به گزارش صدای حوزه، پرویز امینی در یادداشتی نوشت: کتاب «فقر احمق میکند» زوایه جالبی را برای تبیین مسئله فقر طرح میکند.
این کتاب که به قلم یک روانشناس و یک اقتصاددان نوشته شده، بر این فرض استوار است که فقر با ایجاد اشتغالات ذهنی فراوان ذیل نیازهای روزمره و ضروری مثل تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان، تحصیل فرزندان و…، پهنای باند ذهن افراد فقیر را اشغال کرده و این اشغال شدن، موجب ایجاد اختلال در قوای شناختی افراد فقیر میشود.
این اختلال شناختی باعث اتخاذ تصمیمات بد در آنها شده و اساساً احمق بودن درواقع همین تصمیمات بدی است که مثلاً موجب ترجیح نفع کوتاهمدت بر نفع درازمدت شده یا نوعی از ناتوانی را در پی دارد که برآمده از تحلیل پیامدهای تصمیم و تصمیم بدی است که حالا پایه تصمیمات بد دیگر میشود.
درواقع این تصمیمات بد نیست که افراد را فقیر میکند بلکه این فقر است که موجب تصمیمات بد در افراد شده است. بنابراین سیاستهای رفع فقر از این جهت توجیه میشوند که تلاش دارند تا پهنای باند ذهنی افراد را باز کرده و به تبع آن، افراد شرایط اتخاذ تصمیمات بهتری برای خود و جامعه داشته باشند.
سرزمین نفرین شده برای ایران
مشابه همین منطق، میتوان ادعا کرد؛ فضای مجازی نیز بهخصوص به شیوهای که غالباً در ایران استفاده میشود؛ مانند فقر میتواند تولیدکننده نادانی باشد. درواقع شاید بتوان گفت: فضای مجازی، احمق میکند!
مصداق بارز این احمق شدن را اما میتوان در بسیاری از چهرههای ورزشی، هنری و موسیقیایی دید که تحت عنوان سلبریتی شناخته میشوند. برخی حرفها و گزارههایی که از سوی این افراد طرح و بیان میشود، چنان عجیبوغریب و بیحسابوکتاب است که انسان را در وضعیت «ما هیچ؛ ما نگاه» قرار میدهد.
اعلام مرگ مرحوم علی انصاریان در اثر ابتلاء به کرونا به عنوان شهید واکسن، فریادهای جگرخراش یک بازیگر بر سر وطن به عنوان خراب شده یا بکار بردن تعابیری مثل سرزمین نفرین شده برای ایران و…، در این چارچوب قابلتأمل است.
حال میتوان پرسید چرا و چگونه فضای مجازی احمق یا نادان میکند؟ فضای حاکم بر شبکههای اجتماعی مثل توئیتر و اینستاگرام متکی بر کنشها و شاخصهایی نظیر آمار لایک، فالوئر، ریپلای، ریتوئیت و میزان ایمپرشن و… است.
این یعنی شاخصهای کمّی فوق، سنجه وزنکشی حرفها و مواضع و دیدگاههاست. این وضعیتِ ساختاری اما به تدریج در قوای شناختی افراد دائمالمصرف که مدام در معرض آن هستند، ایجاد اختلال میکند.
اختلالی که باعث میشود جدیترین معیار و دغدغه در تولید پیام، چه از منظر محتوایی و چه به جهت فرمی، ناظر به همین جلب توجه آماری باشد.
به بیان دیگر اینکه «چه بگویم و چگونه بگویم» تا بیشترین بازخورد و توجه اجتماعی را جلب کنم، به مهمترین دغدغه کاربران شبکههای اجتماعی تبدیل میشود. در واقع در این ساختار، کسب کف و هورا، جایگزین واقعیت و استدلال میشود تا در فضایی که واقعیت و استدلال کمارزش است، به ناچار، نادانی تولید و توسعه یابد.
کژکارکردهای رسانههای اجتماعی در سطح عموم مردم منحصر است
طبیعتاً پیامد طرح پرسش بالا و انتقال آن از حاشیه به متنِ فعالیتِ یک فرد در شبکههای اجتماعی، این است که پرسشهای عقلانیتسازِ حرف و سخن، به حاشیه میرود.
مثلا این پرسشها که آیا این موضع بر واقعیت متکی است؟ آیا اخباری که مبنای اعلام مواضعاند، از فیلتر راستیآزمایی عبور کردهاند؟ آیا این مواضع با باورها و عقاید من سازگار است؟ آیا احساسات عمومی و منافع هموطنان من در این موضع لحاظ شده است؟ آیا این میزان و به این شکل حرف زدن به حل مسئله کمک میکند؟ و سئوالاتی از این دست که به مواضع ما عقلانیت میبخشد، از دستور بحث خارج میشود. و اینچنین، فضای شبکه اجتماعی که میتواند موجد آگاهی و خردورزی باشد، به مهلکه ترویج و گسترش نادانی میافتد.
آنچه مایه تأسف است، این است که کژکارکردهای رسانههای اجتماعی در سطح عموم مردم منحصر نبوده و به سطح نخبگان سیاسی و فکری و فرهنگی و حتی تصمیمگیران و تصمیمسازان کشور نیز تعمیم یافته است.
آنجا که این افراد نیز در رقابت بیانتهای دیدهشدن، خود را تابع قواعد مبتذل این فضا کرده یا حداقل این فضا را مرجع تحلیل یا مبنای فهم فضای اجتماعی قرار میدهند. اینک تعداد زیادی از افراد را میشناسم که بعد از فعال شدن در بستر شبکههای اجتماعی، به جهت سطح دغدغه و مواضعشان، نسبت به پیش از فعالیت در این فضا، افت قابلتوجهی داشتهاند.
تلختر آنکه اگرچه پیامدهای نادانی و گسترش آن همیشه خطرناک و پرهزینه است اما هزینه توسعه نادانی در میان تصمیمسازان، تصمیمگیران و سیاستمداران با هزینه نادانی سلبریتیها هم قابلمقایسه نیست چراکه اگر تبعات نادانی گروه دوم تنها به بخشی از هوادارانشان بازمیگردد، هزینههای نادانی اینها، بهناچار به میلیونها شهروند ایرانی تحمیل خواهد شد.