وقتی درباره ساسی مانکن هشدار داده شد که مخاطب نوجوان را مستقیما هدف گرفته و فرهنگ جاری را به ابتذال کشیده است، از طرف مسئولین امر، یک مواجهه سطحی و فرمالیته صورت گرفت و فراموش شد.
خشونت و فحاشی دیگر حالت زیرزمینی ندارد
نگاههای تکنوفیلی و غربزده همچون وزیر جوان ارتباطات که در مواجهه با رسانه و اتفاقاتی مثل ساسی مانکن، برخوردی لارج و ریلکس داشته و ادعا نمودند که مساله ای طبیعی است و نباید خیلی برجسته شود، الان باید پاسخگو باشند.
حال اگر بخواهیم پدیده ای مثل هلیا را تحلیل و پدیدارشناسی کنیم، می شود ساعت ها و روزها سخن گفت. واقعا ریشه ماجرا کجاست؟ نتایجش چیست؟ یک دهه هشتادی که عنان از کف داده و با خشن ترین حالت ممکن دیده می شود. انگار خشونت و فحاشی دیگر حالت زیرزمینی ندارد.
اگر به چندسال قبل هم برگردیم، نحوه برخورد و تحلیمان از مائده هژبری شانزده ساله هم خیلی علیه السلام نبود و صرفا به یک مواجهه قانونی بسنده شد و یک نوجوان پارکورکار هم نتوانست حس دیده شدن و فریاد جدی نگرفته شدنش را به گوش ساختارهای فرهنگی برساند.
برگردیم و به فیلم این دعوای دهه هشتادی ها دوباره نگاه کنیم. نشانی از هویت مقدس یک نوجوان در این فیلم مشاهده نمی شود. ولی واقعیتی بنام دهه هشتادی و نسل زِد که انگار جدی گرفته نشده است،
کاملا پیداست. گویا فریاد می کشد که ما را جدی تر نگاه کنید و ما نسل متفاوت و معترضی هستیم که زودتر می خواهیم برسیم ولی جاده و اسب مهیا نیست. ما حال کلیشه ها را نداریم و رو به آسمان و بریده از خاک و رها از تعلقات می خواهیم که متفاوت باشیم و انرژی های مان آزاد شود.
گرفتار قفس آهنین مجازی و حقیقی هم بودن در سرشت و ذائقه ما نیست و ما همان نسل نهایی بشریم که قرار است آخرالزمان را رقم بزنیم و جدی ترین و مهمترین نقاط عطف تاریخ، به دست ما اتفاق خواهد افتاد. همین قدر ایده آلیستی و همین قدر پر ریسک و کهکشانی فکر می کنند و به تناسب همین بینش و سرشت، تهور و خشونت و شجاعت مردانه را در رفتارشان می توان مشاهده کرد.
وقتی سوژه در خماری به خودآگاهی نزدیک می شود و فریاد می زند
حال اگر بخواهیم روان شناسی فلسفی بکنیم، باید گفت یک “اوی” نظارت ناپذیر و بسیار فعالی فوران کرده و به اصطلاح، ناخودآگاهش فروریخته است. بازهم سر سفره روانشناسی می توان ادامه داد که فراخویشتن و وجدانش نتوانسته ارزش های فرهنگی را بپذیرد و درونی سازی کند.
نتیجه این می شود که یک خویشتن سرگردان و یک دروازه بان ضعیف و خودآگاه نامعقول و پرخاشگری را به نمایش می گذارد. یک جای کار می لنگد که این نسل و قشر زیرزمینی از کجا تغذیه می کنند؟ همه جا هستند و هیچ جا نیستند. فرار بوده و نیروی گریز از مرکز بالایی دارند. ماهی گون هستند و قابل کنترل و اشراف صددرصدی هم نمی توانند باشند. باید تحمل بالایی داشت و صبر استراتژیک و نشاط راهبردی را چاشنی برنامه ها و تعاملات با این قشر نمود. خب مشکل کجاست؟
صنعت فرهنگ تحت اشراف و سیطره سرمایه داری و پوزیتویسم، فرد منفرد و سوژه را سرگرم نمود تا ساختار و سیستم فربه تر شود. هرچقدر که ساختارها چاق و چاق تر شدند، سوژه ها کوچک و کوچک تر شد و در نهایت به مرگ سوژه رسیدند.
یعنی دیگر اثری از انسان نماند و قهرمان ها هم به سلبریتی تبدیل شدند و در خدمت بازتولید ساختار در آمدند. طبیعی است که بعد از مدتی که مدرنیته و سرمایه داری و ساختارهایش رو به افول می گذارد، فرد و سوژه، به خودآگاهی نزدیک می شود و آگاهی های کاذب و سرگرمی های سخیف را کنار نهاده و در کف خیابان عربده می کشد.
از کیستی خود سوال می کند و همزمان قمه به دست از شخصیت و هویت سردرگم خود عاجزانه و ملتمسانه دفاع می کند. یک نیمه هوشیاری تحریف شده و قابل تفسیر و مصادره که اگر مدیریت نشود، یا عمق انحرافش بیشتر می شود یا سرکوب شده و به انزوا می رود.
