• امروز : سه شنبه - ۲۱ اسفند - ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 11 March - 2025
کل اخبار 6436

صدای حوزه امروز

تنظیمات دروس حوزه طوریست که هیچ احتیاجی به قرآن ندارند! + واکنش ها زیر و بم اشتغال طلاب و چند نکته باریک‌تر از مو چرا ما پزشک اطفال داریم اما آخوند اطفال نداریم؟/ منبر را به هرکسی ندهید لزوم ارائه مدل اجرایی دقیق جهت ورود هیأت های مذهبی به اقتصاد اولین دیدار همسر با لباس روحانیت یا مزاحمت یک آخوند برای یک زن متأهل؟! حکمت متعالیه در خدمت انقلاب تبارشناسی تربیت چهره‌های انقلابی در گفتمان حوزه‌های علمیه از مدرسه‌ی عرفان تا کوچه‌های انقلاب/ زنانی که تاریخ را در حاشیه‌ی تاریخ نوشتند حمله طلبه ها به حوزه علمیه دروغ است/ دعوا بر سر مسجد نیست و اداره آن در اختیار اشرفی اصفهانی است جامعه الزهرا تصمیم بگیرد: تبلیغ اولویت اول است یا دوم؟! با نسلی نو و بی سابقه مواجهیم! / مبلغین در حضور معاون تبلیغ حوزه چه گفتند؟ جوابیه مدیر و اساتید و طلاب حوزه علمیه دارالحکمه در پی جنجال های اخیر رنگ آمیزی جهادی یک مدرسه بجای اقامت در هتل! رسانه باید با تار و پود حوزه ترکیب اتحادی داشته باشد/ حوزه علمیه باید راوی اول در فضای رسانه ای کشور باشد!

1
در گفت‌وگو با مؤلف موسوعۀ «العلویون هم اتباع اهل‌بیت(ع)» مطرح شد؛

آشنایی با علوی‌ها و دروزی‌های سوریه و لبنان

  • کد خبر : 46304
  • 20 اسفند 1403 - 17:07
آشنایی با علوی‌ها و دروزی‌های سوریه و لبنان
شما وقتی در یک کوه زندگی می‌کنید و از جامعه جدا هستید، خود محیط و امواج مثبتی که در آن وجود دارد، حالت انس معنوی و روحانی دارد و با شما هماهنگ می‌شود.

به گزارش صدای حوزه، بعد از سقوط بشار اسد و حکومت بعث در سوریه، نام علوی‌ها و دروزی‌ها بیشتر از همه بر زبان‌ها جاری و در رسانه‌ها منعکس شد.

برای شناخت عقاید و دیدگاه‌های علویان و دروزی‌ها و تاریخچه زندگی آن‌ها در سوریه و لبنان، با «محمدحسن بادیانی نیشابوری» پژوهشگر تاریخ و مؤلف موسوعۀ «العلویون هم اتباع اهل‌بیت(ع)» و موسوعۀ «المسلمون الموحدون» به گفت‌وگو نشسته است که متن کامل و تفصیلی آن در پی می‌آید:

موضوع گفت‌وگو درباره علویون است. با توجه به اینکه حضرتعالی اثر فاخری در این زمینه دارید، در ابتدا به عنوان مقدمه از علویون و اثر خود بگویید تا وارد سوالات شویم.

بسم الله الرحمن الرحیم

در رابطه با علویون از چند بُعد می‌توان صحبت کرد، گاهی از بُعد اتهاماتی است که به این‌ها وارد می‌کنند، گاهی از نظر عقیده‌ی این‌ها است، گاهی از نظر کتبی است که درباره‌ی آنان نوشته شده، گاهی از نظر کتب نسخ خطی است که در میان مردم منتشر شده و گاهی از نظر کتاب‌هایی است که مورد تأیید علمای علوی است. شما از هر بُعدی که بخواهید صحبت کنید تقریباً نتایج مختص به آن را دریافت می‌کنید. ولی توجه ما به میدان و قوم زنده‌ای است که در میان ما زندگی می‌کنند و دارای علما، شعرا و نویسندگانی هستند. انسان باید از نزدیک با این‌ها بنشیند و ببیند که چه می‌گویند؟ آیا واقعیت‌شان غیر از عقیده‌شان است و عقیده‌شان غیر از واقع میدان است؟ البته به علت عدم وجود مبلّغ و منفصل بودن از مراکز فرهنگی و اهل بیتی و حوزه‌های علمیه ایران و نجف، در میدان آثار محسوسی از احکام شریعت مثل نماز، روزه، حج و مراسم اسلامی کمتر دیده می‌شود.  تقریباً با یک یا دو جلسه نمی‌توان در مورد کل این‌ها صحبت کرد. ولی تا آنجایی که امکان دارد در این جلسه می‌توان میدان را ملاک قرار داد. در میدان گاهی علما مقصر هستند، گاهی شرایط سیاسی، گاهی جهل فرهنگی و گاهی فشارهای اقتصادی و اجتماعی.

بنده حدود ۱۲ سال در سوریه زندگی کردم و مدتی هم در میان علوی‌ها لبنان رفتم و با علما و شعرای آنان نشسته‌ام و متدینین آن‌ها را بررسی کرده‌ام که این‌ها چه کسانی هستند؛ شیخ غزال و بعضی از علمای دیگر آنان مثل شیخ عبدالرحمن الخیر را دیدم که در میدان آمادۀ شنیدن حرف حق است ولو این‌که این‌ها مدت زمانی از حوزه‌های علمیه و مراکز فرهنگی اهل بیت(ع) جدا بودند، ولی برای قبول و شنیدن حرف‌های ما آمادگی دارند. برای نمونه در یک جلسه شیخ کامل حاتم را در سن ۹۰ سالگی در روستای مشقیتا ملاقات کردم. شیخ کامل از اقطاب علوی‌ها بود که بعد از فوت آن مرد شریف، یک هیئت بلندپایه از دفتر رهبری و شخصیت‌هایی مثل حجت الاسلام گلپایگانی مسئول دفتر مقام معظم رهبری و حجت الاسلام اختری به دمشق رفتند و بعد از طی ۴۵۰ کیلومتر در لاذقیه به خانواده شیخ کامل تسلیت گفتند.

قضیه آشنایی من با شیخ کامل حاتم جالب است. در سال ۲۰۱۰ میلادی، زمانی که کتاب موسوعه العلویون را می‌نوشتم و در مرحله پایانی و تکمیلی آن قرار داشتم، به لاذقیه و روستای مشقیتا سفر کردم. من در یکی از روستاهای لاذقیه شب را بیتوته کرده بودم که شنیدم هنگام طلوع خورشید صدای قرآن می‌آید و از اینکه در مناطق علوی صدای قرآن را می‌شنیدم، تعجب کردم. هوا که روشن شد متوجه شدم که صدا پیرمردی قرآن می‌خواند. نزد آن مرد بزرگوار رفتم. بعد از چند آیه‌ای که خواند، شروع به صحبت کردیم. گفتم که صوت حزین شما من را جذب کرد تا قبل از طلوع آفتاب خدمت شما برسم و از قرائت قرآن شما تشکر و قدردانی کنم. ایشان گفت که قرآن خواندن من داستانی دارد. گفتم چه داستانی دارد؟ گفت که من در دهه چهل میلادی قرن بیستم در مزرعه یکی از برادران اهل سنت کار می‌کردم، خیلی عاشق قرآن بودم اما قرآن نداشتم. علاقه‌مند بودم قرآن داشته باشم و آن را مطالعه کنم. آن زمان قرآن در جامعه خیلی کم بود، به اضافه اینکه چون علوی بودم، ما را جزء مسلمانان نمی‌دانستند!

فصل جمع‌آوری گندم و حبوبات شد. یک روز به اربابم گفتم که دوست دارم یک قرآن داشته باشم و آن را مطالعه کنم. وی گفت: اگر به شهر لاذقیه رفتیم و حبوبات را بردیم، ممکن است از فلان تاجر درخواست کنیم و برای شما قرآن بگیریم. به لاذقیه و دفتر آن تاجر رفتیم. اربابم بعد از اینکه کارهای همیشگی خود را انجام داد، به تاجر گفت: من از شما یک قرآن می‌خواهم تا به این بنده خدا بدهم. آن تاجر با غضب گفت: علویون که کافر هستند! ارباب من از این ترفند استفاده کرد که خودم هم می‌خواهم قرآن را در روستا بخوانم. تاجر گفت: ایراد ندارد، قرآن را به تو می‌دهم ولی آن را به دست این نده!

وقتی از لاذقیه بیرون آمدیم، اربابم قرآن را به من داد و گفت که این را مخفی کن، مبادا بقیه بفهمند که تو قرآن داری و الا به ضررت تمام می‌شود. من لباس بزرگی داشتم، لباسم را باز کردم و قرآن را زیر آن پنهان کردم. سر جاده آمدم و از ماشین که پیاده شدم، مراقب بودم در بین مزارع کسی قرآن را در دست من نبیند. احساس خطر می‌کردم که ممکن است به من آسیب برسانند. قرآن را با ترس و دلهره‌ به روستای خودم آوردم. همه‌ی اهالی روستا فرزندان و نوادگان من هستند. در این روستا کسی زندگی نمی‌کرد و تأسیس روستا از طرف من بود. افراد زیادی در رفت یا برگشت به شهر لاذقیه در خانه من بیتوته می‌کردند. من از آن زمان این قرآن را دارم و هر روز صبح می‌نشینم و قرآن می‌خوانم.

