به گزارش صدای حوزه، «مارشال مک لوهان» نظریهپرداز رسانه و پدر علم ارتباطات معتقد است که رسانهها هر کدام در امتداد یک یا چند حواس آدمی شکل گرفتهاند و هرکدام در پاسخ به یکی از این حواسها به وجود آمدهاند.
حواسی مثل دیداری، شنیداری و … جالب این است که امروزه و در چند سال اخیر شاهد ساخت فیلمهای هالیوودی هستیم که در آن به دلیل وجود موجودات خطرناک و عجیب و غریب و آدمکش، این حواس آدمی باید به نوعی مختل شود زیرا حضور و دسترسی دشمنان مخوف به انسان از طریق فعالیت حواس آدمی است.
از طرف دیگر، سالها است که هالیوود با ساختن دشمنان فرضی و مبارزه با آنها مخاطب را تحت تأثیر قدرت سینمایی و قدرت تخیل خود قرار داده است. چیزی که شاید در بین ما به توهم توطئه مشهور باشد، عیناً در سینمای هالیوود نمود پیدا کرده است.
دو نمونه بارز این فیلمها جعبه پرنده و یک مکان ساکت است که در آنها در صورتی که انسانها موجود بیگانه را ببینند میمیرند و یا صدایی از آدمها خارج شود موجودات بیگانه به آنها حمله میکنند. بیگانهها را نباید دید و نباید با آنان صحبت کرد؛ نباید موجودات بیگانه صدایی از ما بشنوند و مدام افراد به هم علامت سکوت را نشان میدهند؛ به تعبیر دیگر ارتباط مستقیم با آنها اشتباه است بلکه باید از راه دور و از طریق رسانه آنان را نابود کرد. این ایده مرکزی فیلم یک مکان ساکت ۲ است. چیزی که میتوان از آن به جنگ رسانهها نام برد.
فلش بک به یک زندگی بدوی
از سوی دیگر فیلمهای مذکور دارای نقطه مشترک دیگری نیز هستند که جالب توجه است. توضیح اینکه این موجودات که در این نوع سینما روز به روز عجیب و غریبتر، وحشتناکتر و تخیلیتر میشوند، انسان مدرن و امروزی را مجبور میکنند که تمام اسباب و اساس زندگی مدرن را رها کرده و به بدویترین شکل ممکن به قبل بازگردد. شرایطی که انسان نه خانه، نه ماشین، نه گوشی تلفن همراه و نه هیچچیز دیگر به دردش نمیخورد و فقط باید در پی حفظ جان خود فرار کند.
در واقع تمام دستاوردهای اخیر زندگی لوکس و مرفه به درد نخور میشود و حتی وسایلی که قبلا مایه رفاه و آسایش او بودهاند، اکنون استفاده از آنها نه تنها خطرناک شده است بلکه بهای جان او خواهد بود.
اما تنها چیزی که در این بین میتوان از آن استفاده کرد که یک “دختر ناشنوا” آن را کشف میکند استفاده از امواج ماورای صوت طبیعی است. امواجی که آن را میتوانند از طریق بلندگو و رادیو ایجاد کنند تا دشمن را شکست بدهند.
دشمنان و بیگانههای فیلم که الهامگرفته شده از فیلم بیگانه ریدلی اسکاتاند، از شنیدن امواج نابود میشوند. در دیگر فیلمهایی که با محوریت بیگانگان ساخته شده است همواره پاشنه آشیل سمبلیکی وجود دارد که قهرمان داستان با کشف آن قادر به نابودی آن میشود. اهریمنان یک مکان ساکت که معلوم نیست از کدام سیاره به زمین آمدهاند از این نقطه ضعف رنج میبرند و در گوشه رینگ میافتند و مختل میشوند و بعد هم با شلیک نابود میشوند.
بازخوانی همین مطالب به ظاهر ساده و آنالیز کردن آن به راحتی حقیقت ماجرا را تا همینجا برای خیلی از مخاطبان رو میکند. به عبارت بهتر پیام فیلم این است که، دوره آخرالزمان هم که دشمنان زیادی غرب را تهدید میکند با استفاده از رسانه و حتی استفاده از رسانههای سنتی میتوان در دل دشمن نفوذ کرد. امواجشان را بفرستند، دشمن را مسخ کرده و در نهایت آنها را نابود کنند.
در سکانسهای پایانی فیلم میبینیم که دختر ناشنوا و برادرش هر کدام در دو نقطه متفاوت در برابر دشمن ایستادگی میکنند. یکی با بلندگو و دیگری با رادیو. هر دو از رسانههای سنتی و بسیار قدیمی و یا وسیله ارتباطی از نوع متکلم وحده بهرهمند هستند و یا به تعبیری با رسانهای غیر تعاملی و صرفاً یک طرفه و از طرف دیگر هر دو کودکانی هستند که دچار نقص و خللی هستند.