از زاویه ای دیگر، وقتی نوجوان از زبان اصیل فرهنگ فاصله میگیرد و زبان های غیررسمی و زیرزمینی و یواشکی در بستر فضای مجازی نامقدس در ذهن و قلبش رسوخ می کند، باید انتظار این را داشت که دیگر زیرپوست شهر، در حال رو شدن است و باید هویت های سردرگم و خشن را تجربه کنیم و چون حال مدیریت از مبدا را نداریم و همیشه در مقصد و ایستگاه آخر، به سوژه ها می رسیم باید شاهد تزلزل های جنسیتی بیشتری هم چه بسا در کوتاه مدت و بلندمدت باشیم.
به تعبیری همیشه معلول ها را برخورد می کنیم و از علل ماجرا، غافل بوده و جا می مانیم.
واپس زنی های پست مدرن، چهارمین مدل از انحرافات اجتماعی
مرتن جامعه شناس آمریکایی درباره همین رفتارهای ناهنجار، چهار نوع رفتار انحراف آمیز را بر میشمارد: اولین مدل انحراف، نوآوری است که شخص منحرف، اهداف فرهنگی را پذیرفته ولی ابزار را برنمیتابد و دچار بی قانونی می شود.
مثل خیلی از انسان هایی که می دانند، عدالت خوب است ولی برای رسیدن به حق خود، مسیر ظلم آمیزی را انتخاب می کنند. دومین مدل انحراف هم مناسک پرستی است.
مناسک پرستی زمانی رخ می دهد که شخصی، وسایل یک فرهنگ را می پذیرد ولی اهداف را رد می کند که می توان به بروکراسی مفرط امروزی اشاره کرد که از خدمت به خلق جا مانده اند و غرق در مدیریت و نظم نامقدس ماشینی شده اند. مرتن، قسم سوم انحراف را واپسزنی می نامد که شخص منحرف هم وسیله و هم اهداف را پس می زند و از یک فرهنگ، بطور کلی فاصله میگیرد.
شورش که قسم چهارم از انحراف و کجروری اجتماعی است، علاوه بر این که اهداف و وسایل را نمی پذیرد، به دنبال اهداف و وسایل جدیدی است و تضاداجتماعی و جامعه ستیزی را راهبری می کند.
حال اگر هلیا را بلحاظ روانشناختی تحلیل کنیم، چه بسا به یک اوی مغفول واقع شده برسیم که یقه خانواده، مدرسه، حوزه علمیه، ارتباطات و رسانه و سیستم فرهنگی کشور را می گیرد.
بلوغ رسانه ای و فرهنگی نوجوانان در کشور نادیده گرفته می شود و تمام دسترسی های فسادآور و خشونت زا با کمترین موونه در اختیارشان قرار می گیرد که ناشی از فقدان برنامه های ایجابی برای رشد و هراس از اقدامات سلبی و قانونی بدلیل دست به خبر و دوربین بودن رسانه های بی بی سی طور و ایران اینترنشتال است. چه باید کرد که خویشتن هلیا را ریکاوری کنیم و او را به خود آگاهش متصل کنیم؟
سلبریتی ها باید ستاره شوند والا ساسی مانکن ها تکرار می شوند
ضرورت دارد که تا هلیاهای زیرزمینی، تکثیر و علنی نشده و ساسی مانکن ها و تتلوها، سرنخ ماجرا را در دست نگرفته، فکری جدی به حال واپس زنی های کودکانه بکنیم تا شورش های جدی تر در سایز جوان این پدیده ها را شاهد نباشیم.
به تربیت و مهارت و بینش و احساس نوجوانان، توجه بیشتری بکنیم. دختری حدودا شانزده هفده ساله یا کمتر و بیشتر، که قمه حمل میکند و رفتارهای ناهنجار از خود به نمایش میگذارد و دوربین های بیرحمی که این صحنه ها را بازتاب داده و انعکاس میدهند، حقیقتا جای تامل، بررسی و دلسوزی برنامه محور دارد.
پدیده هلیا یک واپسزنی دهه هشتادی است و حاکی از هزینهی نداده ما به نفع نسل ناشناخته امروزی است. نسلی که علیرغم یک پرخاشگری فروخفته، پر از اورانیوم غنی شده ای از جنس احساس، انرژی، خلاقیت و چموشی است. سلبریتی های ما باید ستاره شوند و تبدیل به یک الگوی زندگی شده و فقط صدای معترض جامعه نباشند.
حلقوم های مارکسیستی برخی سلبریتی ها که در نوع زندگی، سرمایه دارانه زیست می کنند و قبض برقشان سر به فلک می کشد و یا فرزندانشان در لندن و پاریس و نیوجرسی با حقوق نجومی پدرانشان بطور لاکچری زندگی می کنند، توانایی الگو شدن ندارند و باید برای نسل جدید، به فکر قهرمان هایی از جنس خودشان باشیم و گسل های زبانی و تفاوت های فرهنگی میان نسل قدیم و جدید را ، با ترفندهای امروزی و هنرهای متفاوت تری جبران نموده و پوشش دهیم.