شیخ کامل حاتم گفت که با کمک مردم در مناطق لاذقیه، طرطوس و بانیاس، ۱۴ مسجد به نام ۱۴ معصوم بنا کردیم. ایشان داستان جالبی را برای من نقل کرد که «وقتی بین مصر و سوریه اتحاد ایجاد شد، در یکی از مجلات دانشگاه الازهر مطلبی نوشته بودند که علویون مشرک هستند، خداپرست نیستند و انحراف در عقیده دارند. من با یک هیئتی از سوریه به مصر رفتم و در قاهره با جمال عبدالناصر ملاقات کردم. مجله‌ای که از طرف دانشگاه الازهر منتشر شده بود را به ایشان نشان دادم و گفتم که شما در برابر اسرائیل با سوریه اتحاد برقرار می‌کنند در حالی که مجلات دانشگاه الازهر، مطالبی علیه علویون می‌نویسند. بعد از ملاقات، جمال عبدالناصر دستور توقیف مجله را صادر کرد و از نظر دینی و مذهبی روابط بسیار صمیمی ایجا شد، و ما به سوریه برگشتیم.»

این شرایط برای بعضی از اتباع و محبین اهل‌بیت(ع) به وجود آمده است که دیگر نمی‌توانم بیشتر توضیح دهم. قضاوت کسی که در میدان باشد و شرایط را ببیند با کسی که در محیط دیگری بنشیند و با فکر راحت و ذهنیت مطالعاتی لابلای کتاب‌ها و قیل و قال‌ها، سخنی بگوید متفاوت است. من وضعیت علویون را برای این‌ها نمی‌توانم بیان کنم و هر وقت بیان می‌کنم، شاید همان لحظه بپذیرند اما دو مرتبه خط خود را می‌روند و نسبت به محبین اهل‌بیت(ع) شک و تردید پیدا می‌کنند؛ فکر می‌کنند که خودشان هدایت‌شده و مورد نظر خداوند هستند و بقیه انسان‌های بی‌دین هستند.

وقتی ما وارد میدان شدیم و دیدیم که تقریباً ۹۰ درصد اتهاماتی که به این‌ها وارد می‌کنند بی‌اساس است. یا این‌که دست صهیونیسم جهانی در کار است و اتهامات را از کتاب‌هایی نقل می‌کنند که نوشته‌ی علمای علوی نیستند. لذا برای شناخت علوی‌ها موسوعه‌ای که در سال ۲۰۰۵ میلادی در ۵ جلد تألیف کردم، در سال ۲۰۰۸ میلادی، ۹ جلد شد و در ۲۰۱۰ میلادی آن را در ۱۴ جلد تکمیل کردم. بنده اگر چنان‌چه به نتایج مثبتی نرسیده بودم، در ۲۰۰۵ میلادی، به همان مقدار اکتفا می‌کردم ولی دیدم که مستندات خیلی زیادی وجود دارد و دایره‌ی کار وسیع‌تر از آن است که ما در ۵ جلد خلاصه کنیم. مخصوصاً که وقتی در ۲۰۰۵ میلادی، ۵ جلد را تنظیم می‌کردم، یک نسخه‌ی خطی به نام «أنا و الشعر» از انطاکیۀ ترکیه به دستم رسید که اثر شیخ محمود ریحانی بود. ایشان در انطاکیۀ ترکیه زندگی می‌کرد و ۹۰ ساله بود. این نسخه‌ی خطی اشعاری در ۵ باب داشت، که البته من این کتاب را  در ابواب پنجگانه قرار دادم و در عقاید، اجتماعیات، توحید، نبوت و نصایح، باب‌بندی کردم. دیدم که چقدر اشعار پرمحتوایی دارد. از طریق بعضی از دوستان تماس گرفتم و با نویسنده در سن ۹۰ سالگی صحبت کردم و گفتم که من شما را ندیده‌ام ولی مشتاق دیدار شما شده‌ام. این کتاب به من نشان داد که حتی در ترکیه هم، عقاید و افکار این‌ها به علویون سوریه نزدیک است؛ الا اینکه آن‌ها ترک و کرد هستند، و علویون سوریه، عرب هستند.

لذا در میدان شروع به کار کردیم، به نتایج زیادی رسیدیم و ۷ تن از بزرگ‌ترین علمای علوی که همه آن‌ها دکتر هستند و جایگاه آکادمیک دارند، مثل دکتر اسعدعلی، شیخ کامل حاتم، دکتر حلوم، دکتر اسعد حاره، شیخ عکام مفتی حلب از اهل سنت و شیخ علی منصور مفتی علوی‌ها در طرابلس لبنان که حکم ایشان را امام موسی صدر صادر کرد، بر این موسوعه مقدمه نوشتند. این خیلی مهم بود. چون اگر چنان‌چه اثر مورد تأیید این‌ها نبود، اساساً بر آن مقدمه نمی‌نوشتند. همچنین در سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸ میلادی خدمت مراجع تقلید در قم مشرف شدم و اکثر مراجعی که استفتاء کردم، فتوا دادند که علوی‌ها بر اساس مستندات اثر شما و بیانیه علمای علوی در سال ۱۹۷۲، شیعه‌ی امامی اثناعشری هستند. علوی‌ها در شهر قرادحه، عقیده خود را در یک همایش اعلام کردند و بیانیه آنان مورد تأیید وزارت اعلام سوریه قرار گرفت که مذهب جعفری از مذاهب پنجگانه سوریه می‌باشد که همه‌ی مستندات آن در موسوعه و مقدمه‌اش موجود است.

 مقام معظم رهبری هم در سال ۲۰۱۰ فتوا دادند که این‌ها از اتباع و ایتام اهل بیت(ع) هستند. البته ایشان در ملاقات‌هایی که با بعضی از شخصیت‌های سوری در تهران داشتند گفتند که این‌ها «ایتام اهل بیت(ع)» هستند.

خداوند توفیق داد و تنها کتابی که وزارت اعلام سوریه اجازه‌ی نشر و چاپ آن را داد، همین موسوعه بود که بدون هیچ تعدیلی برای ۱۴ جلد مجوز دادند. وزارت اعلام گفت که این کتاب در حد ما نیست و آن را به «قیاده القُطریه» منتقل کردند که مثل مجمع تشخیص مصلحت نظام ما است. اعضای «قیاده القُطریه» تأیید کردند که این کتاب باعث وحدت بین تمام مسلمین می‌شود و جاهایی که بنا بود اصلاح کنیم، تذکر دادند.

الحمدلله کتاب منتشر شد و مؤسسه‌ای به نام «المرکز الثقافی فی شرق الاوسط» در سال ۲۰۰۸، ۹ جلد موسوعه را در ۱۸ جلد و با چاپ دو رنگ چاپ کرد. البته اشکالاتی در چاپ وجود داشت و چون مؤسسه در کشورهای عربی نماینده داشت، آن را منتشر کرد ولی دیدم که مطلوب من نیست، لذا در سال ۲۰۱۰، ۹ جلد را در ۱۲ موضوع تکمیل کردم و در مقدمه‌ی آن هم توضیح دادم که اثری که کامل و مورد تأیید مؤلف است، اثر ۱۴ جلدی است.

چه شد که حضرتعالی وارد بحث و پژوهش درباره‌ی علوی‌ها شدید؟ چه جرقه‌ای در ذهن شما ایجاد شد که وارد این حیطه شوید؟

هدایت خدا بود. اصلاً شغل نویسندگی در افکار من نبود. در این جهانی که زندگی می‌کنیم، فکر می‌کنیم که با این ذهنی که داریم بسیاری از موفقیت‌ها را به دست می‌آوریم، در حالی که این‌طور نیست. نمونه‌ی بارز آن هم همین امروز است که در خدمت شما هستیم. من اصلاً هدفی نداشتم که برای این کار بیایم و هیچ آمادگی برای این کار نداشتم. شاید همین امروز حداقل ۲۰-۳۰ عامل محرک بود که این جلسه برقرار شود که هیچ‌کدام از این‌ها در اختیار من و شما نبود. حالا شما می‌خواهید بگویید که درباره‌ی موحدون یا علویون چطور شد که وارد این بحث شدید و آن را ادامه دادید؟ وقتی در یک جلسه‌ای مثل امروز بیش از ۲۰ عامل وجود دارد که بنده و شما در آن‌ها دخالت نداشتم و این اتفاق می‌افتد که بیام و درباره‌ی موحدون و علویون صحبت کنم، پس شما بدانید انگیزه‌ی اولیه‌ای هم که بنده درباره‌ی علویون نوشتم، انگیزۀ خدایی بوده است. این انگیزه‌ی اول است و خداوند را بر این توفیق شکر و سپاس می‌گویم.

