سخن گفتن از زیست اجتماعی همواره با دشواریهایی همراه میباشد. از این جهت که اجتماع تشکیل شده از افراد با عقاید مختلف می باشد، که در راستای اهداف مختلف ممکن است در کنار هم به همزیستی گاهاً مسالمتآمیز و گاهاً همراه با نزاع میپردازند. حال اگر بخواهیم الگوهای زندگی اجتماعی افراد را مورد واکاوی قرار دهیم، لازم است که ابتدا منظور خود را از چند واِژه تبیین نماییم.
نگاه جامعهشناختی
امروز ما در جهانی زیست میکنیم که بسیار هراسآور است؛ از آن جهت که توأمان از تغییرات و تضادها تنشها و تفکیکهای عمیق اجتماعی و همچنین یورش ویرانگر فناوری مدرن بهزندگیها میباشد. حال با توجه به این فضا و شرایط برای آنکه بتوانیم تعریف و تبیین صحیحی از اجتماع داشته باشیم بهتر آن است که نگاه ما نگاهی جامعهشناسانه باشد. منظور ما از نگاه جامعهشناختی آن است که دیدگاهی کلیتر و وسیعتر نسبت به مسائل و اجتماع داشته باشیم.
جامعه
شاید بتوان گفت یکی از کلیشهای ترین تعاریفی که بارها شنیدهایم تعریف گروه، جامعه و سازمان بوده است. در واقع این مفاهیم که بهترتیب نام برده شد، نمایی از شکلگیری اجتماع میباشد که زیست و زندگیاجتماعی در ذیل آن شکل میگیرد. هر چهقدر این مفاهیم در شکل کوچک خود باشند، شاید بتوان تعاریف را سادهتر بیان نمود. اما در برآیند هر سه این ارکان در ارتباط و تکمیل یکدیگر جامعه را شکل میدهند، که در بیانی واضحتر هدف هرکدام به صورت جداگانه و در تکمیل یکدیگر هدف نهایی جامعه را تشکیل میدهند. شاید بتوان گفت یکی از محلهایی که موجب نزاعهای گوناگون میگردد، در واقع اهداف فردی و گروههای جدا از هم میباشد که سبکهای متنوعی را از زندگی اجتماعی به وجود میآورد.
سبک زندگی اجتماعی
اگر بخواهیم سبک زندگی اجتماعی را تعریف کنیم بهتر است که بدانیم هر اجتماع و جامعهدارای هویت، فرهنگ و ارزشها و هنجارهای مختص به خودش میباشد. که هرکدام از این مفاهیم سبک زندگی هرجامعه را شکل میدهند، و در واقع تعیین اینکه یک اجتماع با کدام سبک در حال گذران زندگی خود میباشد، مستلزم آن است که در ابتدا هر کدام از این مفاهیم را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم و هرجامعه و یا اجتماع را متناسب با آن بسنجیم. بهطور خلاصه آنچه که اهمیت دارد و باید مورد توجه قرار بگیرد این موضوع است که باید هرگروه و در نهایت هر اجتماع را با هویتها و هنجارها و ارزشهای مختص به آن بپذیریم و در راستای جمع گرایی آنها در عین حفظ اهداف جداگانه خود قدم برداریم.
فرهنگ
وقتی جامعهشناسان از فرهنگ سخن میگویند، مقصودشان آن دسته از جنبههای جوامع بشری است که آموخته میشوند، نه آنهایی که به صورت ژنتیکی به ارث میرسند. اعضای جامعه همه در این عناصر فرهنگ سهیم هستند و به همین دلیل امکان همکاری و ارتباط متقابل به وجود میآید. این عناصر فرهنگی متن و زمینه همگانی و مشترکی تشکیل میدهند که افراد جامعه زندگی خود را در آن میگذرانند. فرهنگ یک جامعه هم شامل جنبههای نامحسوس مانند عقاید، اندیشهها و ارزشهایی که محتوای فرهنگ را میسازند، و هم جنبههای ملموس و محسوس شامل اشیاء، نمادها، یا فناوری که بازنمود محتوای یادشده است. با تمام این تفاسیر باید در نظر داشت که هر فرهنگ در دل خود خرده فرهنگهایی را جاداده که هرکدام از آنان نیز میتوانند تأثیرگذار باشند.
از انتقال فرهنگ تا تماس و نفوذ فرهنگی
از آنجا که موضوع مورد بحث در خصوص تأثیرگذاری و تأثیرپذیری از فرهنگ میباشد، لازم است که مختصری هم از انتقال فرهنگی و نفوذفرهنگی بگوییم و با این مفهوم به شکل واقعی خود آشنا شویم. فرهنگ هر جامعه نسبت به فرهنگ جامعهای دیگر بر اساس رویکردی تطبیقی، یعنی از طریق مقایسه نقاط اشتراک و افتراق آنها، تعریف میشود. و با توجه به مطلب ذکر شده میتوان اینگونه گفت، که مواجهه فرهنگها و در معنای کلانتر آن جوامع با یکدیگر بر اساس درک آنها از هم میباشد و تعیین نوع مناسبات هم بر پایه میزان اشتراکات و افتراقات مابین آنها میباشد.
