به گزارش صدای حوزه استقبال مخاطبان از بعضی سریالهای شبکه نمایش خانگی در چند سال اخیر، سازندگان زیادی را ترغیب کرد تا با غلبه وجه تجاری بر محتوا، تولیداتشان را وارد این بازار کنند. بر همین اساس، رقابت در محدودیت سنی مخاطبان و غلظت الفاظ رکیک و ادبیات اروتیک و نمایش شهوت و خشونت و غلبه طنز و عاشقانه سازی، در صفحه فیلمهای نمایش خانگی روز به روز درحال افزایش است.
سریال قورباغه
در میان همه این سریالهای عشق مثلثی و ایرانی شدهی فیلم ترکیها، مدتیست که سریال «قورباغه» با ژانر معمایی و جنایی (و البته تخیلی) خودش را در سلیقه بعضی مخاطبان جا داده است. قورباغه داستان راز آلود فردیست که هر چه بگوید، دیگران بدون فکر و تعلل انجام میدهند، حتی اگر از آنها بخواهد خودشان را بکشند.
قصه فیلم از سه پسر جوان شروع میشود که تصمیم میگیرند از خانه یکی از هم کلاسیهای سابقشان به نام «نوری» که حالا میلیارد شده است سرقت مسلحانه کنند، اما در هنگام سرقت و مواجهه با «نوری» تاثیری روی جوان اسلحه به دست میگذارد تا اول به دو رفیق همراهش و بعد به خودش شلیک کند.
در این اتفاق یکی از آن سه جوان زنده میماند و به دنبال علت تاثیر آن نیرو بر رفیق هایش میرود و با چالشها و افرادی مواجه میشود تا راز آن اتفاق را کشف کند.
داستان و بازیهای جذاب
قورباغه توانسته است با فلش بکها و تعریف قصه و پیشینه برای هر شخصیتش، روایتی جذاب داشته باشد تا قلاب کشش مخاطب را محکم بیاندازد. بازیگردانیهای خوب و نقش آفرینیهای خاص نوید محمدزاده و صابر ابر، بعضی بازیهای تصنعی و کلیشهای بازیگران دیگر این سریال را پوشانده است. حرکت سیال دوربین در هر سکانس حس همراهی و در صحنه و جریان بودن مخاطب را به خوبی القا میکند.
گاهی نیز همین دوربین در دیالوگهای پینگ پنگی در زاویهای مسلط و بازجویانه از هر شخصیت دیالوگ میخواهد و مخاطب را راضی میکند.
با جمع این فنون حرفهای و چالش و فراز و فرودهای داستانی، میتوان گفت «قورباغه» سریال خوش ساختی است که نمره قابل قبولی را درتکنیک کسب میکند. اما موضوع، اجازه نمیدهد «قورباغه» جهشی به سمت یک سریال «خوب» داشته باشد.
ژستهای فیلسوفانه قورباغه
اولین جمله در آغاز فیلم دقیقا نقطه درگیری ذهنی مخاطب با محتوای فیلم است: «حقیقتی که در ذهن شما شکل میگیرد روزی تبدیل به واقعیت خواهد شد. پس این یک داستان واقعی است.» جملهای که میخواهد ژست فیلسوفانه به فیلم بدهد و ذهنها را آماده پذیرش اتفاقات و منطق و دیالوگهای فیلم کند. قاطعیت حاکم بر این جمله و نتیجهای که در پس آن میگیرد معرفی کننده تمام فلسفه و منطق حاکم برداستان و دیالوگها است.
نویسنده با اعتماد به نفس عجیبی، مسئلهای را به دور از هر منطقی ادعا میکند و بعد نتیجهای کاملا منطبق بر آن ادعای غلط میگیرد. حال این مخاطب است که باید تصمیم بگیرد گول بخورد تا بتواند با داستان پیش برود و ساعاتی را به سرگرمی بگذراند، یا اینکه ذهن منطقی اش ایست بگوید و اجازه ندهد چیزی خلاف هر علم و منطق و استدلالی را بپذیرد.
گزارههای بیمنطق
ادعاهای غلط و بی منطق فقط محدود به دیالوگهای فلسفی نمیشود بلکه علم پزشکی و شناخت ابتدایی از آناتومی را به سخره میگیرد و فدای پیش بردن داستان میکند.