عامل و مسئله‌ی دوم این است که شما باید ببینید در جایی که زندگی می‌کنید نظرتان چیست؟ اگر نظرتان مثبت‌گرایی باشد، خداوند جهات مثبت را در جلو راه شما قرار می‌دهد. وقتی بنده در مورد علویون شروع کردم، سه جلد در نظرم بود. وقتی جلو رفت به ۵ جلد رسیدم، ۵ سال که گذشت، ۱۴ جلد شد. بنده در مورد این‌ها نقشه نکشیده بودم، کسی نبودم که ادعا کنم متخصص هستم و از ابتدا مثل بحث‌های آکادمیک، مرحله به مرحله جلو می‌روم. هیچ مرحله‌ای نبود وکار خدا بود. الان هم نتیجه‌ی این کار را خداوند باید بدهد. این یک مرحله از زندگی بنده است که خدا توفیق آن را مرحمت کرد.

البته بنده به این فکر بودم که وقتم را تلف نکنم. لذا گفتم: خدایا، می‌خواهم وقتم را به بطالت نگذرانم. دو سال به زیارت مرقد حضرت زینب(س) می‌رفتم. از سفارت بیرون آمده بودم، بیکار بودم و کاری نداشتم، می‌خواستم کاری انجام دهم، به همین دلیل به حضرت زینب(س) عرض کردم که شما من را راهنمایی کنید. تا اینکه مرحوم شیخ الاسلام به عنوان سفیر به سوریه آمد، در سفارت بعد از نماز جماعت با هم ‌نشستیم، و ایشان سؤالی کرد و بیانیه‌ی علویون در سال ۱۹۷۲ مطرح شد که می‌توان به آن شرح زد. همین‌طور آرام آرام جلو رفتیم تا این موسوعه نوشته شد. مثَل قدیمی معروف است که از شما حرکت، از خدا برکت.

درباره ریشه‌های فکری و اعتقادی علوی‌ها و این‌که چرا از جهان اسلام دور افتادند و اعتقادات خاصی پیدا کرده‌اند، بگویید.

در اینجا دو موضوع مرتبط با هم وجود دارد، یک موضوع از نظر تاریخی است؛ متأسفانه زرنگی بعضی از دشمنان اسلام از ما خیلی بیشتر بوده است، چون آن‌ها قصد تخریب و تفرقه داشتند، لذا گفتند که اگر اتباع اهل بیت(ع) در میان کشورهای عربی پا بگیرند، بعضی از منافع گروه‌های افراطی در خطر می‌افتد و علامت سؤال ایجاد می‌شود. از این رو، در ایران با یک کلمه که این‌ها عجم و فارس هستند، قضیه را فیصله می‌دهند ولی وقتی ببینند که شاعری عرب‌زبان و از اتباع اهل بیت(ع) مثل مکزون سنجاری و منتجب العانی وجود دارد و درباره معارف عرفانی اهل بیت(ع) اشعار نابی می‌سراید، نمی‌توانند او را به سرعت با یک کلمه که او ایرانی یا عجم و یا فارس است، رد کنند. لذا بعد از دوران حکومت فاطمیون، به اتباع اهل بیت(ع) در کشورهای عربی، هجمه‌ی خیلی زیادی وارد کردند. یک عده را اسماعیلی گفتند، دیگری نصیری و باطنی، دیگری دروزی و دیگری زیدی، یا بکتاشی و غزل‌باشی و … در سوریه گفتند که این‌ها نُصیری، باطنی و از اهل غلات هستند. در لبنان یک طایفه را به عنوان دروزی و از پیروان محمد نشتکین معرفی کردند که بیشتر از همه از اسلام دور هستند.

حمله‌ی تبلیغاتی علیه این‌ها شروع شد ولی در حقیقت همه‌ی این‌ها همان اتباع اهل بیت(ع) هستند که در ایران وجود دارند. با این تفاوت، علوی‌ها دوازده امام را قبول دارند، دروزی‌ها تا امام ششم و بعد قائل به توقف، و اسم‌های مختلف و متفرقه در اینجا و آنجا. لذا بر اساس همان مثَل معروف «فَرِّق تَسُدْ» عمل کردند، یعنی تفرقه بینداز و هر کدام از آن‌ها را به صورت جداگانه بکوب. متأسفانه ما که اتباع اهل بیت(ع) هستیم و در ایران مرکزیتی داریم، از این امر غافل هستیم. یا بر اثر نداشتن معلومات میدانی و یا به خاطر جهل، بسیاری از علما مبتلا هستند. بنده به یاد دارم وقتی که در سوریه بودم، گاهی یکسری از علمای قم می‌آمدند و سؤالاتی می‌کردند که برای من که در میدان بودم مایه‌ی تعجب بود که فلان عالم با این وارستگی و با زهد و تقوا، و علمی که در قم دارد و مورد احترام شاگردانش است، چطور این سؤالات را می‌پرسد! نمی‌خواهم نام ببرم، حتی در قم، یکی از علمای بزرگ در مؤسسه‌ای که در قم داشت، از من پرسید: پس علی‌اللهی‌هایی که در منطقه‌ی گناباد هستند چه می‌گویند؟ یعنی حرف‌شان چیست؟ من گفتم: «حاج‌آقا، به خاطر این‌که اینجا مرکز تشیع و اهل بیت(ع) بوده، ما کفران نعمت می‌کنیم. ما با یک کلمه که علی‌اللهی هستند، این‌ها را از اهل بیت(ع) دور می‌کنیم، و الّا در مدت ۱۲ سالی که من در سوریه زندگی کردم و در مناطق این‌ها رفتم و با علما، شعرا، عوام و مردم عادی آن‌ها نشستم، یک بار نشنیدم که بگویند علی(ع) خدا است. اگر درباره الوهیت بعضی از ائمه(ع) گفته‌اند، به خاطر جهل‌شان بوده است، نه این‌که این را از روی علم یا اعتقاد بگویند.»

خصیبی از بزرگ‌ترین علمای اهل عرفانِ علویون است، وی در سنه‌ی ۳۱۴ زندگی کرده و کتاب «هدایه الکبری فی معرفه الائمه(ع)» را نوشته است. به یاد دارم در سفری که به حج مشرف شده بودم، در بعثه‌ی مقام معظم رهبری یکی از علما که مسئولیت مجمع جهانی اهل بیت(ع) را داشت و مرحوم شده است، پرسید: «آقای بادیانی، شما درباره‌ی علویون نوشته‌اید که این‌ها اتباع اهل بیت(ع) هستند؟» گفتم: «بله.» گفت: «از کجا معلوم؟ این‌ها از غلات و باطنی هستند، و از ما بسیار جدا هستند.» به ایشان گفتم: تا ماشین برای رفتن به مسجد الحرام آماده می‌شود در کنار جدول خیابان بنشینیم و چند دقیقه‌ای صحبت کنیم. به ایشان عرض کردم که من چند سؤال از شما می‌پرسم، شما جواب بدهید و من مطلبم را می‌گویم. پرسیدم: «اولین کسی که سیره‌ی ائمه(ع) را در تاریخ تشیع نوشته، چه کسی است؟» ایشان گفت: «شیخ مفید، ارشاد نوشته است.» گفتم: «فرض کنید در سنه‌ی ۴۰۰ نوشته است.» وی شیخ صدوق را گفت که فلان کتاب را نوشته است. گفتم که او هم در سنه‌ی ۵۰۰ نوشته است. به «کشف الغمه فی معرفه الائمه(ع)» اشاره کرد. گفتم که این را هم اربلی تقریباً در سنه‌ی ۵۵۰ نوشته است. ابی‌مخنف هم که وقعه الطف را در سنه‌ی ۱۵۱ نوشته است. وی پرسید: پس اولین کسی که سیره‌ی ائمه(ع) را نوشته است، کیست؟ گفتم: اولین کسی که سیره‌ی ائمه(ع) را در سنه‌ی ۳۱۴ در ۱۴ باب نوشته، حسین بن حمدان خصیبی است که هدایه الکبری فی معرفه الائمه(ع) را به تحریر درآورده است. وی از حضرت پیامبر(ص) شروع کرده، تا حضرت حجت(عج) ادامه داده و سیره‌ی ائمه(ع) را نوشته است. خصیبی، صاحب دیوان شعر است. ایشان تعجب کرد. گفتم: «اولین کسی که سیره‌ی ائمه(ع) را نوشته، خصیبی است. آیا شما می‌گویید که این‌ها اتباع اهل بیت(ع) نیستند؟ سندش کجاست؟ کتاب او چاپ شده است و مورد تأیید علمای علوی است.»

البته من بحث تفرقه و اسماء مختلف علویون را در جلد اول و دوم، تحت عنوان «العلویون أم النُصیریه» نوشته‌ام و در آنجا مفصل شرح داده‌ام که کلمه‌ی نُصیری در سنه‌ی ۵۰۰ آمده است. یعنی از اول تا سنه‌ی ۵۰۰ این‌ها به نام علوی بودند و بعد هم این اسم را خودشان برگرداندند، ولی کلمه‌ی نُصیری و باطنی را دشمنان به این‌ها نسبت دادند.

شیخ محمود صالح که از علمای قرن ۱۲ علویون است و در نجف هم درس خوانده، در کتابی به نام «النبأ الیقین عن العلویین» صراحتاً می‌گوید: «ما را به باطنی بودن متهم نکنید. ما به خاطر این‌که جان، مال و ناموس‌مان در امان بماند، ولاء و محبت ‌خود را به اهل بیت(ع) مخفی می‌کردیم.» من کتاب «النبأ الیقین عن العلویین» را که حدود ۷۰ صفحه است، شرح داده‌ام که در حدود ۵۰۰ صفحه شده است.

