهور معصوم(ع) موکول میکنیم. خیر، تعالیم اسلامی باید بهصورت کامل و هماهنگ اجرا شود، هرچند ممکن است در عصر غیبت، استنباط و اجرای تعالیم اسلامی با نقطه مطلوب فاصله داشته باشد.
۱۰. لزوم رمز گشایی از غیبت طولانی معصوم(ع)
هرچند غیبت معصوم(ع) نتیجه قهری اعمال بد ما و نیز پیامد از دست دادن ظرفیتهای مواجهه عینی مسلمانان با امام معصوم(ع) است اما موضوع غیبت را نباید خارج از برنامه کلان الهی در این عالم تفسیر کرد. این عالم بیهدف و برای بازی خلق نشده و تابع یک برنامه کلان و دقیق تکوینی است که برنامه تشریع هم منطبق بر برنامه تکوین است. وقتی اینگونه است حتما باید در حد بضاعت بهدنبال کشف حکمت غیبت امام معصوم(ع) بود. همانطور که در ابتدای سخن اشاره کردم، این موضوع نمیتواند با فلسفه خاتمیت در اسلام هم بیارتباط باشد، یعنی انسان آخرالزمان نهفقط با نسخهای از قرآن مواجهه میشود که «لارطب وَ لایابس اِلا فی کِتاب مُبین» در خود آن تصریح شده و منظور از آن احتمالا این است که قرآن برای هدایت انسان و جامعه انسانی از هیچ چیز فروگذار نکرده، بلکه این انسان از بلوغ عقلی لازم برای درک مناسب و عمیقتری از قرآن برخوردار است و سنت هم در این جهت از او دستگیری میکند. از طرف دیگر، غیبت امام، میدان وسیع و بسیار پیچیدهای را برای ابتلائات توسط انسانی که در جستوجوی مراتب عالیتری از رشد و کمال است فراهم کرده و لذا در روایات، ایمان انسان آخرالزمان و مقاومت او دربرابر فتنههای شیطانی از ارزش مضاعفی برخوردار شده است.
۱۱. محرومیت از حضور معصوم(ع) چه عوارضی برای امت اسلامی دارد؟
جدای جایگاه منحصربهفرد، امام(ع) بهمثابه مجرای فیض الهی به موجودات، عالیترین الگوی رشد و کمال برای انسان محسوب میشود که فقدان آن میتواند خسارت بزرگی برای انسان تلقی شود. از طرف دیگر، قول، فعل و تقریر امام(ع) جزء مهمی از منابع دین را بهوجود میآورد که در شرایط غیبت، انسان مسلمان از این منابع محروم است. رمزگشایی از عالم و پاسخگویی به صدها سوال بیپاسخ یکی دیگر از ثمرات حضور امام معصوم(ع) بهشمار میرود. از اینها گذشته، حضور امام(ع) راهی موثر برای کسب یقین در مسیر دستیابی به حقیقت شریعت است که فقه در فقدان امام(ع) بهجای آن از ظنون معتبر مدد میگیرد. مساله بعدی، رفع بخش مهمی از اختلافات مضر و پراکندگیها از سوی امام(ع) است که جز امام(ع) کسی شأن پایان دادن به این نوع از اختلافات را ندارد و نهایتا از همه مهمتر، نقشی است که امام معصوم(ع) در زمان حضور خود به میزان ظرفیت انسان و جامعه انسانی و بهطرق گوناگون ازجمله تشکیل دولت تراز اسلامی، در جهت رساندن انسان به مقاصد دینی ایفا میکند. همه اینها نشان میدهد ما چه بهعنوان نظریهپردازان ولایت فقیه و چه مروجان این خط، نهتنها هیچگاه خلأهای حضور امام معصوم(ع) را در دستیابی به دولت، جامعه و تمدن اسلامی انکار نکردهایم، بلکه آن را موجب محدودیتهایی برای رسیدن به مقاصد اسلامی قلمداد میکنیم. از همین رو است که معتقدم کتاب عصر حیرت درباره تفاوت عصر معصوم و عصر غیرمعصوم، از چیزی سخن میراند که مشخص نیست چه کسانی در گذشته یا اکنون منکر آن بوده و هستند.