دخترک قادر به شنیدن نیست و در واقع امواجی را تولید میکند که خودش نمیتواند بشنود و در او کارگر نیست و پسرک یک پایش زخمی است و توان و قدرت راه رفتن به خوبی ندارد. اما در عین حال در برابر چنان دشمن قدرتمندی ایستادگی میکنند و با یک دست رادیو و بلندگو را جلوی دشمن گرفته او را مسخ و سپس نابود میکنند.
رسانه، جنگ افزاری مناسب برای آخرالزمان
زیر متن و رموز این تصاویر و صحنهها این پیام را به ما میگویند و منتقل میکند که باید با دشمنان و بیگانگان در آخرالزمان از راه رسانه جنگید حتی اگر رسانههای نوین از بین رفته باشند کودکان ما نیز خواهند توانست بر دشمنان و رقبای ایدئولوژیکمان پیروز شوند. این همان نقطهای است که مارشال مک لوهان ۵۰ سال پیش، از رادیو با عنوان «طبل قبیلهای» یاد میکند. جالب این است که اول تأثیر میگذاریم و طرف مقابل را مسخ میکنیم و سپس در زمانی که او حواسش نیست غافل به او حمله کرده و از بین میبریم.
این همان رابطه مرکز – پیرامونی است که غرب و خصوصاً آمریکا به آن علاقهای وحشتناک دارد. خودش را در مرکز عالم میبیند تمام تمرکز قوا و تمرکز صدا و رسانه و تصویر را در خودش میبیند و دشمنانش که همان کشورهای مستقل جهان سوماند پیرامون آن قرار دارند و درصدد شکست این قبیله.
انتخاب دخترک ناشنوای فیلم انتخابی بسیار زیرکانه برای فیلم است. چرا باید او به عنوان قهرمان فیلم ناشنوا باشد؟ اینکه سمعک داشته باشد و با نزدیک کردن آن به بلندگو ایجاد موج کند پاسخی برای آدرس غلط دادن است و بیشتر ایده سینمایی فیلم است اما حقیقت دخترک ناشنوا در فیلم یک مکان ساکت اشاره به ضرورت «مصونسازی» خود غرب از پیامهای رسانهای برای بیگانگان دارد. برداشتن سمعک و انتشار امواج فراطبیعی مانند زدن ماسک و انفجار بمب شیمیایی است.
جالب این است که از مشهورترین تئوریهای حال حاضر در باب محتوای رسانههای خارجی این است که بخشی از آنچه که در رسانهها و در سینما تولید میشود اصلاً برای مخاطبین خارجی است و مخاطبین داخلی ندارد.
یک مکان ساکت اعلان توجه به جنگ رسانهای برای روزگار جدیدی است که در راه است. خصوصاً آنکه در این روزگار جدید مرزهای میان کشورها و ملتها ریخته شده و دهکده جهانی آنقدر بدون مرز و درهم تنیده شده که بیگانگان آن از آسمانها به راحتی وارد منطقه میشوند باید آنان را از راه دیگری غیر از سلاح گرم نابود کرد: سلاحی به نام رسانه. یک مکان ساکت برای مخاطبین خارجی سرگرمکننده اما برای مخاطبین داخلی آمریکا و غرب آموزنده است.
هالیوود با بیگانهسازی از اغیار آنان را اهریمن معرفی میکند و حال باید برای نابودی شکل جدیدی از آنان که دارای قابلیتهای خاصی هستند که تا قبل از آن با آنان روبرو نبودیم ( همان بیگانههایی که در مجموعه بیگانه با آن روبرو بودیم و معلوم نبود چگونه میشد آنان را نابود کرد؟) از تکنیکهای رسانهای برای مقابله با آنان استفاده کرد.
توجه هالیوود به رسانه و سواد رسانهای برای مقابله و خنثیسازی رقبا و دشمنان نشاندهنده اهمیت غرب و کاخ سفید برای این حوزه مهم علمی، انسان و فناورانه است که با کمک آن میتواند به عنوان یک تمدن که رسانه جزو ماهیت جدانشدنی آن است، اولاً برای خودش دشمنسازی کند تا بتواند ماهیت خودش را حفظ کند و در ثانی از همین مسیر روش مقابله و نابودی رقبا و دشمنانش را بیان کند.
مقابلان و منتقدان غرب نیز باید بدانند که راه مقابله و مبارزه با آن نیز جز از مسیر رسانه و فرهنگ ممکن نیست؛ همان چیزی که از آن به عنوان جنگ نرم یاد میکنند.