به گزارش صدای حوزه تابستان سال ۸۵ زمانی که اسرائیل به لبنان حمله کرد، کمتر کسی فکر میکرد عاقبت جنگ چیزی جز پیروزی قاطع ارتش صهیونیستی خواهد بود. ارتشی که در کارنامه خود 6 روزه را داشت و آمریکا با همه امکاناتش پشت سر آن بود.
این طرف جبهه، اما جوانان حزبالله بودند که تازه در کشور کوچکی مثل لبنان گروهی کوچک از شیعیان آنجا به حساب میآمدند که امکانات کمتری نسبت به طرف مقابل داشتند. چشم همه دنیا به دنبال تصاویر این نبرد بود. رفته رفته خبرها خلاف آن چیزی بود که خیلیها گمان میکردند رخ میدهد.
تانک مرکاوا نماد قدرت ارتش شکستناپذیر اسراییلی، ناگهان توسط سربازان حزبالله به برادههای آهن بدل شد. تانکی که انهدام آن با توجه به امکاناتی که داشت نزدیک به صفر میرسید.
کودکی شهید عماد مغنیه
این جنگ ۳۳ روز به طول انجامید و در همه این روزها حزبالله برگهایی داشت که مقابل چشم جهانیان رو میکرد و همه را شگفتزده میکرد. مثلا سربازان اسراییلی فکر میکردند با شبحهایی مواجه هستند که معلوم نیست چطور از پشت سر آنها سبز میشوند و چون صاعقه بر آنها فرود میآیند. میدان نبرد به گونهای طراحی شده بود که جوانان حزبالله را در سنگرهایی شبیه گور پنهان میکرد و زمانی که دشمن از یک زمین به ظاهر صاف عبور میکرد، حالا شبحهایی از پشت سر به آنها حمله میکردند.
این گروه کوچک نظامی به چنان قدرتی رسیده بود که وقتی سیدحسن نصرالله در پیامی تلویزیونی نگاه دنیا را به ناوی جلب میکند، آنقدر مطمئن به قدرت نظامی سربازانش هست که بعد از سه شماره فرمان آتش میدهد و آن ناو به هوا میرود.
حزبالله چطور اینگونه در شاخه نظامی خود به اوج رسیده بود و رژیم صهیونیستی را به ذلت کشاند؟
شاید هیچ کسی به اندازه خود دشمن صهیونیستی پاسخ این سوال را به خوبی نمیدانست. آنها میدانستند عماد با آنها به مقابله پرداخته و این دستپروردگان او هستند که قدرت مغز متفکر حزبالله را به رخ میکشیدند. سربازانی که بسیاری از آنها هم نمیدانستند کسی که فرماندهیشان میکند عماد مغنیه است.
جوانی حاج عماد
اما عماد مغنیه فرمانده شاخه نظامی حزبالله کجای میدان نبرد قرار داشت؟ عماد درست در خط مقدم نبرد بود؛ جایی که هیچ کسی گمان نمیکرد بتواند او را آنجا ملاقات کند. اما عماد شخصا در جبهه جنگ حاضر میشد و نیروهایش را سازماندهی میکرد.
۲۵ سالی میشد که سرویسهای فوق حرفهای جاسوسی دنیا به دنبال او میگشتند، اما عماد مردی نبود که از یک در دوبار وارد شود. او مرد امنیتیای بود که هیچ گاه محافظی نداشت و هیچ کس تا زمانی که او اراده میکرد نمیتوانست ملاقاتش کند.
عماد گاهی حاج رضوان بود، گاهی مرتضی، گاهی خود را مصطفی معرفی میکرد و گاهی نام دیگری برای خود برمیگزید. جاسوسهای سرویسهای امنیتی موساد و اف بی آی و … هر چه بیشتر به مغنیه نزدیک میشدند او را دورتر مییافتند. به قول حاج قاسم سلیمانی، یار دیرین عماد مغنیه، حاج رضوان مثل شمشیر فرود میآمد و مثل شبح ناپدید میشد.
شهید عماد مغنیه در کنار حاج قاسم سلیمانی
دست یافتن به این مرد در سایه، به قدری دشمن را گیج کرده بود که روی آورده بودند به قصه پردازی. میگفتند مغنیه صورت خود را جراحی پلاستیک کرده تا شناسایی نشود! در حالی که تنها عکسی که از او داشتند یک تصویر سیاه و سفید بیکیفیت بود.
اما بعد از شهادتش تصاویر منتشر شده از عماد نشان داد تنها تفاوتی که از سالهای جوانی تا میانسالیاش کرده اضافه وزن و سفید شدن بخشهایی از موهای سر و صورتش بود.
سردار ناصر عروج خاطرهای از او نقل میکند که نشان میدهد این فرمانده بیبدیل نظامی و امنیتی حتی از زندگی شخصی خود نیز غافل نبوده. او میگوید: زمانی که فرزند او «جهاد» میخواست متولد شود، حاج عماد از من خواست فردی را به او معرفی کنم که در تمام عمر نماز صبحش نه تنها قضا نشده باشد، بلکه اول وقت نیز خوانده باشد. من چنین کسی را سراغ داشتم و آوردم در گوش شهید جهاد مغنیه اذان خواند.
چنین تربیتی بود که سرانجام پسر نیز راه پدر را ادامه داد و در سوریه به شهادت رسید.
در طول ۲۵ سال زندگی مخفی حاج رضوان، عملیاتی نبود که عماد طراحی کند و ذرهای از نحوه انجام آن لو رفته باشد. با همه این احوال او به ظاهر زندگی عادی خود را داشت. موتور، سوار میشد و گاهی در کوچههای ضاحیه جنوبی بیروت همراه دیگر جوانان فوتبال بازی میکرد.
بالاخره در ۲۵ بهمن سال ۸۶ راز سر به مهر حزبالله فاش شد و عماد فایز مغنیه با نام جهادی «حاج رضوان» در منطقه کَفَرسوسه دمشق در اتومبیل خود ترور شد و به شهادت رسید. پیکر او در روضةالشهیدین گلزار شهدای حزبالله در بیروت به خاک سپرده شد و پیکر فرزندش، جهاد نیز همانجا در جوار پدر آرمید.
نکته جالب توجه در مورد او این است که بعد از گذشت ۱۳ سال از شهادتش همچنان رازهای دیگری از او سر به مهر مانده و کسی نمیداند این شبح حزبالله دستاوردهایش در حوزه نظامی تا چند سال دیگر بر سر دشمنان فرود خواهد آمد؛ همانگونه که پیش از این فرود آمده بود.