به گزارش صدای حوزه، جناب استاد ملکیان اخیرا پرسشی را مطرح کردهاند که «چرا به آیندۀ ایران امیدوارم؟» ایشان بهانۀ امیدواری به آینده ایران را در این میدانند که نسل جوان ما غرب، فلسفه غرب، علوم غربی،هنر غربی و فنون غربی را شناخته است به گونهای برتر و بالاتر از دیگر کشورهای اسلامی و حتی بیشتر از اندازۀ خودِ غربیان.
اینکه مثل ایشان به مقوله «امید» میپردازند واقعا جای امیدواری است، ولی آنجا که میبینید همین امید، زمینه را برای انحطاط و پسرفت میگشاید مایۀ ناامیدی و حسرت است. از این رو، باید نکاتی را متذکر شد:
امید معکوس
۱٫ آیا خواندن مدرنیته (آنهم ترجمههای مغلوط مدرنیته در ایران، آنهم هم گزیدههای سکولار از مدرنیته، و نیز آنهم قسمتهای تاریخگذشتۀ از غرب) به شناخت از غرب منتهی می شود یا ما را به تعبیر برخی از محققان «انباردار کالاهای مصرفی غرب» قرار میدهد. چهطور جامعه حوزوی و دانشگاهی که اندازۀ یک واحد درسی، غربشناسی نمی خواند و به اندازه یک کتاب محققانه در باره شناخت غرب (نه مدرنیته) نمینویسد، می تواند ادعای غربشناسی پیدا کند؟
۲٫ از استاد ملکیان باید پرسید که آینده ما در گرو کدامین نسل است، نسلی که غرب را شناخته است، یا نسلی که «خود» را میشناسد؟ در میانۀ «خود» و «غرب» اولویت ما برای آینده کدام است؟ چرا ایشان در این امیدواری، هیچ و هیچ به شناخت «خود» اشاره نمیکند. اساسا از نظر ایشان، نسبت شناخت ما از غرب با شناخت ما از خود چیست و ما چسان از مسیر شناخت غرب به شکوفایی و آیندۀ درخشان خود میرسیم؟
۳٫ از نظر جناب ملکیان، ما در مدرن شدگی ترقی کرده ایم و باید به آیندهای بازتر همچنان امیدوار باشیم. مثالهای ایشان را توجه کنید: اینکه چون الان خانمهای ما مجبور نیستند پوشیه بزنند پس رو به رشدیم؛ اینکه ما در خانه ویدئو داریم پس آیندهای خوب در انتظار ماست.
جناب ملکیان به این سئوال پاسخ نمی دهند که غرب در ایران کدامین امیدهای ما را در حوزه آموزش، در حوزه فرهنگ عمومی و اخلاقیات اجتماعی، در تأمین ارزشهای خانوادگی، در ساخت عدالت اجتماعی، در عرصه رفاه عمومی و اقتصادی، برآورده کرده است؟
همینطور معلوم نیست جناب ایشان در امیدواریشان و در میزان ترقی انسان ایرانی در این چهل و اندی سال چرا به «استقلال سیاسی و استقلال اجتماعی»، به «رشد علمی»، به «امنیت فراگیر در منطقه» و نیز به «رشد و توسعۀ معنویت» اشارهای نمیکند و آنها را در پازل امیدواری خود نمیگنجاند و از آنها الهامی برای خوشینی دریافت نمیکند؟!
۴٫ آقای ملکیان، در مورد کشورهای اسلامی واقعا به گزاف سخن گفته است. به نظرم جناب ملکیان اندیشههای نوین ترکهای امروز در دانشگاه های جدید ترکیه، محققان مسلمان در موسسات علمی جهان عرب، پژوهشگران شبه قاره و نیز اندیشمندان شرق آسیا در جاهایی مثل ISTAC را نمیشناسد و از این رو خود را به راحتی بالا میبیند.
برخی از نخبگان جهان عرب در همین کشورهای عربی مثل قطر، مثل تونس، حتی مثل سوریه گاه چندین دهه از امثال ماها و نیز از اساتیدی مثل ملکیان جلوتر، غربیتر (در ادبیات سکولار) و مسلمانتر (در ادبیات دینیشان) هستند. اساتیدی مثل جناب ملکیان که به تواضع شهرت دارند، نباید مخاطبین و دانشجویان خود را متوهم بار بیاورند و در غرور تاریخی و گاه جهل مرکب نسل امروز، که از کشورهای پیرامون و از زبان آنها هیچ نمیداند، بدمند.
۵٫ دوگانۀ «تجدد» و «تمدن» را همواره باید در نظر داشت. واقعیت این است که «تجدد» در ایران در یک فرایند کاریکاتوری شکل گرفته است به گونهای که به جدّ میتوان گفت که «تجدد غربی در غرب» تفاوتهای بنیادین و اساسیای دارد با «تجدد غربی در شرق» از جمله در ایران.
یعنی همان میزان از پیشرفت غربی در غرب، برای شرقیِ در شرق حاصل نشده است. آنچه جناب ملکیان همچنان بدان امیدوار است، تجدد شکسته و آبرفتهای است که نه مدرنیتۀ اورجینال غربی است و نه مدرنیتۀ بومی شدۀ شرقی (ببینید همین وضعیت حجاب ما را که از پوشیه عبور کردهایم و پوشش استاندارد لیبرال را هم پیدا نکرده ایم و حالا از جناب ملکیان بخواهید هویت یا بی هویتی همین حجاب موجود امروز را که نه غربی است و نه شرقی، تعریف کند و آیندهای برای آن ترسیم نماید.) حال در این سیر معیوب تجدد، جناب استاد ما را به چه آیندهای از غربی شدن امیدوار میسازد؟
۶٫ بله باید به آینده امید داشت، ولی نه به آینده تجدد غربی در ایران، بلکه باید به آینده تمدن ایرانی و اسلامی امیدوار بود. تمدنی که صبغۀ ایرانی بودن، مسلمان بودن، و معاصر بودن در آن جامعه، شاخص و برجسته باشد. ما امید داریم به ساخت آیندۀ خود، آیندهای که از رهگذر شناخت خود (نه از رهگذر صِرف ترجمۀ دیگران) و تکیه بر داراییهای خود و الگوهای خودی حاصل میشود.
بیشتر بخوانید: