به گزارش خبرنگار صدای حوزه، مست لایعقل بود؛ آنقدر که همه اطرافیانش طردش کرده بودند. از پدر و برادر گرفته تا حتی همسر، با همه دعوا میکرد و روز بهروز شکاف اختلافاتشان عمیقتر میشد. این اواخر که دیگر مبتلا به اوهام و خیالات هم شده بود؛ خبرش تا چند روستا آنطرفتر هم رفته بود.
حاج آقای سلامی وقتی ماجرا را شنید، با او تماس گرفت و به روستای آنها رفت تا او را از نزدیک ببیند؛ در شرایطی که همه از او فاصله میگرفتند، حاج آقا ارتباطش را با او بیشتر کرد و در عالم تنهایی، مونس و همدمش شد.
دیگر برادریاش را ثابت کرده بود تا این اندازه که وقتی در ماه مبارک رجب مسجدشان برنامه اعتکاف داشت، همین که او را دعوت کرد، نه نیاورد. دائم الخمر و اعتکاف! سه روز از جامعه و وابستگیهایش فاصله گرفت و میهمان خدا شد.
«أَکْرِمِ الضَّیْفَ وَ لَوْ کَانَ کَافِراً» که برای ماست، وقتی که در ضیافت الله وارد میشوی دنیا و آخرتت تضمین است البته اگر محبتهای صاحب خانه را فراموش نکنی و به باد ندهی.
پس از اعتکاف بهدلش افتاد که ترک کند اما خیلی سخت بود؛ خیلی تلاش کرد، نشد. دوای دردش را حاج آقا میدانست؛ یک روز به او پیشنهادی داد که نمیتوانست رد کند، سالها در آرزویش بود و در خواب و رؤیا آن را دنبال میکرد.
حاج آقای سلامی گفت: «اگه قول بدی که ترک کنی و با خانوادهات آشتی کنی، میبرمت کربلا»؛ باورش نمیشد «من و کربلا؟!». امام حسین علیه السلام کار خودش را کرد. یک روز آمد و گفت: «حاج آقا دیگه نجسی رو کنار گذاشتم با بابا و داداشم هم آشتی کردم».
الوعده وفا؛ حاج آقا به همراه او و پدرش راهی دیار عشق شدند. حال و هوای خاص و عجیبی داشت؛ کسی نمیداند بین او و امام حسین علیه السلام چه گذشت اما همینقدر بگویم که نهتنها به مسیر گذشته بازنگشت بلکه در این چند سال هرگز ارتباطش با مسجد قطع شد؛ از مسجد شروع شد و به مسجد رسید.
حاج آقا حمزه سلامی از سال ۱۳۸۴ در مساجد مختلف مشغول خدمترسانی است؛ خودش در روستای خوینس بهدنیا آمده و اکنون نیز پایگاه اصلیاش مسجد همین روستاست اما گستره فعالیتهای او و دوستانش به مساجد ۱۰ روستای اطراف میرسد و برنامههای مشترکی باهم برگزار میکنند.
حاج آقا مهمترین سرمایه خود را مقبولیت مردمی میداند تا جایی که هر چه بگوید اهالی روستا گوش میدهند و رویش را زمین نمیاندازند. همین امر باعث شده که برخلاف روستاهای اطراف نه معضل اعتیاد، نه مشکل مصرف مشروبات الکلی و نه حتی مسأله بدحجابی، بحمدلله هیچکدام از این آفتها دامن اهالی این روستا را آلوده نکرده است.
حل اختلاف دو طایفه با عمامه امام صادق(ع)
در طول این سالها خاطرات زیادی دارد؛ همین چند وقت پیش بود که تصمیم گرفت دو طایفه را که اختلاف داشتند را آشتی دهد؛ موضوع خیلی جدی شده بود کار به تیراندازی و زد و خورد کشیده بود؛ با پادرمیانی ریش سفیدان هم مسأله حل نشده بود. قرار شد یک جلسه خصوصی دو نماینده از دو طرف دعوا که همه قبولشان داشتند با حاج آقا بنشینند و باهم صحبت کنند.
خیلی بحث و گفتوگو کردند، به نتیجه نرسیدند، دست آخر حاج آقای سلامی گفت: «تا بهحال دو بار با این عمامه آمدم که این مسأله را حل کنم اما هیچ کدام شما کوتاه نمیآیید!» بعد ناخوادگاه دست به عمامه برد و همینکه آن را از سر برداشت، تسلیم شدند؛ یکی از آنها گفت: «شیخ دیگر لازم نیست هیچ حرفی بزنید، من وقتی دیدم شما عمامه را از سر برداشتید احساس کردم که این عمامه مال شما نیست برای امام صادق علیه السلام است؛ من اعلام آشتی میکنم و شما هر دستوری میفرمایید انجام میدهم».
حجت الاسلام حمزه سلامی معتقد است که امام جماعت اگر با مردم زندگی کند، میتواند آنها را جذب کند؛ برخی خودش میآیند، برخی دیگر با نشست و برخاست و ارتباط این شکلی میآیند و برای عدهای هم باید گرهگشایی کرد؛ حتی اگر نتوانی کاری کنی، همین مقدار که میبینند، پیگیر امور او و دلسوزش هستی، مریدت میشوند.