از تعریف ساده لوحانه قرار گیری قلب در سمت چپ و راست گرفته تا ساعت خونریزی منجر به مرگ حتی برای فردی که غلظت خون دارد تا توانایی او در جابه جایی یک جسد نزدیک به نود کیلویی تا قورت دادن انگشت لای یک بادکنک و گیر کردن قسمتی از آن به دندان برای بالا کشیدنش و…. به همین ترتیب به ازای هر فراز و فرود و چالش داستانی، ضعفی چشم گیرو غیر قابل باور دیده میشود.
ضعفهایی که حتی با مشورت یک دانشجوی علوم زیستی نیز قابل پیش گیری بود. اما به نظر میرسد پیامی در پس این ضعفهای فیلمنامهای باشد و آن اینکه «قورباغه» میخواهد بگوید محتوایی که با عقل جور در نمیآید را میتوان در کپسولی از تکنیک و دیالوگهای خوش وزن و چند صحنه نوستالژی با چاشنیای از عقدههای فروخورده یک نسل به خورد مخاطب داد و اعتراض به آن هم همچون اعتراض به لباس پادشاهِ لخت است.
نریشن به عنوان دنده کمکی سریال!
منطق داستان گاه به کمک نیاز دارد و نریشن، دقایقی وسط فیلم میآید تا با توجیههای طولانی شرق و غرب داستان را به هم وصل کند. البته با ادبیاتی سخت که مخاطب بی حوصله خیلی هم در بی معنی بودن آن دقت نکند. این ادبیات فراری از سادگی و صداقت کلام در مونولوگهای ابتدای هر قسمت هم مخاطب را به بازی میگیرد. کافیست چند لحظه فیلم را متوقف و راجع به جملاتی مثل «شانس خود معجزه است.» تامل کرد.
طیفبندی اجتماعی اشتباه
«قورباغه» حتی در ادعای اعتراض به معضلات اجتماعی و صدای «بچههای پایین» بودنش هم به خطا رفته است. تقسیم بندی افراد جامعه در فیلم، دو قشر «بدبخت و غرق در فقر» و دیگری «مرفه و دست نیافتنی» است و کسی بین این دو طبقه وجود ندارد. جالب اینجاست که انسانهایی علاف و انگل و دزد و معتاد و فرصت طلب و هر صفت رذیلانه دیگر، چهره ایست که از همان بچههای «شهرک» و پایین شهر نشان داده شده که حتی با جنایت، حق دارند از قشر مرفه انتقام بگیرند.
خانواده مخدوش قوباغه
«پدر» که نماد نسل گذشته است، در این سریال انسان سرکوب گر و پست و منفعت طلبیست که عامل بد تربیت شدن فرزندان خود شده است و حتی در جایی به وحشتناکترین حالت ممکن به خواست و مقابل دید فرزندان خود کشته میشود.
«مادر» مهربان و فداکار و بعضا خاله زنکی است که توسری خور پدر است و حتی نهایت واکنشش به انگشتی که پدر مسبب قطع آن بوده، نگه داشتنش در شیشه الکل و تعصب برحفاظت از آن است. در واقع تصدیر ارائه شده از خانواده صرفا جاییست که چند نفر در آن متولد و سپس در جامعه رها شده اند.
عشق و ازدواج و همسر نیز جز رابطهای بر اساس سود و منفعت و هوس، چیز دیگری تعریف نشده و موجوداتی آویزان و انگل وار نشان داده شده اند.
خشونت تمام عیار
قورباغه اگر چه از مثلثها و بازیهای عاشقانه و لوس و کلیشه سریالهای نمایش خانگی خارج شده است، اما خشونت عریان و شدید و بیش از اندازه در این فیلم، روی فیلمهای ژانر وحشت هالیوود را هم کم کرده است. نمایش فردی که با چندین ضربه چاقو زخمی میشود و بعد در آتش میسوزد و یا به تصویر کشیدن سر متلاشی شده از برخورد پتک، و صحنههایی اینچنین خشونتی را نمایش میدهد که بیشتر حاکی ازمیل فروش به مخاطب هیجانی است تا صحنهای در خدمت پیشبرد داستان فیلم.
تمام چالشها و گرهها، دلیل و توجیهی مادی و لمس شدنی دارند و فضیلتهای اخلاقی و دین و وجدان و روح و معجزه، جایی در نظام ماتریالیستی حاکم بر داستان ندارد. بر این اساس همه پدیدههای داستان نتیجه برهمکنشهای مادی است، حتی اگر آن ماده تخیلی باشد!