۱۲. ولایت فقیه در امتداد ولایت رسولالله(ص) و ائمه هدی(ع)
میدانید که در عصر غیبت، بنابر روایاتی از قبیل: «الّذینَ یَأتُونَ مِنْ بَعْدی، یَروُنَ حَدِیثی وَ سُنتّی فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدی»، «وَ أمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَه فَارْجِعُوا فِیها إِلَى رُوَاه حَدِیثِنَا فَإِنَّهمْ حُجَّتِی عَلَیکمْ وَ أَنَا حُجَّه اللَّه عَلَیهمْ» یا «أنَّ مَجَارِی الْأُمُورِ وَ الْأَحْکامِ عَلَى أَیدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّه الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِه وَ حَرَامِه» ولیفقیه دارای شرایط تعیینشده، بهمثابه منصوب عام از ناحیه خدا و دین، نقش زعامت و سرپرستی جامعه اسلامی را برعهده دارد. ممکن است در قلمرو اختیارات ولیفقیه اختلافنظرهایی باشد، اما اصل ولایت فقیه در شیعه تقریبا یک امر مسلم است و بزرگانی همچون شیخ مفید، علامه حلی، خواجه نصیر، محقق کرکی، ملا احمد نراقی و… هم به آن کاملا معتقد بودند و هم در حدی که شرایط اجازه میداد به آن عمل کردند. نمیخواهم بگویم در بین علما ولایت فقیه مخالف نداشته اما همانطور که اشاره شد، موافقان ولایت فقیه بر مخالفان آن کاملا برتری دارند، ضمن آنکه برخی علما که بهعنوان موافق از آنها نام بردم، استوانههای فقه شیعی محسوب میشوند. البته امام خمینی(ره)، هم دایره اختیارات ولایت فقیه را حداکثری معرفی و هم با حمایت قاطبه مردم، شرایط تحقق عینی آن را فراهم کرد. هرچند پیشتر از این نمونههای کوچکی از ولایت فقیه حداکثری مانند کار مرحوم آیتالله سید عبدالحسین لاری در لارستان وجود دارد، لکن عصری که ما در آن بهسر میبریم از جهت حاکمیت حداکثری ولایت فقیه، یک عصر منحصربهفرد و بیسابقه است، یعنی ما با یک نعمت عظیم روبهرو هستیم که به هر دلیل شیعیان از غیبت کبری به بعد از آن محروم بودند. حرف اصلی من این است که وقتی ولیفقیه مبسوط الید وجود دارد، دیگر جامعه اسلامی بیسرپرست نیست.
۱۳. ولایت فقیه تنها راه مشروعیتبخشی به «عمل سیاسی» در عصر غیبت
خب، ولایت فقیه چه نقلا و چه عقلا، تنها راه کسب مشروعیت در دوران غیبت معصوم(ع) قلمداد میشود. اگر راه دیگری برای مشروعیت وجود دارد بفرمایید تا ما هم بدانیم! در عصر غیبت، رابطه ما با اماممعصوم(ع) قطع است و بنا بهدستور خود ائمه(ع)، تکلیف دینی ما مراجعه به فقهای حائز شرایط است. حتی اگر روایاتی هم در این زمینه نداشتیم، عقل هم چنین راهی را پیشروی ما قرار میداد. چنانچه بگویم ولایتفقیه در زمره بدیهیات عقلی است، اغراق نکردهام. جالب است که فرمایش امامزمان(ارواحنا فداه) در توقیع مشهور «وَ أمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَه فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاه حَدِیثِنَا»، در پاسخ به این پرسش کلیدی است که پاسخ سوالات خودمان را از چه کسی دریافت کنیم؟ و حضرت ما را به فقها ارجاع میدهند. بنابراین با حضور ولیفقیه، عصر حیرت آنچنانکه مولف کتاب به نادرستی از روایات استنباط کردهاند وجود ندارد، چراکه خط امامت دوباره برقرار میشود و تعالیم امام بهطور نسبی و درحد بضاعت در جامعه جریان مییابد. بله، روشن است که نه ولیفقیه همعرض و مساوی اماممعصوم(ع) است و نه تا الان کسی چنین ادعایی کرده است. ولیفقیه نه معصوم است و نه میتواند جای خالی امام(ع) را در همه وجوه امامت پر کند، اما با حضور او، هم جامعه اسلامی از بیسرپرستی خارج میشود و هم بهطور نسبی و لااقل در امور اجتماعی، امت اسلامی از حیرت و سردرگمی خارج میشود. به بیان دیگر، ولایتوفقیه تنها ریسمانی است که در دوران غیبت معصوم(ع) میتواند مسلمانان را از بیدینی و افتادن در پرتگاه سکولاریسم نجات دهد و کسانی که در دوران حاکمیت ولیفقیه بهدلیل جدا شدن از خط ولیفقیه مردود میشوند، به طریق اولی در دوران ظهور امام(عج) مردود میشوند و درک جسم مبارک امام(عج) لزوما واقعیتهای شخصیتی و ملکات نفسانی آنها را تغییر نمیدهد.
۱۴. تمدن نوین اسلامی مساوی با تمدن مهدوی(عج) نیست
برخی بهغلط تصور میکنند تمدن نوین اسلامی همان تمدن مهدوی موعود است. خیر، تمدن نوین اسلامی، تمدنی است در قواره عصر غیبت و در چارچوب بضاعتهایی که با حضور ولیفقیه مبسوطالید ایجاد شده است. جناب آقای نصیری از یکطرف ضرورت تلاش برای اصلاح جامعه در دوران غیبت معصوم(عج) را رد نمیکنند و ازسوی دیگر تلاش برای تمدنسازی را کوششی نامشروع و از قبل شکستخورده معرفی میکنند! خب، مگر تمدنسازی غیر از ایجاد شرایط اصلاح جامعه اسلامی است؟ البته ظاهرا ما در زمینه معنا و گستره اصلاح با آقای نصیری اختلافنظر داریم. ما معتقدیم در دوران غیبت و با حضور مشروعیتبخش ولایتفقیه اصلاح جامعه سقفی ندارد و درحد بضاعت باید بهسمت اصلاح بالعمنیالاعم حرکت کرد. تمدن نوین اسلامی، یک نظم اجتماعی ممتاز مبتنیبر استنباط ما از تعالیم اسلامی است که میتواند شرایط رشد و تعالی فرد و جامعه را در عصر غیبت فراهم کند.
۱۵. چرا بخش مهمی از مختصات تمدن نوین اسلامی با تمدن مهدوی یکی است؟
مقاصد اسلامی در یک فهم نسبتا صحیح از روح تعالیم اسلامی، در هر عصری یکی است لکن مراتب آن بسته به شرایط، ازجمله شرایط حضور معصوم(ع) متفاوت است. ازسوی دیگر، عرض کردیم که تمدن نوین اسلامی مساوی تمدن مهدوی موعود نیست اما طبیعی است که هر تمدنی، مادام که خود را اسلامی تعریف میکند، جهتهای خود را بهسوی قله تنظیم میکند و قله همان تمدن مهدوی است. ما با یک مسیر طولانی و پرفرازونشیب برای رسیدن به قله روبهرو هستیم اما طولانی و دشوار بودن مسیر سبب نمیشود از گام برداشتن در این مسیر صرفنظر کنیم. ما درحد خودمان بهسمت قله حرکت میکنیم و هرقدر که به قله تقرب پیدا کنیم، پیروز شدهایم. البته تمدن مهدوی یکسری ویژگیها و امتیازات خاص و منحصربهفرد دارد که قبل از ظهور، ظرف و مظروف آن موجود نیست اما این سخن به مفهوم آن نیست که همه مختصات تمدن مهدوی اینگونه است. لذا ما با قبول اصل تشکیکیبودن ویژگیهای عام تمدن مهدوی، ویژگیهای تمدن نوین اسلامی در عصر غیبت و تمدن مهدوی در عصر ظهور را یکسان میدانیم.