انتقال فرهنگ
همانطور که پیشتر نیز بدان اشاره شد منظور جامعهشناسان از فرهنگ جنبه اکتسابی و آموزشی آن میباشد، از همین جهت فرهنگ در جوامع کنونی عمدتاً از طریق آموزش منتقل میشود. شاید اگر بخواهیم به گذشته برگردیم، عمده کانال انتقال فرهنگ از طریق اجتماعی شدن و قرار گرفتن در فضای اجتماع بوده، البته که امروزه نیز نمیتوان از نقش اجتماع و اجتماعی شدن در راستای انتقال فرهنگ چشم پوشید. اما آنچه امروزه بیشتر مورد توجه قرار دارد انتقال فرهنگ از طریق مبادی آموزشی میباشد. در واقع یکی از تغییرات و شاید هم بتوان گفتن نگرانیهایی که در ابتدای نوشته به آن اشاره نمودم همین امر میباشد، از این جهت که در گذشته با توجه به شکل و نوع جوامع فرهنگ و شخصیت افراد در بستر خانواده و تحت کنترل آنان شکل میگرفت، اما امروزه در راستای تحولات ایجاد شده این نقش کمرنگتر شده و بخش عمده آن به عهده بخشها و سازمانهای مختلف نهادینه شده است. در عین اینکه شاید تدابیر لازم برای اجرای آن در نظر گرفته نشده باشد و یا اینکه با اهداف خاصی پیش برده بشود.
اگر دو فرهنگ قابل تعریف، مثلاً دو فرهنگ ملی، با یکدیگر وارد نوعی مجاورت فیزیکی یا مجازی میشوند یعنی امکان عملی تبادل عناصر فرهنگی میان آنها فراهم میشود.
تماس فرهنگی
شکلگیری تماس فرهنگی هم میتواند در ارتباط با شکل فیزیکی آن باشد و هم میتواند در ارتباط با شکل مجازی آن باشد. نوع فیزیکی آن شامل هممرزی دوکشور یا دو گروه حرفهای، همچون دوگروه اندیشهای مجزا میباشد. در مسائل ذکر شده منطقه جغرافیایی-فرهنگی پهنه فرهنگی یا فضای فرهنگی بهشمار میآیند، به دلیل آنکه امکان بالقوه یا بالفعل مبادله فرهنگی وجود دارد. تماس فرهنگی غیرفیزیکی آن است که دو فرهنگ به وسیله غیرسرزمینی و یا از طریق پهنهای باهم در تماس باشند. در دنیای جدید، بهخصوص پس از انقلاب اطلاعاتی و گسترش شبکههای اینترنتی و امکانات آنها و همچنین گسترش شبکههای ماهوارهای رادیویی و تلویزیونی و بهطور کلی رسانهای، میزان تماسهای بینفرهنگی، حتی نسبت به ده سال پیش، صدها و بلکه هزاران برابر شده و به این ترتیب تماس غیرفیزیکی فرهنگی گسترده و تأثیرگذاری بسیار بیشتری، نسبت بهتماس فرهنگی فیزیکی، دارد.
نفوذ فرهنگی
نفوذ فرهنگی به معنی تأثیرگذاری ملموس و پایدار یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر است. اینکه بخواهیم تعیین کنیم این نوع نفوذ مثبت و یا منفی است، و یا ممکن است واجد هر دو حالت نیز باشد. رویداد این دو حالت میتواند همزمان ویا میتواند با فاصله زمانی و مکان باشد. برای سنجش مثبت و یا منفی بودن این مقوله باید به خلاقیت رشد و توسعه یک فرهنگ توجه نمود.
فرهنگ غربی و اجتماع
نخستین کسی که فرهنگ را از تعریف کلاسیک آن خارج کرد و مترادف با تمدن به کار گرفت، ادوارد بانت تایلور مردم شناسی انگلیسی بود که در سال ۱۸۷۱ میلادی با انتشار کتاب فرهنگ را به عنوان مجموعهای کامل، شامل دانش، عقاید، هنر، اخلاقی، قانون، آداب و رسوم و تواناییهایی که بشر به عنوان عضوی از جامعه آنها را اخذ میکند، معنا کرد. تعریفی که تابلور از فرهنگ ارائه داده، اگر چه تعریفی ماهوی نیست، اما شامل تمامی قلمرو آن و مورد قبول جامعهشناسان و سایر علوم است.
غربیها نسبت به فرهنگ به مثابه نگاهشان به انسان و خلقت او تبیین میشود. البته که این دیدگاهها غالباً در دورههای مختلف دچار تحولات گوناگون متأثر از شرایط آن دوره شده است. آنها پس از آغاز انقلاب صنعتی و گذر از موج اول به موجدوم (به زعم اندیشمندان خودشان) و تغییر نگاهشان بهفضای جامعه، بهسمت فرهنگ فردگرایی و آزادیهای فردی پیش رفتند، که در این مسیر اندیشهها و تفکرات مختلفی را برای هدایت جامعه خود معرفی کردند، که میتوان نیهلیسم و لیبرالیسم را بهعنوان مثالی از این اندیشهها برشمرد.