حدود ۵ میلیون علوی در سوریه وجود دارد، تصور کنید که این‌ها قسمتی بازاری هستند، قسمتی در دانشگاه و در مدارس هستند، قسمتی هم کشاورز هستند و … آیا می‌تواند ۵ میلیون، باطنی وجود داشته باشد؟ باطنی در معنای مصطلح بین ما اتباع اهل بیت(ع)، به عنوان عرفانی و عارف است اما در میان اهل سنت به معنای صوفی است. آیا امکان دارد که این‌قدر عارف و صوفی در بین علویون باشند؟ چون باطن دین مدنظر است.

لذا کلمۀ باطنی مطابق با واقع نیست. این همان افکار اتهامی است که باطنی هستند و دین‌شان را به کسی نمی‌گویند، و یا درباره‌ی دروزی‌ها می‌گویند که این‌ها تا ۴۰ سالگی عقایدشان را اظهار نمی‌کنند. این بُعد اتهامی آن‌ها است در تاریخ به علوی‌ها ظلم شده، و آن‌ها از ظاهر دین چیزی نمی‌دانستند چون عالم، حوزه و دانشگاه نداشتند؛ ۵ قرن در سوریه و لبنان در کوه‌های صعب‌العبور زندگی می‌کردند و اساساً در شهرها نبوده‌اند. جاهایی که علویون زندگی می‌کنند، امروزه به خاطر امکانات، جزء تفریح‌گاه شده، همه می‌روند و می‌گویند که اینجاها جزء بهترین مکان سیاحتی است ولی در زمان قدیم که وسیله نقلیه نبوده است، علویون از بد حادثه به این مکان‌ها پناه می‌بردند.

علویون در چنین شرایطی زندگی می‌کردند، این‌ها که در قم، نجف، مکه و مدینه زندگی نمی‌کردند. لذا اگر به معانی باطنی این‌ها نگاه نکنیم، خیلی راهگشا نیست. علویون از احکام ظاهری بی‌بهره بودند، به همین دلیل توجه‌شان به معنا متمرکز شد. مثل داستان موسی و شبان که «دید موسی(ع) یک شبانی را به راه / کاو همی گفت ای خدا و ای اله / تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت». تمثیلی که حضرت مولانا ۷۰۰ سال پیش دارد، نمونه‌ی عینی این‌ها است. علوی‌ها هم با زبان خودشان خدا را می‌پرستیدند. باز شدن چشمه‌های معنوی برای برخی، مورد احترام یک عده از افراد دیگر که در مرحله‌ی پایین‌تر هستند قرار می‌گیرد. بنابراین به آن‌ها احترام می‌گذارند. آن آقا هم چون درس مراحل عالی عرفان را نگذرانده و به مراحل عالی نرسیده است، ممکن است احساس کند که به مقام خیلی بالایی رسیده ‌است و می‌تواند امر و نهی‌هایی کند و تاکنون محبت اهل بیت(ع) و اصل عقیده را در قلب خود حفظ کرده‌اند.

شما وقتی در یک کوه زندگی می‌کنید و از جامعه جدا هستید، خود محیط و امواج مثبتی که در آن وجود دارد، حالت انس معنوی و روحانی دارد و با شما هماهنگ می‌شود. امروز در علم جدید ثابت شده که اگر مثبت‌گرا باشید، کائنات با شما هم‌صدا می‌شود و اگر منفی‌گرا باشید، تمام کائنات علیه شما می‌شود. این شکل از عرفان عملی و نه نظری و علمی، در سوریه، لبنان و جاهای دیگر به وجود آمده است. به مرور زمان، آن آقا که فوت می‌کند، چون آدم محترمی بود، قبر وی را تبدیل به مزار می‌کنند. آنجا دیگر کربلا، نجف و یا مکه و مدینه نبوده و از حرم‌های اهل بیت(ع) خبر نداشتند. می‌گفتند که در زمان زندگی این آقا، از او خیلی استفاده کردیم، حالا قبر او را کمی بالاتر بگذاریم و اطراف آن را دیوار بکشیم. به همین دلیل، مزاراتی که در مناطق علوی به وجود آمده است، این‌طور نبوده که می‌خواستند بُتی درست کرده و آن را پرستش کنند. لذا ما در جلد دهم و یازدهم مزارات بعد از مقدمه‌ی خیلی کوتاه، موضوع را به این سو سوق داده‌ایم که مزارات مورد احترام و تأیید، مقامات ائمه(ع) هستند؛ به علاوه‌ی چند مقام دیگر مثل حضرت معصومه(س)، حضرت زینب(س)، شاهچراغ و یا شاه عبدالعظیم. ما علویون را به طور غیرمستقیم به این جهت سوق دادیم که بزرگواری که در منطقه‌ی شما فوت کرده، انسان صالحی است، ولی درست نیست که او را در حد مقامات اهل بیت(ع) قرار دهید.

گفته می‌شود که علویون به ابعاد عملی دین مثل نماز، روزه و حج عمل نمی‌کنند. درست است؟

بله، درست است. شیخ عبدالرحمان خیّر از علمای این‌ها بود، فکر می‌کنم در سنه‌ی ۸۰  قرن ۱۹ فوت کرد و در کنار حرم حضرت زینب(س) دفن شد. ایشان در نجف درس خوانده بود. وی کتابی به نام «واقعنا و عقیدتنا» دارد که حدود ۵۰-۶۰ صفحه بیشتر نیست. در موسوعه از ۵۰-۶۰ صفحه‌ی این کتاب، شاید ۶۰ صفحه را به عنوان مستند آورده‌ام. غیر از مقدمه شاید بقیه‌ی کتاب را آورده‌ام. نویسنده می‌گوید: «واقعنا غیر عقیدتنا»، یعنی اگر شما در میدان و در منطقه‌ی علویون نگاه کنید، می‌بینید که بله، مسجد، شعائر اسلامی، علایم اهل بیت(ع)، نماز، روزه، حج، نماز جمعه و … را ندارند. شیخ عبدالرحمان خیّر می‌گوید که واقع ما این است، ولی عقیده‌ی ما درست است. حالا چه کسی باید عقیدۀ این‌ها را درست کند؟ باید حوزه و علمای شریعت، این مسائل را درست بیان کنند. وقتی ما عالم و حوزه نداریم، شما از نداشتن آن‌ها از ما چه انتظاری دارید که نماز بخوانیم، روزه بگیریم و به حج برویم؟ کسی باید این‌ها را به ما تعلیم دهد. چون قرآن می‌گوید: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» ما ۵۰۰ سال در کوه‌ها زندگی کرده‌ایم و ۵ قرن از جامعه دور بوده‌ایم. شما خدا را شکر کنید که همین عقیده هم برای ما باقی مانده است، چون این عقیده در قلب ما بوده و کسی نتوانسته از قلب ما بیرون کند. لذا کتاب «واقعنا و عقیدتنا» کتاب جالب و بامسمّایی است، چون نویسنده، عالم بوده و در نجف درس خوانده بود.

ما به دو علت وظیفه داریم تا فرصت‌ها از دست ندهیم؛ هم برای اینکه عاقبت به خیر باشیم و مسئولیت خود را انجام دهیم و هم اینکه پیروان و محبین اهل بیت(ع) را زیر چتر اهل بیت(ع) جمع کنیم، آنان را پراکنده نکنیم و سبب دوری بیشترشان نشویم.

ما برای نتیجۀ فوری گرفتن، نباید عجله کنیم چون شاید باعث غرور و تکبر ما شود. اینجا یک قصه جالبی را نقل می‌کنم. من برای تحقیق درباره موحدون مسیر طولانی‌تری از علویون طی کردم. به دلیل اینکه علویون حدود سی سال با ایران در تماس بودند، با ما رفت و آمد داشتند و ما آشنایی پنجاه درصدی از این برادران داشتیم، اما موحدون خیلی دورتر از علوی‌ها بودند. خداوند توفیق داد حدود شش سال در میان موحدون رفتم و از نزدیک و در میدان، با روحیه و افکار و عقاید آنان آشنا شدم و موسوعه‌ی شش جلدی را نوشتم. یک بار خدمت شیخی از بزرگان موحدون به نام دکتر امان الدین رسیدم. در ملاقات اول، یادم است که ایشان آن قدر به گرمی استقبال کرد که استاد دانشگاهی که همراه من بود، بسیار تعجب کرد و تحت تأثیر قرار گرفت. دکتر امان‌الدین جمعی از علمای بزرگ موحدون را جمع کرده بود که بنده برای آن‌ها حدود یک ساعت و خورده‌ای صحبت کردم. بعد از سخنرانی بنده، ایشان بلند شد و گفت: به شکرانه‌ی اینکه این شیخ ایرانی و محبّ اهل‌بیت(ع) اینجا آمده و در خدمتش هستیم، ما دو رکعت نماز شکر می‌خوانیم. مرتبه دوم که خدمت ایشان رفتیم، ما را به ناهار دعوت کرد. بار دیگر بلند شد و به خاطر حضور بنده، دو رکعت نماز شکر به جا آورد. دکتر امان‌الدین استاد خط بود و با خط خودش، قرآن را از اول تا آخر نوشته بود که از طرف یونسکو در دارالافتاء برای ایشان جشن گرفتند و مدرک دکترا به وی دادند.

ما صرف اینکه به آنان متصل می‌شویم و به منطقه‌شان می‌رویم، با محبت با ما صحبت می‌کنند. « ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ما کجا و آیات قرآن کجا؟ ما کجا و آن رسولِ «رَحْمَهً لِلْعَالَمِین» کجا؟ ما کجا و صبر حکیمانه ۲۵ ساله علی(ع) کجا؟ حضرت علی(ع) به گونه‌ای برخورد کرد که خلیفه دوم ۲۷ بار گفت «لولا علی لهلک عمر». بزرگان همه‌ی مذاهب اربعه شاگرد امام صادق(ع) بودند و ابوحنیفه درباره ایشان گفت: «لولا السنتان لهلک النعمان». ما بسیار به خودمان مغرور و از خودراضی هستیم.

امروزه مسائل زیادی وجود دارد، ما از نظر اتباع اهل بیت(ع) که نگاه کنیم، فرصت‌های طلایی زیادی را برای آگاه کردن آن‌ها از دست داده‌ایم. به یاد دارم که خدمت مرحوم آیت‌الله تسخیری در تهران رسیدم. ایشان گفت: آقای بادیانی، شما که درباره‌ی علویون کتاب نوشته‌اید، این‌ها که نماز نمی‌خوانند، روزه نمی‌گیرند، حج نمی‌روند و زکات نمی‌دهند. گفتم: حاج‌آقا، وظیفه‌ی مبلّغ و وظیفه‌ی حوزه‌ها، رجال دین و مراکز تبلیغی است که به این‌ها آموزش دهند. شما از قومی که گوسفندان‌شان را در میان گله‌ی اهل سنت راه نمی‌دادند، به عنوان این‌که گوسفندان این‌ها نجس است، چه انتظاری دارید؟ علویون در قرن دوازدهم،  ۴ مسجد ساختند و به نام ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنت نام‌گذاری کرده‌اند! شما خیال کرده‌اید که آن‌ها در قم یا مشهد نشسته‌اند؟ بله، این مسئله وجود دارد، ولی در یک زمانی بعضی از کشورها روی همین‌ها کار کردند و ۵۰ نفر را به حج ‌فرستادند؛ اساساً آن‌ها بیشتر از ما روی این‌ها کار کردند.

عربستان را می‌فرمایید؟

بله. به این‌ها سهمیه دادند. من خودم با یکی از مسئولین بزرگ سوریه در اردن ملاقات کردم، با ۵۰ نفر به حج آمده بود و آن‌ها، علویون را به حج فرستاده بودند.

گفته می‌شود که اعتقادات علوی‌ها سینه به سینه و نسل به نسل منتقل می‌شود و هیچ کتاب مکتوبی ندارند. آیا این سخن درست است؟

بیشترین فرصت علوی‌ها در ۴۰ سال گذشته بود، چون حاکم سوریه از طایفه‌ی این‌ها بود. این‌ها اگر عقاید انحرافیِ غیر از اتباع اهل بیتی(ع) می‌داشتند، امکانات خیلی زیادی داشتند و می‌توانستند نشر دهند، ولی در طول ۴۰ سال، اعتقادات خاص آن‌ها در روزنامه‌، مجله‌، کتاب، فایل صوتی یا فایل تصویری منعکس نشد. می‌بینیم که هیچ کاری به این شکل نداشته‌اند. اگر این‌ها عقاید خاصی داشتند، انتشار می‌دادند.

درباره این مسائلی که فرمودید سینه به سینه نقل شده، نمی‌دانم این را با چه تعبیری بگویم یک شمه‌ای از عرفان در آن‌ها وجود دارد که آن را منتقل می‌کنند. این را که نمی‌توان روی کتاب آورد. اگر بخواهم برای مسائل عرفانی یک مثال بزنم که تقریب به ذهن شود، مثل یک ماهی است که در دریا حرکت می‌کند. این ماهی به اندازه‌ای که قدرت دارد می‌تواند به عمق دریا برود. یک ماهی ۲ متر بیشتر نمی‌تواند زیر آب برود، ماهی دیگر تا ۵۰ متر زیر آب می‌رود اما یک نهنگ در اقیانوس تا ۵۰۰ یا هزار متر زیر آب می‌رود. آیا نهنگ به ماهی‌های دیگر می‌تواند بگوید که از من پیروی و متابعت کنید؟ نمی‌تواند. چون قدرت و درک نهنگ را ندارند و نهنگ نشده است. در مسائل عرفانی هر کس به اندازه‌ی سیر و سلوک خودش می‌رود. وقتی که می‌خواهید این را به شخص دیگر بگویید برای او قابل تحمل نیست. لذا راه سیر و سلوک باطن دین گفتنی نیست بلکه رفتنی است. در اقیانوس و عمق آن علائم وجود ندارد و هر مقدار که از باطن دین درک کردید، قدرت رفتن به عمق اقیانوس معنویت و دُرها را دارید. بله، راه خطرناک است ولی لذت‌بخش و روح‌پرور است. جمله‌ای از حضرت علی(ع) وجود دارد که مضمون آن این است که خودت را در وسط دریاهای ژرف بیفکن تا ساحل حقیقت را زودتر دریابی.  البته در راه سیر و سلوک، فراز و نشیب‌های فراوان و پرخطری وجود دارد. نمونه بارز آن درباره علویون، موحدون و برخی از صوفیه و اهل عرفان سخنانی بر زبان جاری می‌شود و گاهی به حدی می‌رسد که حکم به کفر و اضلال دیگران می‌دهند. چون از باطن دین خبر ندارند.

 اگر شما روی زمین راه بروید، علائمی وجود دارد که فلان جا جاده است، اتوبان است، فرعی است، فلان جا شیب زیادی دارد، سربلندی است و … ولی در اقیانوس کسی را داریم که علامت‌گذاری کند؟ نه. چون مسائل عرفانی، روحی و ادراکی است و هر کسی در حد خودش درک می‌کند و گاهی فرد خیال می‌کند که به جایی رسیده است، لذا با قیل و قال می‌گویند که این‌ها باطنی هستند و افکارشان را سینه به سینه می‌گویند، یا تا ۴۰ سالگی به کسی نمی‌گویند. اما در حقیقت آن‌ها مؤمنینی هستند که در یک سطح و مستوایی قرار گرفته‌اند و وقتی هم که در مورد مسائل شریعت بگویید، شریعت را قبول می‌کنند.

مولوی جمله‌ی خیلی جالبی دارد که ۷۰۰ سال پیش گفته است که من یک پایم را در شریعت گذاشته‌ام، یعنی متعهد به شریعت هستم و با یک پای دیگرم دورتادور دنیا می‌چرخم و همه را دوست دارم. من ملتزم به شریعت هستم ولی با پای دیگرم مثل پرگار دور دنیا می‌چرخم و همه را زیر چتر محبت جمع می‌کنم. سعدی می‌گوید «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشم بر همه عالم که همه عالم از اوست» ما باید این‌گونه باشیم. صرف این‌که آقایی چند ذکر یاد گرفته، عارف نیست. به قول جنید بغدادی ما به این مراحل با قیل و قال نرسیدیم بلکه با جوع و سحر رسیدیم.  من به خانقاه‌ و مراکز علوی‌ها رفته‌ام و می‌بینم که روی در و دیوار، آیه الکرسی، ان یکاد و یا حمد نوشته‌اند. حتی تذکر می‌دهند که هر کسی نمی‌تواند به اینجا باید مگر اینکه خدوم مردم باشد و هیچ نوع شرارتی از او در اجتماع سر نزند. لذا خیلی‌ها را لایق آمدن به جلسات خود نمی‌دانند.

من در لبنان با شیخ مرسل نصر که یکی از علمای بزرگ دروزی است، ملاقات داشتم. چون جاده‌های منطقه را بلد نبودم به یکی از اساتید دانشگاه که از دوستان من بود، گفتم که اجازه می‌دهید با ماشین شما برویم؟ وی قبول کرد. مسافت حدود ۴۰-۵۰ کیلومتر بود، رفتیم و در مرحله‌ی اول صحبت و گفت‌وگو کردیم. در مرحله‌ی دوم که نشستیم، جلسه طولانی شد. شیخ مرسل نصر رئیس قوّه‌ی قضائیه‌ی موحدون است و ۵-۶ کتاب درباره‌ی «المذهب الدروز و الامام جعفر صادق(ع)» نوشته است. بعد که از خدمت او مرخص شدیم، چون دیدار ما طولانی شد، به استاد دانشگاه ـ که در دانشگاه بیروت تدریس می‌کرد ـ گفتم: استاد، ببخشید وقت شما خیلی گرفته شد، این‌دفعه شرمنده‌ی شما شدیم. گفت: برعکس، اتفاقاً من خیلی استفاده کردم. گفتم: چطور استفاده کردی؟ گفت: شما واسطه خیر بودید که به اینجا بیایم. من در دانشگاه بیروت درس می‌دهم و بسیاری از علوی‌ها و دروزی‌ها در دانشگاه هستند و من همیشه به عنوان یکی از اتباع اهل بیت(ع) و شیعه، سعی می‌کردم که با آن‌ها مختلط نشوم و ارتباط نگیرم، ولی امروز که شما با این عالم محاوره و صحبت کردید، تعجب کردم که این‌ها با ما یکی هستند. من این استفاده را کردم که در دانشگاه با این‌ها بنشینم.

درباره طایفه موحدون می‌گویند که کتابی به نام کتاب «الحکمه» دارند و آن را نسل به نسل منتقل می‌کنند و به کسی نمی‌دهند. بعد از مدتی که من در میان موحدون (دروزی) تحقیق و پژوهش می‌کردم، خیلی از آن‌ها به من گفتند که شما درباره موحدون موسوعه می‌نویسید، اگر خواستید ما این کتاب را به عنوان یک گنجینه در اختیارتان می‌گذاریم. من گفتم: هرگز آن کتاب را نمی‌خواهم. گفتند: چرا؟ گفتم: به خاطر اینکه بنده در موسوعه، بخش مربوط به عقاید یعنی توحید، نبوت و معاد را می‌نویسم و مستنداتی از خود موحدون آورده‌ام. موحدون این‌ها این را قبول دارند، مگر عقیده غیر از توحید، نبوت و معاد است؟ از آدم تا خاتم و از خاتم تا امروز، هر کس به این اصول معتقد باشد مسلمان است. شیخ مرسل نصر از علمای موحدون در کتاب الموحدون و المذهب الصادق می‌گوید: درباره مسائلی که موحدون درباره آن فتوا ندارند، آنچه را که کتب اربعه شیعه نقل نموده است، قبول داریم. این حرف بسیار مهم و بزرگی است. بر این اساس، در جلد الفقه و الفقاهه، بنده خیلی از مسائل فقهی را بر اساس مدرسه امام جعفر صادق(ع) بیان کردم و بر موسوعه الموحدون چهار نفر از علمای بزرگ موحدون، مقدمه نوشته‌اند.

یکسری از اسماء نزد ما استعمار شده است و اسماء را استثمار می‌کنیم. «کتاب الحکمه» یک سیر روحانی و عرفانی و تصوفی است و کتاب عقیدتی نیست. بسیاری از کتاب‌های صوفیه در میان عامه مسلمین، مورد قبول نیست و تأیید نمی‌شود اما کسی که به توحید، نبوت و معاد اعتقاد دارد و محب اهل‌بیت(ع) است، کسی که سعی دارد در این خط قدم بردارد، چون کمتر قدم برمی‌دارد، کمتر نماز می‌خواند، کمتر روزه می‌گیرد، کمتر حج می‌رود و کمتر مراسم مذهبی در منطقه‌شان وجود دارد، یعنی جزء کفار هستند؟ نه، شرایط زمان، مکان و تاریخ در آن قوم حاکم شده است. شاید اگر ما بودیم، بدتر از آن‌ها می‌شدیم.

یادم است در یکی از شب‌ها خدمت دکتر اسعدعلی رفته بودم. دکتر اسعدعلی کسی است که قبل از انقلاب، دکترایش را از دانشگاه تهران است و تز دکترای او کتاب «تزکیه النفس» اثر «مکزون السنجاری» از علمای بزرگ عرفان بود. ایشان در سوریه جایگاه بالایی دارد و یک دوره، رئیس دانشگاه دمشق بود. شبی خدمت ایشان بودم، قبل از ما جوانی از علوی‌ها که در مسکو درس می‌خواند، نزد ایشان نشسته بود. من دیدم که این جوان گریه می‌کند. تعجب کردم که چرا گریه می‌کند؟ این جوان گفت که من در دانشگاه مسکو درس می‌خوانم، بحثی بین مارکسیست‌ها و اهل سنت اتفاق افتاد، این‌ها بحث می‌کردند، یکی رد می‌کرد و دیگری جواب می‌داد و گاهی به نتیجه می‌رسیدند، گاهی این مغلوب می‌شد و گاهی دیگری مغلوب می‌شد. یک‌دفعه به ذهنم رسید که من چکاره هستم؟ هویت من چیست؟ لذا نزد دکتر اسعدعلی آمده بود که آقا، شما بگویید که ما مسلمان هستیم؟ از اتباع اهل بیت(ع) هستیم؟ کعبه و قرآن را قبول داریم؟ ما چکاره هستیم؟

ببینید تا چه حد جهل در میان این‌ها جلو رفته که خیال می‌کرد، دین ندارند. دکتر اسعدعلی به او گفته بود که تو مسلمان و از اتباع اهل بیت(ع) هستی، قبله، حضرت رسول(ص) و ائمه(ع) را قبول داری.

اگر به صورت خلاصه بخواهم بگویم برخی جهل مرکب دارند و قابل هدایت نیستند اما ۸۰ درصد علوی‌ها، جاهل به احکام دین هستند. لذا هر کس کار فرهنگی انجام دهد، نتیجه خواهد گرفت چون انسان فطرت توحیدی دارد.

به نظر می‌آید که علوی‌ها، خودشان را از جامعه مسلمانان جدا کرده‌اند و حتی به جای مسجد، جمع‌خانه دارند.

این‌ها خودشان را جدا نکرده‌اند. از یک جایی خواستند جمع‌خانه‌ای داشته باشند و با هم بنشینند و صحبت کنند. مسجد و حسینیه و موسسه که نداشتند به همین دلیل چند نفری در خانه‌ و مکانی با هم جلسه می‌گذاشتند. شبیه به آن، الموحدون (دروزی‌ها) خلوت‌خانه دارند. اگر شما به مناطق آن‌ها بروید می‌بینید یک مکان بسیار متواضع است. ما باید قدری به درون خود مراجعه کنیم و درباره چیزی که اطلاع نداریم یا ناقص است، مطلبی نقل نکنیم. به قول حافظ: «بر بساط نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست/ یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش»

 وقتی از جامعه‌ای منفصل می‌شوید، جبر زمان اقتضائات دیگری برای شما دارد. برای نمونه، من ۳۰ سال است که در قم زندگی نکرده‌ام. وقتی امکانات فعلی را می‌بینم در نظر بنده، مؤسسات و کفران نعمت مردم، برای من علامت سؤال می‌آورد. من در اینجا حرف‌هایی می‌زنم که می‌گویند، این آقا حرف متعارف نمی‌زند و باید مصلحت‌گرا حرف بزند. در حالی که اگر در قم زندگی می‌کردم، مثل بقیه بودم و هیچ حرف غیرمتعارف با عرف و عادات مردم نمی‌زدم. شما از یک علوی و یا از یک موحدِ دروزی که سال‌های سال و نسل اندر نسل در کوه‌ها زندگی کرده، چه انتظاری دارید که مختلط جامعه شود؟ او که نباید مختلط شود. باید یک نفر مقام بالاتر بیاید و او آن‌ها را به جمع بیاورد. مثل این‌که ما می‌گوییم اینجا خانه من است و آنجا خانه و مزرعه تو است؛ مرز و حدود قائل می‌شویم و از حریم و مرز خود دفاع می‌کنیم. شما وقتی ۵۰۰ متر بالاتر از زمین بروید، در آنجا هیچ مرزی وجود ندارد و تمام دنیا متصل می‌شود. همه در زمین که هستیم، اگر کسی بالاتر باشد و خارج از مرزهای ذهنی زندگی کند، می‌تواند این‌ها را به هم وصل کند. همان فکر مولوی است که می‌گوید این مرزهایی که شما می‌بینید مرزهای زمینی و منیّتی و ذهنی است. برای منِ آسمانی چنین مرزی وجود ندارد. متأسفانه چون آن مقام بالاتر نیست، سبب شده که علوی خانقاه داشته باشد، موحدون خلوت‌خانه و … به قول حافظ «جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» در عالم معنی و حقیقت و منِ آسمانی، محبت و عشق و صفا و برادری وجود دارد اما در منِ ذهنی بحث و جدل و حسد وجود دارد. خیام می‌گوید:

«قومی متفکرند اندر مذهب و دین/ قومی به گمان فتاده در راه یقین»

«می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی/ کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این»

عطار نیشابوری در داستانی می‌گوید که از طرف خداوند به جبرئیل امر شد که به زمین برو، بنده‌ای از بندگان، ما را صدا می‌زند. او به شهرهای مذهبی رفت و برگشت و گفت: خدایا، ندیدم. خداوند به جبرئیل گفت: به کلیسای رُم برو. وی به کلیسای رُم رفت و دید که شخصی یک بت را به عنوان عیسای مسیح گذاشته و زار زار گریه می‌کند. جبرئیل اعتراض کرد که خدایا، او که برای تو شریک قائل شده است! خداوند گفت: «تو چه کار با ظاهر او داری، قلبش با ما است. قلب او با ما صحبت می‌کند و لبیک ما برای اوست.» علوی‌ها در این مناطق این‌طور زندگی کرده‌اند و از آن‌ها هیچ انتظاری نیست. من که ایرانی هستم، در قم بودم و درسم اینجا بود و ۳۰ سال است در قم نبودم، قم برای من غیرطبیعی است. تظاهر به دین زیاد است اما حقیقت دین از جامعه دور می‌شود. باید یک انصافی از درون ما وجود داشته باشد تا بتوانیم همه را خوب ببینیم. تا زمانی که درون ما خالی از منیّت ذهنی نشود، نمی‌توانیم با نظر مثبت به تمام ادیان و به تمام افراد و به تمام طایفه‌ها نگاه کنیم. این نیاز به گذشت زمان و خودسازی درونی دارد. به قول مولانا: «الامس کنت ذکیا احول تغییر العالم/ و الیوم اصبحت حکیما احاول تغییر نفسی». هر کس باید از درون خود شروع کند و این مضمون این آیه شریفه است که «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ». لبّ و جان مطلب این است و بس.

 چه تفاوتی بین علوی‌های سوریه، لبنان و ترکیه وجود دارد؟ می‌توانیم بین این‌ها تفاوت قائل شویم؟

به نظر من این‌ها هیچ تفاوتی غیر از عادات و رسوم و تقالید زمانی که بر این‌ها تحمیل شده، ندارند. برای نمونه طرابلس لبنان حدود ۳۰۰ هزار نفر علوی دارد. به علت این‌که لبنان یک منطقه‌ی بازی بوده، فرهنگ باز داشته و آزادی بیشتری دارد، دید این‌ها نسبت به علوی‌های سوریه اندکی وسیع‌تر و بازتر است.

اکثر علویون ترکیه کُرد و روستانشین هستند، برای این‌که می‌خواستند اتباع اهل بیت(ع) کوبیده شوند و پایین‌تر باشند، اگر در ترکیه شهر و روستا را تقسیم کردند، گفتند که علوی‌ها روستایی هستند، اگر دین‌دار و بی‌دین را تقسیم کردند، گفتند که علوی‌ها بی‌دین هستند، اگر کُرد و ترک تقسیم کردند، گفتند که علوی‌ها کرد هستند. اگر چنان‌چه به پولدار و بی‌پول تقسیم کردند، گفتند که علوی‌ها بی‌پول هستند. ببینید آن فکری که تقسیم می‌کند می‌خواهد علوی‌ها را پایین‌تر نگه دارد. هدف استکبار و افراد مغرض این است که مظلوم کوبیده شود؛ با اینکه از اهل سنت هم کرد و شهری و غنی و فقیر وجود دارد ولی در تقسیم‌بندی، تحقیر القاء می‌شود.

تفاوتی بین علوی‌های سوریه، لبنان و جاهای دیگر وجود ندارد. این‌ها در اصلِ اعتقاد به توحید، نبوت و معاد، قبله، قرآن و پیامبر(ص) یکی هستند و بقیه مسائل فرعی می‌شود. در خود ایران هم قم، عادات و رسومی دارد، مشهد هم عادات و رسومی دارد. در مراسم‌هایی که در شهرهای ایران برقرار می‌شود، تفاوت‌های زیادی وجود دارد. در شهر ما نیشابور، روزهای دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم ماه شعبان، برات می‌گیرند و سر قبرها محشری می‌شود که تا پانزده شعبان ادامه دارد، ولی در هیچ شهر دیگری این عادت و رسم وجود ندارد. حال بگوییم مردم نیشابور عقاید خاصی دارد؟ در حالی که وضع و شرایط زمان و مکان و تاریخ درباره علوی‌ها، بسیار متفاوت از کشور با کشور دیگر یا طایفه‌ای با طایفه دیگر است.

 در بین علوی‌ها و دروزی‌ها، سادات هم وجود دارند؟

عده‌ای سادات را بیشتر شرافتی و نسبی و از نظر امکاناتی که استفاده کنند، می‌شناسند و این‌ها زیاد هستند. در ایران هم بین سادات و غیرسادات تفاوت زیادی قائل می‌شوند و در منطقه هند و پاکستان تفاوت زیادی قائل می‌شوند. بنده در مدتی که در میان آن‌ها حضور داشتم، روی این موضوع خیلی صحبت نشد. چون مسائل بسیار مهمتری در تاریخ آن‌ها واقع شده است و آنان بیشتر به دنبال حفظ بقاء خود بودند تا مسائل نسبی و جزء سادات بودن. بله، نسب و قبیله و عشیره خیلی صحبت می‌شود و درباره آن‌ها کتاب‌ها نوشته شده است. تمام منطقه ساحل سوریه را دروزی قبیله می‌دانند که در جلد اول و دوم علوی‌ها بحث مفصلی داشتم. همین بحث در موسوعه الموحدون بحث طولانی دارد ولی موضوع سادات خیلی کم‌رنگ است.

 سادات در بین اهل سنت و شیعه، احترام و جایگاه خاصی دارند.

در بین علوی‌ها سادات احترام دارند ولی آن اندازه‌ای نیست که مورد بحث قرار گیرد. در بین علوی‌ها، اصل ماهیت خودشان علامت سؤال بوده است، لذا به طرف این مسئله فرعی و کوچک نرفته‌اند. ما می‌گوییم برای امام جماعت، سید مقدم است؛ شما ابتدا باید اصل نماز را قبول داشته باشید، تا نماز جماعت برگزار کنید و علم و تقوا و … را برای امام جماعت در نظر بگیرید. در نهایت اگر همه‌ی این‌ها را در کفه‌ی ترازو گذاشتید و دیدید که میزان است، می‌گویید که فلان سید جلو بایستد و امام جماعت باشد.

شما وقتی به قرآن مراجعه می‌کنید، این آیه را در حساس‌ترین موقف یعنی قیامت می‌خوانیم که «فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ». بله سادات شرافت دارند ولی نباید افراط‌گرایی کنیم اما در میان علویون و موحدون این موضوع به صورت تاریخی مطرح است اما در زمان حال اصلاً مورد توجه نیست.

 ما شیعیان مرجع تقلید و توضیح المسائل داریم. تدین علوی‌ها چگونه است؟

نه، آن‌ها توضیح‌المسائل و مرجع ندارند، اصلاً مقلد نیستند. شیخ مرسل نصر در لبنان می‌گوید که ما تعدد زوجات را قبول نداریم. چون تعدد زوجات مصائب و مشکلاتی دارد. یا می‌گوید که ما زن را به عنوان تولید نسل می‌دانیم و بیشتر از این مورد قبول ما نیست. ما زن را به عنوان شهوت، لذت و یکی از امور دنیا نمی‌شناسیم، و حال آنکه بعضی‌ها برای مسائل شهوانی خودکشی می‌کنند ولی آن‌ها می‌گویند که ما زن را برای تولید نسل و زندگی قبول داریم. یا عقایدی درباره‌ی تناسخ و تقمص دارند که البته بحث‌های علمی آن‌ها در حوزه‌ها است. در بین علمای علوی و دروزی هم مطرح است و کتاب‌هایی نوشته شده است. بسیاری از آن‌ها این مسئله را مستند به آیات قرآن و بعضی از روایات و احادیث می‌دانند که یک بحث علمی است و مردم اطلاعی از آن ندارند. بنابراین، نسبت دادن آن به عموم مردم و طایفۀ، خارج از انصاف و حقیقت است.

 تقمص یعنی چه؟

یعنی روحم از بدن من به بدنی دیگر منتقل می‌شود. می‌گویند اگر بگوییم خداوند می‌خواهد انسان را در یک بدن امتحان کند و بعد به جهنم و یا بهشت ببرد، ظلم است. این بدن باید در فقر، مرض و همه جا امتحان شود، بعد تکامل پیدا کند؛ آن زمان اگر چنان‌چه شقی شد به جهنم برود و اگر نشد به بهشت برود. ما معتقدیم که در یک بدن همه‌ی اتفاقات رخ می‌دهد ولی آن‌ها می‌گویند مراحلی دارد؛ نسخ و مسخ و رسخ و فسخ که بحث آن طولانی است و جای این مصاحبه نیست. اصل این موضوع بین علما است و عوام مردم و طوایف از آن خبری ندارند.

 وجه تسمیۀ دروزی‌ها به «دروزی» چیست؟

مسئله دروزی‌ها، مصاحبه و برنامه‌ی مفصلی می‌خواهد و نمی‌شود در چند جمله به این موضوع پرداخت. چون انسان اگر بخواهد درباره موضوعی صحبت کند باید مستند باشد تا مستمع، قدرت قضاوت و آگاهی را داشته باشد نه اینکه بر اساس تبلیغات و امور سطحی فوراً معتقد به جهت مثبت یا منفی باشد. محمد نشتکین دروزی به عنوان اولین عالم موحدون، اصالت ایرانی و خراسانی داشت اما دچار انحرافاتی شد و در زمان الحاکم بامرالله در مصر بین وی و امامت حمزه بن علی ـ رهبر بعدی موحدون ـ اختلافات شدید ایجاد گردید. بر اساس آنچه که در تاریخ آمده است، محمد نشتکین در مسجدی محاصره ‌شد و پس از جنگ شدید، ده‌ها نفر کشته ‌شدند.

موحدون انحراف محمد نشتکین را به حدی می‌دانند که اگر چنانچه از سوی آنان برکنار نمی‌شد، شاید موحدون با خطر اضمحلال عقیده مواجه می‌شدند. لذا با آگاهی علی بن حمزه و محبوبیت وی در میان موحدون، توانستند محمد نشتکین را از مقام امامت حذف کنند و رهبری موحدون در دست حمزه بن علی قرار گرفت. حمزه بن علی هم در اصل ایرانی بود که به آن منطقه رفت. الحاکم بامرالله که از نظر موحدون آخرین حاکم فاطمی است ظاهراً در شکار غیبت می‌کند و دیگر برنمی‌گردد. به همین دلیل سوال‌های زیادی را در بین موحدون و طوایف مختلف به وجود آورده است.

محمد نشتکین دروزی، حتی مورد لعن افراد زیادی از موحدون قرار گرفته است. لذا بسیاری از موحدون اکراه دارند که به آنان دروزی گفته شود، از این رو در تألیفاتی که در بین آنان وجود دارد، دوست دارند از تعابیر موحدون یا اهل توحید استفاده شود.

موحدون محمد نشتکین را لعن می‌کنند. بنده به عنوان نویسنده، اقوال مختلف را نقل کردم و رأی من این است که بر فرض که در ایشان انحراف ایجاد شده و مورد تنفر دروزی‌ها قرار گرفته است، اما به هر حال یکی از علمای آنان است. در بین اتباع اهل بیت(ع) هم برخی از علما به حسب ظاهر منحرف می‌شوند و مورد تنفر عده‌ای قرار می‌گیرند. دیدگاه من مورد تأیید اکثر موحدون قرار گرفت و گفتند که این منصف‌ترین رأیی است که درباره محمد بن نشتکین دروزی گفته شده است.

دشمنان کلمۀ «دروزی» را رایج و شایع کردند تا این‌ها را از کلمه‌ی موحد و عنوان خداپرست دور کنند ولی خود دروزی‌ها می‌گویند که ما موحدون هستیم.

دروزی در حقیقت دردوزی است. من در قم به دفتر فرزند آیت‌الله مرعشی رفتم. ایشان در علم انساب بسیار ماهر هستند و گفتند که دروزی در حقیقت دردوزی است، یعنی محمد نشتکین، کفش می‌دوخته است. شغل اول او این بوده و از ایران به آن منطقه رفته است. ایشان حداقل عالمی از علمای دروزی‌ بوده است، ولی این‌که کل مذهب را به ایشان منتسب کنیم، خلاف انصاف است.

 یک بار از شما شنیدم که یک لبنانی از اتباع اهل بیت(ع) با یک دختر دروزی‌ها ازدواج می‌کند اما وی را تنبیه کرده بودند.

بله، هر قومی عادات و رسومی دارد. اگر می‌بینید که در برخی اقوام در ازدواج، تجارت یا در ارتباطات یک محافظه‌کاری دارند و اختلاط به وجود نمی‌آید، بخشی از این به حفظ کیان و عادات و رسوم آن قوم برمی‌گردد. در ایران ما ترک‌ها و فارس‌ها، عادات و رسوم خاص خود را دارند و خیلی کم با هم ازدواج می‌کنند. یا ازدواج کرد و فارس را کم داریم، یا ازدواج عرب خوزستانی با فارس خراسان کم محقق می‌شود. موضوع ازدواج و بعضی از امور مرتبط با دین و مذهب، همه جا صدق نمی‌کند بلکه بر اساس عادات و تقالید و رسوم اقوام است. در آن منطقه هم همین است، البته یک مسئله‌ای آنجا اضافه است که در اینجا نیست و آن این است که نکند این فرد، نفوذی باشد. نکند که این فرد، حزبی باشد؛ چون قومیت کوچکی هستند و احساس خطر می‌کنند. این یک مسئله است که در همه اقوام و طایفه‌های کوچک، قطع نظر از مذهب و دین وجود دارد که در ناحیه ایجابی و سلبی آن نباید حساس شویم.

مسئله‌ی دیگر عادات و رسوم غلط است. بسیاری از عادات و رسوم در میان ما به غلط وجود دارد. مثلاً برخی می‌گویند که چرا دخترم با فردی از خارج از قوم من ازدواج کند؟ یعنی به غرور و شخصیت او برمی‌خورد و مثل این‌که شکست خورده یا سرافکنده شده است. دختر و پسری عاشق می‌شوند، خب عاشقی فوق عادات و رسوم است، لذا برخی با تسامح از کنار آن رد می‌شوند. مثل این‌که وقتی دختری متولد می‌شود، فرد می‌گوید به‌هرحال دختر است، چه کنم؟ او تولد دخترش را قبول می‌کند ولی دوست دارد که پسر متولد شود. در بین اعراب رسم است که اگر به پدربزرگ بگویند عروسش زایمان کرده است، می‌پرسد: چه بچه‌ای آورده است؟ به محض این‌که بگویند پسر است، خوشحال می‌شود و می‌گوید: اللهم صل علی محمد و آل محمد. اما اگر بگویند، دختر آورده است، وی سکوت می‌کند. این جاهلیت به شکل خفیف است. ازدواج‌ها و تجارت هم این‌طور است. ازدواج، نقطه‌ی حساسی است که بروز دارد ولی خیلی‌ها با هم تجارت نمی‌کنند و یا روابط اجتماعی و شب‌نشینی و این‌ها را ندارند.

 اگر در پایان فرمایش دارید به عنوان حسن ختام بفرمایید.

خدا کند این شرایط فعلی تغییر کند و شرایط فرهنگی دور از سیاست، تنگ‌نظری‌ها و مسائل فرقه‌ای پیش آید تا موسسات فرهنگی بتوانند کارشان را انجام دهند.

قرآن برای هدایت آمده است نه برای مسائل فرعی. قرآن هم در دسترس همه‌ی مسلمانان است. مرحوم آیت‌الله بروجردی می‌گفتند که ما باید برادرانه در کنار اهل سنت و فرقه‌های دیگر اسلامی باشیم تا آن‌ها از فقه امام جعفر صادق(ع) و امام باقر(ع) بی‌بهره نمانند. چون مسائل تاریخی رد شده و نمی‌توانیم برگردانیم، لذا آن‌ها را کنار بگذاریم. جوانان و علمایی که امروز زندگی می‌کنند می‌توانند از فقاهت اهل بیت(ع) و امام صادق(ع) بهره‌مند شوند. به تبعِ آیت‌الله بروجردی، مرحوم امام خمینی(رض) بالاتر از این می‌گفتند که ما باید مسائل اختلافی و فرعی ـ که امروزه بعضی به آن‌ها دامن می‌زنند و اساساً نان و زندگی‌شان در این مسائل اختلافی است ـ را کنار بگذاریم و جوان امروز اهل سنت را با معارف اهل بیت(ع) بهره‌مند سازیم.

اکملِ آنچه که در صوفیه وجود دارد، در دعاهای صحیفه‌ی سجادیه(ع) و مفاتیح الجنان مثل دعای عرفه، دعای ابوحمزه‌ی ثمالی، مناجات شعبانیه و مناجات خمسه عشر وجود دارد. مراحل تصوف اهل سنت در دعاهای ما هست. خب، ما چرا اهل سنت را از این معارف اهل بیت(ع) بی‌بهره کنیم ما باید در این وادی قدم برداریم. متأسفانه علمایِ از این نوع کم هستند و اگر هم کسی انجام وظیفه می‌کند، او را فوراً متهم می‌کنند و شخصیتش را پایین می‌آورند. خدا کند که قلوب ما به هم نزدیک شود. به‌هرحال همه‌ی ما یک روزی باید از این جهان برویم. گاهی اوقات انسان از اطلاعیه‌هایی که می‌نویسند تعجب می‌کند؛ نوشته‌اند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏» (البقره : ۱۵۶)، من می‌گویم که این برای زنده‌ها است در حالی که برای مُرده‌ها و مجالس ترحیم می‌گویند، او که جزء «مرجعون» است و با تابوت می‌برند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» یعنی ما به خدا برگردیم، تا این نفس می‌آید، تا این عمر وجود دارد، تا این امکاناتی که در این نظام وجود دارد، ما باید به اسلام حقیقی و اسلام ناب محمدی(ص) برگردیم.  اول خود عامل به اسلام ناب محمدی باشیم و در ادامه آن را با محبت و احترام به دیگران منتقل کنیم. خدا ناخواسته آیۀ «إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» را در روز رستاخیز نخوانیم که خدا می‌فرماید: یک عده از بندگان من را در نقاط دورافتادۀ تاریخ و جغرافیا و مذهب، به دلیل واهی و خیالی از خود راندید و آنان مظلوم بودند، در حالی که قلب‌شان با ما بود. لذا من امروز آن‌ها را در بهترین جایگاه‌ها قرار می‌دهم و شما با اتهامات، آن‌ها را به سخریه و مسخره گرفتید و خندیدید. امروز آن‌ها که صبر و تحمل پیشه کردند را به بهشت می‌برم و آن‌ها پیروز و رستگارند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

لینک کوتاه : https://v-o-h.ir/?p=46304
  • منبع : خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا

مطالب مرتبط

19اسفند
تنظیمات دروس حوزه طوریست که هیچ احتیاجی به قرآن ندارند! + واکنش ها
اعتراض به نظام آموزشی حوزه های علمیه در برنامه سحرگاهی امروز شبکه دو؛

تنظیمات دروس حوزه طوریست که هیچ احتیاجی به قرآن ندارند! + واکنش ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.