۱۶. قواعد حاکم بر دنیا و ظرفیت تحقق عینی هدایت مستقیم معصوم(ع)
روشن است که ما در دنیا یعنی عالم مُلکی زندگی میکنیم. عالمی که اختیار هست، عالمی که شیطان هست و عالمی که تزاحم هست. این عالم، قواعد خاص خود را دارد و با عوالم دیگر متفاوت است. پیامبران هم در چنین دنیایی مبعوث شدند و ائمههدی(ع) هم در چنین دنیایی امامت میکنند. انسانها هم مَلَک نیستند که لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ باشند. اصل حاکم «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» است. بنابراین، در زمان حضور اماممعصوم(ع) نیز وجود اختلال و نابسامانی و وجود فساد غیرمنتظره نیست. مگر پیامبراکرم(ص) یا امامعلی(ع) در دوران حکومتشان با برخی مسائل اجتماعی روبهرو نبودند؟ تفاوت حضور امام(ع) و عدم حضور امام(ع) در امر هدایت بهسمت حقیقت و در میزان کارآمدی سیستم اسلامی است والا در دوره معصوم نیز موانع برای دستیابی به مدینهفاضله موعود کم نیست. البته بحث ظهور حضرت حجت(ارواحنا فداه) با عصر سایر ائمه(ع) از جهت تحقق مقاصد اسلامی تفاوتهایی دارد، چراکه عصر ظهور حضرتمهدی(عج)، عصر تحقق قطعی وعدههای الهی است. حال با معجزه، با کرامت یا با همراهی انسانهای رشیدی که در رکاب امامزمان(عج) عهدهدار مدیریت جامعه جهانی اسلام خواهند بود.
۱۷. آیا عصر غیبت، عصر حیرت و سرگردانی است؟
بنابر آنچه تا الان خدمتتان عرض کردیم، حضور امام(ع) صرفا بهمنزله حضور فیزیکی نیست. از طرف دیگر، چهبسا افراد زیادی که حضور امام(ع) را تفصیلا درک کردند و نهتنها هیچ بهرهای از امام نبردند بلکه در مقابل امام(ع) هم ایستادند که مستندات تاریخی آن بسیار است. حضور امام(ع) -جدای از آثار تکوینیاش در جامعه که درجای خود محل توجه است- زمانی اثربخش است که تعالیم و سیره امام(ع) مورد تبعیت قرار گیرد. بنابراین میتوان گفت تعالیم امام(ع) وجهی از حضور امام(ع) است. در این میان، تفقه و اجتهاد میتواند با ایجاد مسیری نسبتا مطمئن برای دستیابی به تعالیم امام(ع)، نهفقط بخش مهمی از سردرگمی ناشی از غیبت امام(ع) را رفع کند بلکه فرصت جاری و ساریشدن تعالیم امام در متن زندگی فردی و اجتماعی را هم بهوجود بیاورد. نباید فراموش کرد در طول دوران غیبت، اجازه ندادند دستگاه فقهی آنچنان که باید فعال شود و تاثیرات عینی گسترده داشته باشد و عصر ما از این جهت حقیقتا ممتاز است. در چنین شرایطی، طبیعی است که عصر غیبت، عصر حیرت معرفی شود. لکن اگر اجازه داده میشد که دستگاه فقه کما هو حقه پیاده شود، دیگر عصر غیبت مطلقا عصر حیرت و عصر تاریکی نبود هرچند غیبت معصوم(ع) میان مسلمانان کممحرومیتی نیست و شیعهای نیست که تفاوت عصر حضور با عصر غیبت را متوجه نشود. من نمیدانم چرا جناب آقای نصیری در کتاب عصر حیرت روایات مرتبط با فقه و فقها را نادیده گرفتهاند؟ احتمال میدهم ایشان بهخوبی میدانند اگر به این روایات بپردازند، تنفاقضات زیادی در مباحث ایشان شکل خواهد گرفت که خلاصشدن از آن کار آسانی نیست.
۱۸. مقدمات ظهور امام زمان(عج) چگونه فراهم میشود؟
بعضیها به فراهمشدن مقدمات ظهور نگاه تخیلی دارند یا تصور میکنند مقدمات ظهور بهصورت دفعی مهیا میشود. این تصور با منطق اسلام سازگار نیست. مقدمات ظهور را به بهانه نمیدهند به بها میدهند؛ یعنی فراهمسازی مقدمات ظهور که یک تکلیف شرعی محسوب میشود نیازمند برنامهریزی، سرمایهگذاری و مجاهدت است و همه اینها، باز معلوم نیست در تراز مقدمات ظهور و مقتضی تحقق مشیت الهی باشد. لذا ظهور به تعویق میافتد. البته ما در این عرصه مامور به تکلیف هستیم نه مامور به نتیجه و لذا نباید از تلاشهای هدفمند خودمان در این عرصه دلسرد شویم. همانطور که از عرایض قبلی بنده تا حدی آشکار شد، تمدنسازی در عصر غیبت، کوششی است درجهت فراهمسازی مقدمات ظهور؛ بنابراین اگر بهدنبال فراهم ساختن مقدمات ظهور و شکلگیری تمدن مهدوی موعود هستیم، تمدنسازی در عصر غیبت، انشاءالله این فرصت را تا حد خوبی فراهم میکند. اگر بهدنبال آزادسازی ظرفیتها هستیم، اگر بهدنبال افزایش قدرت سختافزاری و نرمافزاری جامعه اسلامی هستیم، اگر بهدنبال خارج شدن از سلطه کفار هستیم، اگر بهدنبال تقویت بنیه فکری-دینی مومنان هستیم، اگر بهدنبال ساخت انسانهای متعالی هستیم، باید در مسیر شکلگیری تمدن نوین اسلامی گام برداریم.
۱۹. معنای درست انتظار فرج
بنابراین، طبیعی است که انتظار فرج تنها به مفهوم به سجاده نشستن و دعا برای تعجیل در فرج نیست. از طرف دیگر، انتظار فرج، بهمعنی رویکرد حداقلی به اسلام و باز گذاشتن ابواب سکولاریسم هم نیست. چنانچه بسط یدی نباشد یا کسب بسط ید عملی نباشد، طبیعی است که تکلیف مالایطاق جایز نیست اما وقتی بسط ید بود و مانعی هم برای فهم و عینیتبخشی نسبی (و نه مطلق) به خط امامت وجود نداشت، به چه دلیل باید از گام برداشتن درجهت تحقق حداکثری اسلام پرهیز کرد؟ از این گذشته، همانطور که اشاره شد، مقدمات ظهور یک معجزه نیست. تلاش برای فراهمکردن مقدمات ظهور هم یک امر دفعی نیست، با این وصف، در هر عصری، برنامهریزی برای ایجاد تدریجی مقدمات ظهور و مجاهدت در این جهت، یکی از مصادیق بارز انتظار فرج محسوب میشود و چنانچه اشاره شد، ما هم به خود انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، و هم به تمدنسازی با این چشم نگاه میکنیم.
۲۰. حرکت تاریخ، تکاملی و خطی است
آقای نصیری در این کتاب سعی کردهاند دیدگاه شهیدمطهری در باب حرکت تکاملی تاریخ را نقد کنند اما در این نقد توفیقی نداشتهاند. دیدگاه شهیدمطهری در زمینه تکامل تاریخ در نقطه مقابل دیدگاه دوری ابنخلدون است. از نظر ابنخلدون، جوامع دائما درحال مرگ و زندگی هستند و به تبع مرگ و حیات جوامع، تاریخ هم با آغازها و پایانهای فراوانی روبهرو است. شهیدمطهری رویکرد ابنخلدون به تاریخ را رد میکند و معتقد است براساس فطرت، تاریخ، از ظهور آدم ابوالبشر تا آخر، یک از یک حرکت تکاملی برخوردار است و این تکامل تاریخ با فرازهاوفرودهای تاریخ منافاتی ندارد. به بیان دیگر، خط تاریخ، یک خط ممتد و صعودی نیست بلکه یک خط سینوسی است و میانگینگیری از آن، تکاملی بودن آن را ثابت میکند. درحقیقت، گاهی طبیعت بر فطرت غلبه میکند و گاهی برعکس فطرت بر طبیعت پیروز میشود اما فطرت هیچگاه نمیمیرد. فطرت ضعیف میشود اما در آن مرگ راهی ندارد. پس مهم در فهم حرکت تکاملی تاریخ، نگاه از بالا و در نظر گرفتن حد وسط است. اگر حرکت تکاملی تاریخ رد شود، به تبع آن، استمرار خط رسالت پیامبران الهی و جانشینان بر حقشان هم رد میشود و همانطور که اشاره شد، پیامبران الهی در انجام ماموریت خود شکست نخوردند و خط رسالت تا فرارسیدن خاتمیت تداوم داشت و بعد از آن هم فصل امامت آغاز شد و خط امامت تا ظهور اماممهدی(عج) از امامی به امامی دیگر منتقل میشود و در غیبت هم از فقها بهعنوان وارثان رسولالله(ص) به فقهای دیگر منتقل میشود.
