به گزارش صدای حوزه، “تومان” فیلم موردعلاقه اغلب منتقدان سینمای ایران است. همه مرعوب و محصور ریتم پر آب و تاب و پر تحرک فیلم شدهاند، با آن ساختار بازیگوشانه و دیالوگهای شبه فلسفیاش. دیالوگها را از زبان شخصیتهایی میشنویم که چه از نظر طبقاتی/ اجتماعی و چه تصویر فردیای که فیلم از آنها بدست میدهد، بیربط و ناهمخوان است. جملات فیلمساز را که به زور الصاق شده، از زبان شخصیتها میشنویم.
تومان سومین فیلم مرتضی فرشباف است. فیلمساز جوانی که در فیلم دوم خود “بهمن”، با ریتمی ملالآور و ساکن میکوشید تصویری از سرما و یأس درونی شخصیت زن فیلم بنمایاند. تومان، اما در ظاهر نقطه مقابل بهمن است؛ و حال و هوای متفاوتی دارد، اما هر دو فیلم در عمل به یک شیوه عمل میکنند. هر دو مخاطب را نادیده میگیرند و بر مدار خود عمل میکنند.
حال آنکه ما در سینما چیزی را مفروض نمیگیریم. واقعیت باید در فیلم بازسازی شود. کنش شخصیت باید منطقی و و قانعکننده و در بستر درام فیلم باشد. رابطه شخصیتها باید معین و معنادار باشد؛ و این همه در تومان غایب و مخدوش است. نمیفهمیم چرا نامزد قهرمان فیلم به او علاقهمند شده و نمیفهمیم چرا قهرمان فیلم به این راحتی او را کتک میزند و از خود میراند. نمیفهمیم چرا برادر یونس بلافاصله بعد از مرگ او تصمیم به ازدواج میگیرد، درحالیکه رابطه به ظاهر صمیمانه و دوستانهای با هم دارند؛ و سوالهای بسیاری از این دست.
زمانی هیچکاک میگفت فیلمها دو دستهاند؛ یا سرگرمکنندهاند یا کسلکننده. تقسیمبندی به نظر ساده، اما درست و دقیق است. در سینما و به طور کلی هنر، سرگرمی شرط لازم است. مخاطب باید با قهرمان و داستان فیلم همراه شده و در جهان داستان غرق شود. باید متوجه گذر زمان نشود. اگر فیلمسازی اندیشهای دارد و میخواهد چیزی را به مخاطب منتقل کند این بهای سنگینی دارد و آن سرگرمی است. اول باید سرگرم کند و بعد احیاناً ایده یا اندیشهای را به اشتراک بگذارد.
تومان از ظرفیت جغرافیای بومی خود نیز به درستی استفاده نمیکند. بندر ترکمن و مسابقات اسبدوانی بیشتر وجهه نمایشی و توریستی پیدا کرده تا دراماتیک. پیوند اقلیم و فضای حاکم بر داستان و سرنوشت و سرشت شخصیتهای فیلم کمرنگ و محو است. این آدمها میتوانند در تهران و به همین شکل روایت شوند. ربطی به آن جغرافیا و آن فضا ندارند.
مرتضی فرشباف در تومان قصد داشته فیلمی جاهطلبانه بسازد، اما به بیراهه میرود. باید بیشتر به درام فیلم توجه میکرد و فیلمنامه را دقیقتر و کاملتر مینوشت. نه اینکه بخواهد همه چیز را با تصاویر متنوع جبران و همه ضعفهای خود را پشت ظاهر پر زرق و برقاش پنهان کند. تومان مخاطب را در انتظاری واهی و بیهوده نگه میدارد و او را دست خالی از سالن سینما به بیرون بدرقه میکند. حال آنکه شخصیتها و ماجرای فیلم ظرفیت خلق یک فیلم خوشساخت را داشتهاند که جملگی از دست رفته است.
در نهایت، تومان دنباله سینمای تارانتینو است. الکن، پرمدعا، شلوغکن، متظاهرانه، فاقد عمق و حس، و در یک کلام پوچ. نه از انسان خبری هست، نه ماجرای چفت و بست داری وجود دارد. همه چیز در خدمت منویات فیلمسازِ فیلمبازِ ماست. تومان قلابی است و بیهوده بر طبل توخالی میکوبد.