به گزارش صدای حوزه، محمدرضا بابایی، پژوهشگر علوم انسانی اسلامی مدرسه فقهی امیرالمومنین علیه السلام پیرامون موضوع مناظرات آیه الله علیدوست و سروش یادداشتی منتشر کرده است که در ادامه مطالعه می نمایید:
بیشک انتقال از فقه مسألهمحور به فقه منظومهای و همچنین تولید علوم انسانی اسلامی؛ بدون تعیین تکلیف نحوه ارتباط منطقی میان فقه و فلسفه(حکمت) بهعنوان نخستین گام این پیمایش امکان ناپذیر است. به تعبیر دیگر یکی از عوامل اصلی کند بودن حرکت تولید علم در عرصه علوم اسلامی، مبهم ماندن ارتباط میان فلسفه و فقه است.
آنچه که ما را در پیمودن این راه یاری میکند فهم نسبت بین علم فقه و فلسفه است که در ادامه طی سه دیدگاه ارایه خواهد شد:
- دیدگاه تباین
در نگاه دانشمندان، از دیرباز تاکنون میان علم فقه و علم فلسفه، تقابلی ناشی از رویارویی عقل با نقل و یا تعبد با تعقل وجود داشته است. تعبد به معنای روحیه اطاعت پذیری بی چون و چرا، تعقل به معنای روحیه پذیرش با برهان، که در تضاد با یکدیگرند. روحیه رسیدن به علت و برای یقین پیدا کردن که در وجود فیلسوف نهادینه شده قابل ستایش است اما همین مورد در فقه، خط قرمز فقیه است.
با توجه به این دیدگاه، نمیتوان فیلسوف بود و همزمان به کار فقهی پرداخت، و یا فقیه بود و همزمان از گرایش فلسفی بهره برد. برخی از فقهاء با استناد به آیه شریفه” وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ“[۱] بر این عقیدهاند که احکام شرعی و فقهی با زبان عرفی و همه فهم ابلاغ شده که فیلسوف از فهم آن ناتوان است و علم فلسفه سبب این ناتوانی، اعوجاج و کجفهمی او در برداشت از متون دینی میگردد.
البته فضای ترسیمی از دیدگاه تباین فقه و فلسفه را میشود به گونهای دیگر هم بیان کرد؛ برخی از فقهای معاصر، تباین و دوگانگی و لزوم جداسازی میان این دو را به سبب تفاوت جنس مسائل هر یک میدانند. چرا که مسائل فلسفی از جنس ادراکات حقیقی و مسائل فقهی از جنس ادراکات اعتباری(قراردادی) است. فقها معتقدند برای جلوگیری از اشتباه فاحش خلط حقیقت و اعتبار باید مرز فقه و فلسفه را از هم جدا کرد. البته به این تقریر نقدی وارد است؛ علیرغم درست بودن اینکه نباید اعتبار و حقیقت را خلط کرد اما باید توجه داشت که این بهمعنای گسست کامل فقه و فلسفه از همدیگر نیست. تفکیک اعتبار و حقیقت برای اولین بار توسط امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) صورت گرفته است با این حال این دو بزرگوار فقه را در امتداد فلسفه میدانند. در لزوم تفکیک ادراکات اعتباری با حقیقیات باید گفت: اعتباریات؛ تابع نیازهای بشر بر دو اصل “کوشش برای حیات” و “انطباق با محیط” است اما ادراکات حقیقی تابع تکوین و واقعیت جهان هستی است.
- دیدگاه تداخل
بهرهگیری از قواعد فلسفی در فقه پس از افول تفکر اخباریگری در حوزه علمیه رواج پیدا کرد. بزرگان شیعه برای مقابله با جمودگرایی به تقویت بعد تعقل در حوزه فقه پرداخته و به به فلسفه صدرایی و سینوی روی آوردند. البته این دغدغه ابتدا در اصول فقه پدید آمد و پس از آن به فقه کشانده شد. همین مورد سبب پیشرفت و گسترش علم اصول در دوره پسا اخباری شد. که مبدع آن آیه الله وحید بهبهانی بود. نمونههای زیادی از مباحث فلسفی در اصول است که مباحثی همچون قضایای حقیقی و خارجی، معقولات ثانی، مرکبات شرعی و … جزئی از آنها قرار میگیرد.
فضای بهرهگیری از فلسفه در فقه و اصول تاکنون نیز ادامه دارد تا جایی که در کتب فقهی آیه الله خویی، شیخ انصاری، آخوند خراسانی با اندک جستجویی میتوان به راحتی مسائل فلسفی مورد استناد ایشان را یافت. رسوخ فلسفه در فقه، اگرچه توانست دیوار بلند میان فقه و فلسفه را تا حدودی ویران سازد اما اشتباه فاحش خلط میان ادراکات حقیقی و اعتباری را گسترش داد که در خارج کردن قطار فقه و اصول از مسیر عقلایی خود، موثر بود.
- دیدگاه امتداد حکمت
از نظر برخی دیگر نسبت درست بین فقه و فلسفه؛ فقه در امتداد فسلفه و حکمت است تا اینگونه فسلفه سودمندتر شود و فقه هم در اداره اجتماع کارآمدتر گردد. نمونه این روش را میشود در کتاب نظام حقوق زن در اسلام شهید مطهری یافت. ایشان احکام فقهی را در امتداد جهانبینی اسلامی با استفاده از کتاب و سنت استنباط کرده است.
وضع کنونی ارایه مسئله بنیادی توحید و جهان بینی بگونه ای است که تنها به جنبه نظری آن پرداخته میشود و از امتداد بخشیدن آن در عرصه عمل و حرکت انسان و اداره جامعه چشمپوشی میگردد. نتیجه این نگاه ناقص توقف توحید در حوزه گزارهها است بیآنکه تعهد ومسئولیتی را برای مسلمانان در عرصه اداره جامعه و تشکیل حکومت و بسط عدالت اجتماعی ایجاد کند.
نتیجه اینکه توحید در محیط ذهنی مجرد و در لباسی انتزاعی باقی میماند و بشر با وجود احترام به این آگاهی، عنان تصمیمات زندگی خود را بدست مکاتب مادی و ماتریالیستی میسپارد، بی آنکه تاثیر بسزائی در عرصه اداره دنیا برای توحید احساس کند. بر حسب همین مورد است که عدهای به اسلام حداقلی بسنده کرده و آن را در زمینه فردی موفق دانسته و عهدهداری اجتماعیات را از ایشان ساقط میکنند.
[۱] سروه ابراهیم آیه ۴