۲۱. مدرنیسم در تحقق خیلی از اهداف خود ناکام بوده است
یکی از مشکلات جناب آقای نصیری در این کتاب، غولسازی از غرب و مدرنیته است. درواقع، کتاب عصر حیرت، نقاط ضعف و خلأهای مدرنیته و بهویژه موانعی را که انقلاب اسلامی درجهت ناکامی غرب در پروژههای جهانخواری ایجاد کرده است، نادیده میگیرد. این درحالی است که شمار کثیری از نخبگان غربی هم به افول غرب اذعان دارند و نقش انقلاب اسلامی را در این افول مهم توصیف میکنند. کسانی هم که یک روزی نظریه پایان تاریخ را داده بودند، نظر خود را به صراحت پس گرفتند. غرب امروز با چالشها و بهتر است بگوییم با بحرانهای زیادی روبهرو است که از ظرفیتهای لازم برای خروج از آنها برخوردار نیست. تمدن مدرن غرب با محوریت لیبرالیسم، در ایجاد بهشت زمینی که وعدهاش را داده بود- هم از حیث تئوریک و هم از حیث عملی شکست خورده است- و انسان امروز دیگر از زندگی خود رضایت ندارد. من معتقدم انسان غربی و بهتبع آن، کسانی که قبله خودشان را غرب قرار داده بودند، بهشدت بهخاطر شرایط بغرنجی که تمدن غربی در جهان ایجاد کرده، احساس سرخوردگی میکنند. شما ببینید، امروز آمریکا که قله تمدن جدید غربی محسوب میشود با بحرانهای جدی روبهرو است. بحران نژادپرستی، بحران شکاف اجتماعی، بحران امنیت، بحران رشد آسیبهای اجتماعی، بحران دموکراسی، بحران سیاستورزی و جنگ پنهان و آشکار احزاب و از همهمهمتر بحران تجزیه. وضع اروپا هم از این بهتر نیست و آمریکا و اروپا در یک کشتی سوار هستند. با اینحال معلوم نیست چرا از این واقعیتها در کتاب عصر حیرت سخنی بهمیان نمیآید؟
۲۲. همه دستاوردهای مدرنیته ضددینی نیست
اینکه تمدن غرب رو به افول و غروب است منافاتی با این حقیقت ندارد که طی چند سده اخیر، تمدن غربی در عرصه مادی پیشرفتهای چشمگیر و منحصربهفردی داشته است و کسی نمیتواند این پیشرفتها را نادیده بگیرد. ازسوی دیگر، من قبلا هم عرض کردهام که ما به دلایل روشن، افکار هیدگری-فردیدی درباره غرب را قبول نداریم. البته احترام بزرگوارانی که چنین دیدگاهی دارند محفوظ است، اما اندیشه هیدگری-فردیدی با نهضت امامخمینی(ره) و گفتمان انقلاب سازگار نیست. من قصد ندارم دوباره به دلایل خودم بپردازم و شما را به گفتهها و نوشتههای قبلیام ارجاع میدهم؛ حرف بنده در اینجا این است که فطرت الهی در غرب زنده بهگور شده اما نمرده است و لذا دستاوردهای تمدن غرب طی چند سده اخیر- که برداشت ما از بخش عمده آن فرآیندی است و نه پروژهای- نمیتواند یکسره ظلمانی و بهتبع آن، غیرقابل الهامگیری برای تمدن اسلامی باشد. معنای این حرف این است که تمدن نوین اسلامی البته بهصورت هوشمندانه از مزیتها و نقاط قوت تمدن مدرن غربی استفاده میکند، حتی اگر مجبور به برخی تغییرات جوهری در آنها باشد. این حرف از دو جهت اهمیت دارد؛ جهت اول این است که ما غرب را یکسره سیاه و نشانه شکست جریان حق در این عالم نمیدانیم، و جهت دوم این است که هرکجا لازم باشد از دستاوردهای مثبت غرب در تمدنسازی استفاده میکنیم.
۲۳. مدرنیته مانعی غیرقابل رفع دربرابر تمدن نوین اسلامی نیست
واقعیت این است که کتاب عصر حیرت حاضر است مدرنیته و سکولاریسم و تبعات آن را بپذیرد و آنرا مقتضی چیزی شبیه حوالت تاریخی این عصر معرفی کند، اما حاضر نیست کوشش برای تقرب به اسلام ناب را -بهخاطر احتمال خطا یا شکست- قبول کند! همانطور که اشاره شد، غولسازی از مدرنیته و رویکرد جبری به آن و سپس تسلیم دربرابر مدرنیته چیزی است که جناب آقای نصیری در این کتاب بهراحتی به آن تن میدهند و در چنین شرایطی، طبیعی است که برای ایشان و امثال ایشان، ظهور تمدن نوین اسلامی در عصر مدرنیته باورپذیر نباشد، این درحالی است که هر قدر تمدن مدرن غرب قدرتمند باشد، هیچ منع عقلی برای غلبه بر آن وجود ندارد و تمدن نوین اسلامی در عصر غیبت هم میتواند به نقطهای برسد که تمدن مدرن غربی را به انزوا بکشاند و خود را بهمثابه یک تمدن قدرتمند توأماً مادی و معنوی به دنیا عرضه کند؛ هرچند این بهمعنای از بین رفتن تمدن مدرن غربی با محو جریان مادیگرا در جهان نیست.
۲۴. آیا وجود ناهمواری در مسیر، منطق قابلقبولی برای وارد نشدن در مسیر تلقی میشود؟
همانطور که اشاره کردم، سختیها و دشواریها و موانع احتمالی دلیل نمیشود که از حرکت به جلو صرفنظر کنیم. ما در راه مهم و بیسابقهای پا گذاشتهایم که علاوهبر ناهمواریهایی که دارد، حرکت در آن با دشمنیهای سرسختی هم روبهرو است. ممکن است در طول مسیر، در مواردی پیروز شویم و در مواردی شکست بخوریم، اما مادام که ظرفیت غلبه بر چالشها و حتی بحرانها و روی پای خود ایستادن را داریم، باید به حرکت خود ادامه دهیم. درطول ۴۲ سالی که از پیروزی انقلاب اسلامی سپری شده، کم ایراد نداشتهایم، کم ریزش نداشتهایم، کم ظرفیتسوزی نکردهایم، کم خیانت نچشیدهایم، اما در این دنیای سکولار و دنیای مملو از تاریکی و ظلم، سرجمع درحال حرکت بهسمت جلو هستیم. ما داریم پیشروی انقلاب و پسروی دشمنان انقلاب را حس میکنیم. حرکت جمهوری اسلامی اشکال دارد، اما هیچکدام از اشکالات آن ذاتی نیست. همین مفاسدی که قوه قضائیه عزم خود را برای برخورد با آنها جزم کرده و با موارد مهمی هم برخورد کرد، کدامیک مولود هسته مرکزی نظام جمهوری اسلامی بود؟ من شهادت میدهم درطول ۴۲ سال گذشته، هسته سخت انقلاب همواره از آلودگیها پاک بوده است. شما یک اشکال را مثال بزنید که برآمده از ذات گفتمان انقلاب باشد یا در هسته سخت رقم خورده باشد. من از آقای نصیری تعجب میکنم که چشمان خودشان را بر روی پیشرویهای انقلاب بستهاند و فقط ایرادها و شکستها را میبینند. کدام عقلانیت به ما میگوید در این شرایط، از بیم شکست یا لطمه خوردن آبروی اسلام، دست از حرکت برداریم یا حرکت خود را از حداکثری به حداقلی تقلیل دهیم؟
۲۵. عصر انقلاب اسلامی، عصر بیداری است
بر اساس آنچه بیان شد، روشن است که عصر انقلاب و اعصار مابعد آن، لزوما عصر حیرت نیست. عصر حیرت زمانی شکل میگیرد که مردم اعماز خواص و عوام، به حکمت اسلامی و به فقه اسلامی و به جریان امامت پشت کنند و نابخردان و شیادان و فاسدان را بهجای حکما و فقها و صالحین بر کرسی هدایت و زعامت بنشانند. البته متاسفانه در برخی مقاطع تاریخی این اتفاق افتاده است؛ چه در قضیه سقیفه و چه بعد از آن. امامعلی(ع) در نامه به مالک اشتر مینویسند: مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ» با اینحال، آنچه کتاب عصر حیرت با استناد به برخی روایات، این عصر (که عصر رونق فقه و ظهور گفتمان اسلام ناب است) را توصیف میکند، یک توصیف ناروا است. من برعکس آنچه آقای نصیری به عصر انقلاب اسلامی نسبت دادهاند، این عصر را عصر بیداری و عصر تقرب به اسلام ناب محمدی(ص) میدانم؛ عصری که نه از جهت کمیت و کیفیت حضور حکما و فقها و انسانهای خودساخته با اعصار قبل قابلمقایسه است و نه از حیث حاکمیت نسبی قوانین الهی با محوریت ولی فقیه، مسبوق بهسابقه است.