در لیبرالیسم آنچه که اهمیت دارد آزادی و رهایی از بند دیگران و تفکرات آنهاست، لیبرالیسم بشریت را به این اندیشه راه میبرد که این خود او است که میتواند برای خود تصمیم بگیرد و در برابر تصمیم او هیچ ارزش و هنجار و دین و مذهبی نمیتواند مانع باشد. به نوعی این لیبرالیسم بود که بشریت را از معنویات و توجه به ذات خود به سمت رهایی و آزادی برد تا جایی که او را در بند نیهلیسم و پوچگرایی قرارداد.
نیهلیسم را اگر بخواهم خیلی دقیق تبیین کنیم باید در برابر آن علامت ریاضی تهی را قرار دهیم یعنی نیل انسان به سمت پوچی و بی هدفی، مطابق آنچه که در نیهلیسم به آن تأکید شده است، نه خلقت یا پیدایش جهان هدف و معنایی دارد و نه هستی بشر معنادار و هدفمند است، مدافعان و پیروان این نگرش منکر هستی خدا میشوند و اخلاق و ارزشها را سنتی کاذب بهشمار میآورند. اگر بخواهیم دقیقتر با افکار این افراد آشنا شویم باید به این چند جمله از نیچه رجوع کنیم:
تلاشهایی که برای گریز از نیست انگاری صورت میدهیم بیآنکه ارزشهای قدیمی را از نو ارزشگذاری کنیم نقیض خود را به بار میآورند و مسئله را حادتر میسازند.
فرهنگ اسلامی و اجتماع
در برابر غرب و سیر نزولی آنها در فرهنگ و زندگی اجتماعی که اتفاقاً مورد اعتراف برخی از اندیشمندان معاصر اروپایی نیز قرار گرفته است، اندیشه اسلام که برگرفته از ذات وجودی بشر میباشد قرار دارد. هر چهقدر که غربیها رشد و تکامل خود را در جهت فردگرایی و دوری از بنیان خانواده میدانند، اسلام و اندیشه ناب آن همان آزادی فردی و در اصل کرامت انسانی را در تحقق محکمتر شدن بنیانهای خانواده و حرکت در مسیر اجتماع و جمعگرایی میداند. در واقع اگر بشریت به دنبال فرار از پوچی و نیستی به سمت امیدواری و توکل میباشد به جرئت میتوان گفت که این اسلام و اندیشه ناب آن است که این مسیر را برای انسان هموار ساخته است.
شاید بتوان اولین سؤال را راجع به زندگی اجتماعی بشر منشأ آن دانست که این منشاء کجاست و در چه قرار دارد؟
انسان نه به مثابه فرشته است که که به اجبار در امان از تمام خطاها باشد و نه همچون حیوان تنها هدفش از زندگی سیر کردن شکم میباشد. انسان دارای دو جهت وجودی است که بهطور ساده منظور همان جنبه روحی که برگرفته از ذات اقدس اله است و جنبه دیگری آن جنبه طبیعی و جسمانی انسان میباشد. طبیعتاً ترکیب این دو جنبه ما را به این پاسخ میرساند که چرا برخلاف آنچه غربیها میگویند انسان موجودی اجتماعی و جمعگرا و همچنین دارای زندگی هدفمند میباشد.
تأثیر فرهنگ اسلامی و غربی بر سبک زندگی
با توجه به سیر مراحلی که در این مقاله داشتم، و روند زندگی ما در جامعه کنونی ایران شاید بتوان به جرئت به این مسئله اشاره کرد که ما با توجه به موقعیت جغرافیایی و استراتژی کشورمان همواره در تماس و مجاورت با فرهنگهای متنوع قرار داشتهایم، که البته نمیتوان آن را امری اجتناب پذیر و غیر طبیعی دانست.
اما آنچه که پر واضح است این موضوع است که ما دارای یک فرهنگ غنی در حوزه زندگی اجتماعی هستیم که از لحاظ محتوا و از جهت محکم بودن پایههای اندیشهای به جرئت میتوان گفت در برابر فرهنگهای غربی حائز برتری میباشیم، که متاسفانه از جهت انتقال آن به افراد جامعه دچار نقصان گشتهایم. مراکز علمی و اندیشهای ما در مواجه با اندیشههای غربی به نوعی دچار وادادگی شده و هیچ انگیزهای برای ارائه آنچه واقعیت است و مطابق با هویت جامعه ایرانی است را ندارد.
حتی شاید بتوان گفت که ما در حوزه آموزش در سطح پایینی از انتقال فرهنگ قرار گرفتهایم. نمود این موضوع در جامعه بهطور کاملاً واضح و ملموسی قابل رؤیت است تا جایی که باید از این موضوع هراسان شد که امروزه افراد جامعه خود را با چه هویتی میشناسند و چه فرهنگی را به خود متعلق میدانند. این موضوع آنقدر نمود پیدا کرده که امروزه میتوان ادعا کرد افراد و جامعه دچار یک نوع افتراق و از هم گسستگی شدهاند و این بسیار خطرناک است.