۲۶. همسویی جریان روشنفکری سکولار با کتاب عصر حیرت
یکی از چیزهایی که در مواجهه با کتاب عصر حیرت قابلتأمل است، همسخنی و همسویی تقریبی جریان روشنفکری سکولار و غربزده با جناب آقای مهدی نصیری است. کتاب عصر حیرت بر ناممکن بودن فهم دین و نسبیگرایی و رازآلودگی حیات تاکید دارد و آنها هم همین را میگویند. کتاب عصر حیرت بر شخصیسازی دین، اسلام حداقلی و عرفیگرایی تاکید دارد و آنها هم همین را میگویند. کتاب عصر حیرت بر مغلوبه بودن جریان حق درطول تاریخ و شکست رسولان الهی در غلبه بر باطل صحه میگذارد و آنها هم همین را بیان میکنند. کتاب عصر حیرت بر هزیمتناپذیری مدرنیته در عصر غیبت اصرار دارد و آنها هم همین را میگویند. کتاب عصر حیرت بر ناکامی انقلاب اسلامی در اهداف خود تاکید دارد و دستاوردهای مهم انقلاب را نادیده میگیرد و آنها هم همین را میگویند و لذا بنده علاقهمندم این سوال را طرح کنم که چرا جریان اخباریمسلک و ضدفلسفه با ظاهر غربستیزانهای که از خود بروز میدهند به همانجایی میرسند که جریان روشنفکری غربگرا میرسد؟ البته این همسویی لااقل در تاریخ معاصر ایران مسبوقبه سابقه هست.
۲۷. کتاب عصر حیرت محصول افکار ضدفلسفی
و من کتاب عصر حیرت را نمونهای بارز از سطحینگری و ناتوانی از درک عمیق مقاصد اسلامی میدانم که خود را در نتیجهگیریهایی که کتاب از آیات و روایات دارد، بهخوبی نشان میدهد. اگر از بنده سوال کنند که این جنس سطحینگری محصول چیست؟ در پاسخ خواهم گفت محصول عقلستیزی فلسفی است که در مواردی بدون پشتوانه دانشی لازم و بهنحو عنادورزانه بروز و ظهور پیدا کرده است. اگر جناب آقای نصیری به توصیههای مشفقانه قبلی عنایت میکرد و دست از فلسفهستیزی که نتیجه آن عقلستیزی است برمیداشت، امروز شاهد انتشار این کتاب پراشکال نبودیم. تفکر فلسفی بینقد نیست، اما خواص فراوانی دارد که یکی از مهمترین آنها، مواجهه کلاننگرانه و نامتناقض با اسلام است. کسانی که از فلسفه فاصله میگیرند، معمولا به رویکردهای کاریکاتوری به اسلام مبتلا میشوند یا از جهات فکری به بنبستهایی میرسند که میتواند زمینه ظهور چنین برداشتهایی را در آنها فراهم کند؛ حتی من معتقدم فقیه اهل فلسفه در استنباطات خود، از فقیهی که اهل فلسفه نیست موفقتر است، چراکه جامعنگری و کلنگری قویتری دارد و استنباطی برخلاف روح تفکر اسلامی ندارد.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته