نقد قسمت اول سریال قورباغه: آفریقا
قسمت اول: گیج و منگ
اپیزود ابتدایی سریال با برداشتی آزاد از La haine (از اینجا به بعد: نفرت) آغاز میشود. فیلمی فرانسوی که در دههی ۹۰ ساخته شد و مدت زمان کوتاهی نیز در ایران تبدیل به ترند محبوبی میان جوانان شده بود. تشابهات ساختاری که میان فیلم نفرت و پایلوت سریال قورباغه وجود دارد بیشمار است که دیدنش برای سینهفیلها خالی از لطف نیست. به علاوه اینکه ارجاعات دیگری به فیلمهای مهم چندسال اخیر سینما در سریال گنجانده شده که جذابیتش را دوچندان کرده است. اما در همین ابتدای کار با مشکلی مواجه خواهیم شد که اساسا خاصیت ارجاع دادن را مورد بحث قرار میدهد.
سریال قورباغه با شروعی سرگردان و Dazed and Confused گونه و ساختار نفرت مانندش نمیتواند سنگ بنای محکمی برای روایتش نگذارد. با اینحال اما جای روایتی مستقل و اصیل که «آن برداشت آزاد»، آزادانه کار خودش را در روایت بکند خالیاست. داستان نفرت با بازی وینسنت کسل در نفش وینز و دو دوست دیگر یک روز بعد از شورشی منطقهای در پاریس روایت میشود. شورشی بر علیه پلیس که منجر به گم شدن یک هفت تیر میشود و به دستان وینز و دوستانش افتاده است. این سه دوست که بیست و چهار ساعت از زندگی روزمره و گشت و گذارهای بی هدفشان را میبینیم مرتبا خود را تحت نظر گشت پلیس و تفتیش میبینند (از آنجایی که یکیشان سیاه پوست است و دیگری یهودی این تفتیش مدام شدیدتر و گاه به درگیریهای فیزیکی منجر میشود). سکانس آغازین فیلم با مونولوگی از وینز شروع میشود و پایانش نیز همینطور، با این تفاوت که وینز ابتدای فیلم با وینز در انتهای فیلم برای مخاطب یکسان نیست. تنفر بیش از حد وینز و دوستانش از پلیس، دغدغهها، آرزومندیها، شیطینتهایشان در سفر قهرمانانهشان رنگ و بویی از جنس شورش و کله شقی میدهد.
وینز: «این قصه راجع به یه جامعهاس که داره با کله میره پایین. توی مسیر سقوطش مدام با خودش میگه تا الآن که هیچی نشده، تا الآن که هیچی نشده، تا الآن که هیچی نشده. ولی قضیه راجع به مدل سقوط کردنت نیست، راجع به چجوری فرود اومدنته.»
سریال قورباغه اما با پلاتی تقریبا عین به عین چنین سفر قهرمانیای را برای قهرمانش رقم نمیزند و گویی ذوقزدهی شباهتهای داستانیاش میان پاریس و تهران قصهاش شده است. ذوق زدگی که هرچند برای دیدن هم خوشایند است اما برای پایان بندیش مجبور به استفاده از دئوس اکس ماکیناییاست (امداد غیبی) که به کمک قهرمان و ضد قهرمانش بیاید و کلیف هنگر برای پایان پایلوت سریال پدید آورده شود. با توجه به فرمت سریال گونهی قورباغه این خرده گرفتن شاید امری خارج از عرف و سختگیرانه بنظر برسد اما پایلوت، مهمترین بخش یک سریال محسوب میشود. چه از نظر اقتصادی و چه از نظر هنری پایلوت یک سریال آینهی تمام نمای یک فصل و یا تمامی سریال است. پایلوت همانجایی است که شخصیتهای مهم شناخته میشوند، مختصات داستانی شکل میگیرد و کاشتهای مهم یک فصل برای برداشت شکل میگیرد. به همین دلیل شاید ساختار گیج و منگ گونهی سریال قورباغه با توجه به مدت زمان ۵۰ دقیقهایش نتوانسته لطفی در حق آن کرده باشد. از طرف دیگر نیز علاقه به شکل گیری پایههای مشترک فیلمنامهای در نفرت و قورباغه مثل حضور ممتد پلیس در اطراف شهر و از قضا، هرجایی که این سه شخصیت پا میگذراند با توجه به محدودیتهای موجود درست از آب درنیامده است.
ساخت و پرداخت بخش پایانی اپیزود در نوع خودش آنقدر جذاب کار شده است که مخاطب را برای قسمتهای بعدی هیجان زده نگه دارد با اینحال اما حال و هوای دئوس اکس ماکینا گونهاش برای ایجاد کلیف هنگر این پایان بندی را کمی تضعیف میکند. در هرحال سریال قورباغه اثری سرگرمکننده و خوش ساخت است که نمونههای کمتری در ایران از آن وجود دارد. ساخته شدن چنین آثاری، هرچقدر بد و به هر میزان غیر اصیل باشند در نهایت به بسط سلائق سینمایی و به روز شدن ذائقهی مخاطبین ایرانی کمک خواهند کرد.
نقد قسمت دوم قورباغه: سگها را بکش
قسمت دوم: جنایت بیدقت
در ادامهی اپیزود نسبتا خوب ابتدایی سریال قورباغه، اپیزود دوم شروع نسبتا متفاوتی را انتخاب میکند و داستان را از سمت و سوی دیگری دنبال میکند. شخصیتهای جدیدی را معرفی میکند و حال هوای تازهای را نیز با خودش به همراه میآورد. اپیزود دوم با نام «سگها را بکش» حتی کمی بیشتر از قسمت اول «آفریقا» هیجان زدهتر بنظر میرسد. هیجان زدگی که در شروع میخکوب کننده است اما به مرور ضعفهایش را نشان خواهد داد. حال و هوای گنسگترگونهی سریال و شخصیتهای فانتزیش بیشتر از هرچیز یادآور شخصیتهای بازیهای ویدیوئی چون GTA است و کمی هم تنه به تنهی برکینگ بد میزند.
در ابتدای اپیزود به ۱۲ سال قبل بازمیگردیم و از نحوهی آشنایی آدمهای نوری که کارهایش را انجام میدهند با خودش آشنا میشویم. شخصیتهایی که ۱۲ سال بعدتر قرار است جنازهی سه شخصیت از دست رفتهی سریال در قسمت اول را کلکشان را بکنند. با پیشروی داستان، نحوهی آشنایی این دو دوست و نوچهی نوری را درمیابیم که از رابطهای نسبتا خصمانه به رابطهای کاری و بعدتر به رابطهای دوستانه ختم میشود. همانطور که در قسمت قبلی اشاره شد، سریال قورباغه بخش اعظم بار دراماتیکش را وام دار ترندهای چند سال اخیرش و همین مسئله باعث شده تا حتی موقعیتهای این اثر فرم چندپارهای به خودش گرفته باشد. برای مثال وقتی نوری از سروش و همکارش میخواهد که پدرش بترسانند تا دیگر دست روی مادرش بلند نکند او به سادگی باور میکند که پدر او خطاکار است. بعدتر وقتی سروقت پدر نوری میرود و به حرف نوری شک میکند به نوری میگوید : “از کجا حرفت رو باورم کنم؟” و فردای آن روز نوری و خواهرش سر و کلهاشان پیدا میشود که “مادرم را پدرم کشت.” و سروش دوباره متاثر از حرف او قرار میگیرد. این بی دقتی در توضیح مسائل ساده باور پذیری موقعیت را تا حد و اندازهی زیادی میکاهد ( ارجاع به ماجرای پلیس در قسمت اول). اتفاقات دیگری مثل ظهور پلیس جلوی در منزل سروش است هنگامی که مدت زمان زیادی از قتلی که او مرتکبش شده نگذشته است.
بخش پایانی سریال برعکس قسمت اول کمتر شوکه کننده است و کمی از سوالهای مطرح شده میکاهد. اما با اینحال نیز بیدقتی نهفتهای در سکانس پایانی سریال قورباغه وجود دارد که از ابتدای این اپیزود در جریان است.
- در درجهی اول اینکه هر سه شخصیت قسمت اول متجاوز محسوب میشدند ، بنابراین اساسا نیاز به جمع کردن جنازهها و صحنهسازی امری بیهوده است چون پلیس در هر صورت موقعیت را تجاوز به حریم شخصی تلقی میکند (مگر قوانین دیگری در دنیای داستان وضع شده باشد که ما خبر نداشته باشیم).
- موقعیت صحنهسازی شده توسط نوری و همدستانش تصنعی و پر از ایراد است. هرچقدر هم در مقابل دوربین به تصویر کشیده شود تبدیل به حقیقت نخواهد شد. صحنه چینی رامین برای پلیسهایی که راه هستند از هیچ منطق داستانی خاصی برخوردار نیست. هم قطار بودن با افرادی که تحت تاثیر مواد به یکدیگر شلیک کردهاند هرچقدر هم قابل توجه نباشد بازهم برای پلیس حائز اهمین است.
- صحنه چینی نوری برای پلیسها و دیالوگ “همیشه بذار یه چیزی کم باشه تا بگردن پیداش کنن.” بر اساس منطقی که در بند ۱ رعایت نشده شعاری و تصنعی به نظر میرسد. زنگ زدن به پلیس همانقدر امر عبثی است که قرار دادنِ رامین و دوستانش روی صندلیهای ماشینشان که شیشههایش خورد نشدهاند.
نقد قسمت سوم سریال قورباغه: نفرت انگیزی که به ستون چسبیده
قسمت سوم: شاعری بدون قلب
در ادامهی قسمت قبل سریال قورباغه که با پاسخهای تازهای برای قسمت پایلوت قورباغه مواجه شدیم در قسمت سوم دوباره به همراهی با رامین بازمیگردیم که هفت ماه پس از ماجرا هنوز دست به اقدام مهمی در رابطه با نوری و دار و دستهاش نزده است. قسمت مهمی که کمی حکم “فیلر” و پرکننده را دارد ما را با برادر یکی از دو دوست رامین آشنا میکند که اهمیتی برای جان برادر از دست رفتهاش قائل نیست و فقط به دنبال تصفیه حساب با رامین برای رفع نئشگیاش میگردد. تا همینجای کار مقدار زیادی از جواب سوالهای مطرح شده از قسمت یک را میگیریم و با بازگشت به ویلای نوری در لواسان هم کمی از پرسونای مرموزش برای تماشاگر نیز ریخته میشود.
در این قسمت همچنان قدمی برای شکل گیری منطق روایی درست ایجاد نمیشود اما با اینحال همراه شدن با رامین برای بازگشت به محل حادثه و سپس باز شدن زوایای دیگری از شخصیت رامین غنای مهمی به این اپیزود بخشیده است. رامین شخصیت نیمچه لات و بزدلی است که انگار به حالت هایزنبرگ گونهای عقلش بیشتر از بقیه کار میکند و بعد از اتفاقی که با دو دوست دیگرش رخ داد دگرگونی جدیدی برایش بوجود آمده است. انگار گلولهای که به سرش اصابت کرد بخشی از هوشیاری رامین را برای بعد جدیدی از شخصیت تاریکی به دنیای داستان وارد کرده است. «آقا اینو یادتونه؟ دوبار مرده اومده میگه من قلب ندارم. باورتون میشه؟» دیالوگِ گل درشتی از نوچههای نوری که به صورتی استعاری و خوشایند، سایهی شخصیت پردازی رامین را کشدار میکند و پرسونای جدیدی برای او میسازد: شاعری بدون قلب، بزدلی باهوش و قاتلی بی رحم.
تا همینجای کار سیدی در خلق قهرمانی خاکستری به خوبی عمل کرده است اما از طرف دیگر همچنان بی دقتی در جزئیات کوچک باعث میشود تا سیر داستان برای تفکر دوباره راجع به آن آنچنان مستحکم بنظر نرسد. مثلا داستانی که رامین ادعا میکند بارهای برای پلیس گفته است و پلیس هم حرفش را به راحتی باور میکند در کنار ادعای شخصیتهای دیگر راجع به بلد نبودن رانندگی دوست رامین که برایش پاپوش دوخته است همچنان سست و برای گذار از موقعیت سرهم بندی شده است. در کنار این مسئله فرم چندگانهی سریال و همچنان جای پا ننهادن در یک فرم قالب باعث شده است که اپیزودهای سریال چندپاره بنظر برسند و تعلق خاطری به یک اثر مستقل نداشته باشند. هرچند که هنوز برای ابراز چنین حسی زود بنظر میرسد اما به زعم نگارنده شکل گیری فرم در روایت و اجزای بصری اساسا به زمان زیادی نیاز ندارد. حتی ده دقیقهی ابتدایی سریال قادر به بیان این مسئله خواهد بود که چه میزان فرم پردازی در دست کارگردان بوده است و چه میزان به شانس و کلاژ محول شده است. قورباغه درست مثل تیتراژ ابتداییش هیجان انگیز، زیبا و در ظاهر منسجم مینمایاند که بعد از چند بار دیده شدن خودش را لو میدهد. زیبایی کلاژ شدهای که بیربط است و در خدمت روایت و فرم اثر کار نمیکند، هرچقدر هم هیجان انگیز و نفس گیر باشد باز هم خودش را لو خواهد داد.
نقد قسمت چهارم سریال قورباغه: بوی نارنج گندیده
قسمت چهارم: هیاهوی بسیار برای هیچ
قورباغه در ادامهی ماجراجوییهای رامین و انتقامطلبیاش از نوری به فلشبکی نسبتا طولانی راجع به پرسشهای اصلی سریال بازمیگردد. اینکه چطور و چگونه نوری توانسته بود روی رامین و همدستانش آنگونه تاثیر بگذارد. این قسمت برعکس قسمتهای قبلی حول اتفاقاتی نزدیک به پایان جنگ ایران و عراق میچرخد و خانوادهای که هنوز از هویتشان به طور دقیق مطمئن نیستیم. در این قسمت هم درست مثل قسمتهای پیشین اتافاقات ناگهانی و به فرم قصههای پریان رخدادهای ناگوار سر راه قهرمان فیلم سبز میشود و او نیز به روشهای از پیش تعیین شدهای که نویسنده برای آن نوشته است. طبق معمول سریال با مونولوگی از طرف رامین آغاز میشود که تزئینی است و نه آنقدر به خاطر میماند و نه آنقدر مهم است و سپس مستقیما متوجه میشویم که از قضا! سر راهش ایست بازرسی قرار گرفته است.
ایست بازرسی که بنظر سخت گیر است و از قضا! رامین هم صندوق عقب ماشینی که از نوری و همدستان خلافکارش را گرفته خوب نگشته! (یا اصلا نگشته) و انگشتی بریدهای در ماشین پیدا میشود که پاسخهای تمام سوالاتمان در آن است و به همین دلیل مستقیم داستان فلش بک میخورد به سال اتمام جنگ ایران و عراق! در نگاه اول این قسمت همچون قسمتهای قبلی جذاب مینمایاند اما مشکلات عدیدهای از جمله نبودن فکر مستقل برای شخصیتها و عدم هماهنگی ریتم درونی و بیرونی سریال برای تزریق اطلاعات به مخاطب این جذابیت را هر قسمت بیشتر از قسمت پیش میکاهد. رامین که هم ادعای باهوش بودن دارد و هم بنظر واقعا باهوش هم هست خودش را مدام در تلههایی مییابد که نویسنده پیش پایش گذاشته و راه حلهایش را نیز قبلبر خودش برای رامین دیکته کرده است. همین مسئله باعث میشود تا بخش ابتدایی و انتهایی این قسمت که مرتبط با رامین و انگشت جادویی است خام دستانه بنظر برسد.
اگر رامین اینقدر باهوش است که در قسمت قبل دیدیم و آنقدر هم باهوش است که سریع ارتباط فرمانبرداری پلیس را به انگشت قطع شده پیدا کند پس چطور میتواند اینقدر احمق باشد که با پای خودش وارد دام پلیس بشود، صندق عقب ماشینی را برایشان نمایش دهد که نمیداند داخلش مواد مخدر یا انگشت قطعشدهی آدمیزاد وجود دارد!؟
بخش اعظم این قسمت سریال قورباغه اما به فلش بکی طولانی بازمیگردد راجع به خانوادهای که هیچ کدام از مناسباتشان بهم نمیخورد و فقط بهانهای است برای آنکه داستان انگشت بریده شده روایت شود. اینکه چه میزان این فلش بک قرار است در آینده کار کند و روایت را پیش ببرد هنوز مشخص نیست اما با اینحال با دیدن این قسمت میتوان متوجه شد که سنگ بنای لایهی زیرین داستان چطور بنا شده است. ضعفها و لایهی بدون پایبست ماجرای انگشت به مرور خودش را لو میدهد و با توضیحات بیشتر ظاهر خوش رنگ و روی داستان رامین، نوری و دوستانش را خدشه دار میکند.
نقد قسمت پنجم قورباغه: بادکنک قرمز
قسمت پنجم :حماقت بزرگ
قسمت پنجم سریال قورباغه از جهات بسیاری میتوانست نقطه عطف بزرگی برای این سریال باشد چرا که با تصمیمگیری سادهای حول این مسئله که کارگردان چقدر قرار است پلات اصلی را توضیح داد و به چه میزان این کار را بکند به یک سریال خوش ریتم یا بدون ریتم تبدیل شود. قورباغه اما مسیر ساده و واضحی را پی میگیرد که در ادامه هم با توجه به ضعفهایی که در قسمتهای قبلی مشاهده کردیم سربلند از آن بیرون نمیآید. تا به اینجا متوجه شدیم که رامین انگشتی را پیدا کرده که بنظر مادهای رویش دارد. مادهای که نوری توانست در قسمت اول سریال قورباغه روی دوستانش به وسیلهی آن تاثیر بگذارد.
رامین که از این مسئله شگفت زده و خوشحال است در پی راهی برای کشف این ماده است و این کار را به بدترین، احمقانهترین و بیمنطقترین حالت ممکن انجام میدهد. از طرفی نیز پلیس آگاهی برای اتفاقاتی که در قسمت اول افتاده، همچنان به دنبال رامین است و بخشی از اتفاقات این اپیزود سریال قورباغه را به درگیری با پلیس و به اصطلاح کارآگاه داستان میگذراند. این مسئله که رامین چطور و چگونه از انگشت در مقابل دشمنها و موانع سر راهش استفاده کند طبیعتا برای آنکه موجب لوس شدن داستان و ساده انگاری ان نشود باید مقدار بسزایی تعدیل شود. اما انتخاب فیزیک اشتباه برای شی مورد نظر (اینجا انگشت) موجب شده است تا تمامی قضاوتهای رامین برای استفاده از این ماده مورد نکوهش قرار بگیرد، چرا که تقریبا در صد درصد مواقع رامین قادر به استفاده از انگشت هست اما به طرز عجیبی دست به اینکار نمیزند. در مقابل پلیس قادر به استفاده از آن است اما استفاده از آن را به وقتی موکول میکند که شاید بدترین زمان ممکن محسوب شود و در نهایت با ورود فرانک به داستان رامین شاهد سقوط استقلال فکری این شخصیت خواهیم بود.
فرانک دوست دختر سابق رامین که انگار با یکدیگر سابقهی قدیمی دارند در آزمایشگاهی کار میکند که و رامین که این را میداند مثل قسمتهای پیشین و همان رفتارهای قبلی سعی میکند با تهدید و اخاذی کارش را پیش ببرد و فرانک را وادار کند تا انگشت را برایش آزمایش کند! در درجهی اول تهدید و اخاذی هیچ وقت برای رامین نیست. شخصیت او پتانسیل انجام دادن چنین کاری را ندارد و المانهای شخصیتیش به گونهای نوشته شده که از تبدیل شدن به چنین شخصیتی جلوگیری میکند. اینکه رامین مدام تلاش میکند با تهدید و زورگیری کارهایش را جلو ببرد چیزی جز امر تحمیل شدهی نویسنده را با خودش به همراه ندارد. دوم آنکه هر شخصیتی چه واقعی و چه داستانی با هر درجه از هوشمندی میداند که وقتی سلاحی با این قدرت بدست میآورد نباید آن را دو دستی تقدیم به هر رقیب محتملی بکند. اینکه رامین از فرانک «درخواست» میکند برایش انگشت را آزمایش کند همانقدر احمقانه است که اگر نوری در قسمت اول سریال قورباغه از جواد و دوستانش «خواهش میکرد» به خودشان شلیک کنند. این شاید بزرگترین نقص این قسمت سریال قورباغه و پاشنهی آشیل کل سریال باشد چرا که حوادث قسمتهای بعدی را به صورت دومینو وار تحت تاثیر قرار خواهد داد.
نقد قسمت ششم قورباغه: صندلیات را پیدا کن
قسمت ششم: در جستجوی صندلی
مسئلهی ژانر در سینمای ایران، سالهاست که مشکل بزرگی است. ساختارهای بینامتنی و میان ژانری که اغلب فیلمها و سریالهای ایرانی از فیلمهای ژانر سراسر جهان به عاریت میگیرند به همان سرعتی که شمایلی خوشایند از خود بروز میدهند، از هم فرومیپاشند. زبان، یکی از این مسائل است که تا زبان بصری و حتی زبان بدن بازیگران یک سریال پیش میرود و باعث شده تا کنشمندی شخصیتها، گرهگشایی داستان و گره افکنیهایش به مشکل بخورد.
فلشبکهای مرتبط با کودکی رامین
سریال قورباغه در قسمت ششم خود بیش از تمام قسمتهای قبلی خود روند نزولی در روایت، ساختار دراماتیک و شخصیتپردازی را سیر میکند. اگر مشکلات عدیدهی فیلمنامهای را در نظر نگیریم، حالا میتوان با اطمینان گفت که مشکلات قسمت ششم از همان قسمت ابتدایی وجود داشتند و بعد از قسمت ششم نیز پر رنگتر خواهند شد. این مشکلات از جنس خرابیهای پایبستهای خانهای در حال ساخت هستند که هرچقدر بر وزن خانه افزوده میشود، پایهها قدرتشان را بیشتر از قبل از دست میدهند. هرچند که این مشکلات هیچکدام مختص به این قسمت نیستند و آسیب شناسیشان به بررسی دقیقتر تاریخ سینمای ایران و اللخصوص تاریخ دو دههی اخیر سینمای ایران نیازمند است اما با اینحال سیدی در پایان نیمهی ابتدایی سریال، درست کمی مانده به سوت پایان در حال از دست دادن کنترل مخلوقاتش است.
داستان سریال قورباغه درست در ادامهی قسمت قبلی روایت میشود. یعنی جایی که فرانک (با بازی سحر دولتشاهی) به رامین دستور میدهد تا اینقدر سر چهارراه بایستد و پلک نزند تا کور شود. متاسفانه اکثر وقت این قسمت صرف دزد و پلیسبازیهای بیهودهای میشود که میان رامین و پلیس اتفاق میافتد. اتفاقاتی که به غیر از پر کردن زمان چیزی را پیش نمیبرند. بیست دقیقهی ابتدایی این قسمت به راحتی قابل حذف شدن هستند، بدون آنکه کوچکترین اطلاعات مهمی از دست برود.
سحر دولتشاهی در نقش فرانک
حضور فرانک در قسمت قبل و عملگرایی او در مقابل رامین میتوانست راه گریز خوبی برای سیدی برای خلق شخصیت زنی قدرتمند و پویا در سریال باشد که در این قسمت با مخلوط شدنش با شخصیتپردازیهای “زنهای خانهدار افسرده” آن پرسونای قدرتمند را تقریبا تمام و کمال از بین خواهد برد. فرانک اگر هم با قدرت بازگردد باید شخصیتی دوگانه، درمانده و ضعیف از خود بروز دهد که این با هر آنچه در این قسمت دیدیم در خلاف خواهد بود.
رامین بعد از فرانک دوباره به خانهی نوری باز میگردد. شخصیتی که در همان حضور کوتاه چند دقیقهایش به گونهای ساخته و پرداخته شده بود که هیچ تناسباتی با قسمت ششم ندارد. نوری مستاصل، ضعیف و سر به زیر مینمایاند و دیگر خبری از آن شخصیت قدرتمند ابتدایی سریال نیست. نوری هر آنچه که رامین برایش تعریف میکند را با کمی تعلل میبلعد و باور میکند. اینکه سرانجام این رابطه میان نوری و رامین چطور پیش خواهد رفت تا حد زیادی مشخص است اما با اینحال ورود رامین به محدودهی امن نوری آن هم به این سادگی بازهم قدمی اشتباه در پیش برد داستان است که منجر به تضعیف بیشتر پایههای سریال قورباغه خواهد شد.
نقد قسمت هفتم قورباغه: صندلیام را پیدا کردم
قسمت هفتم : در جستجوی صندلی قسمت دوم
«تو سرم با خودم که حرف میزنم خوب حرف میزنم. دهنمو که باز میکنم حرف قشنگ بزنم… آدما ازم بدشون میاد.»
این خلاصهای از ایدههای مطرح شده در سریال قورباغه است درست همانطور که رامین به لیلا اعتراف میکند که وقتی حرفهای داخل سرش را برای کسی بیان میکند بقیه منزجر میشوند، ایدههای قورباغه نیز تنها روی کاغذ جواب میدهند و وقتی بلند بلند به گوش میرسند، دیگر جالب نیستند. طرح اصلی سریال حالا بعد از گذشت هفت قسمت نیز رفتاری شبیه به رفتار رامین دارد و هنگامی که میفهمد لیلا تحت تاثیر ابراز علاقهی او قرار گرفته سریع پایش را از گلیمش درازتر میکند. قورباغه در دو قسمت اخیر سیر سرگردانی رامین در جستجوی صندلی را ادامه میدهد. صندلی که قرار است جایگاهی برای او در داخل قصهی هومن سیدی به ارمغان بیاورد اما اختلال لحن شدید سریال و از طرف دیگر، معلق نگهداشتن خط اصلی داستان برای کندوکاو خردهداستانهای دیگر ، سریال را از رسیدن به این مهم باز نگه داشته است.
بنظر لیلا برای لحظاتی تحت تاثیر ابراز احساسات رامین به خودش قرار میگیرد.
ماجرای نوری و ورود رامین به اقامتگاه او در این قسمت ادامه پیدا میکند و همانطور که از قسمت قبلی مشخص شده بود به خصومت رامین نسبت به نوری و خانوادهاش بیشتر پی میبریم. این که چه مسئلهای مولد این تنفر است هنوز مشخص نیست و بنظر هم نمیرسد که تا انتهای سریال دلیل درامایتک مستندی وجود داشته باش. از قسمت اول که رامین حمله به ویلای نوری را مطرح کرد تا آخرین قسمت، همچنان هیچ صحبتی از دشمنی قدیمی به میان نیامده است. از طرفی بازی ذهنی که رامین با نوری پیش گرفته است همچنان فقط بر روی کاغذ زیبا بنظر میرسد و به محض تبدیل شدن به حقیقت پر از حفرههایی خواهد شد که قواعد بازی را بهم میریزند.
دیالوگهای این قسمت همانند قسمتهای پیشین ضرباهنگ تندی دارند و باعث میشود از خودمان بپرسیم : چرا آدمهای دنیای هومن سیدی این طور صحبت میکنند؟ این مسئلهای است که به دنیای تالیفی سیدی بازمیگردد و برای بررسی آن میتوان به فیلمهای او هم رجوع کرد. با اینحال اما شخصیتهای دخل سریال هیچکدام جواب دیگری را نمیدهند و منتظر نیستند تا حرف نفر مقابل را بشنوند و فقط در پی پاسخ دادن هستند. این نکته از طرفی میتواند ضعف در کارگردانی اثر باشد، اما از طرفی دیگر نیز در صورت خودآگاهی پیدا کردن نسبت به آن میتواند تبدیل به بافتی هنری در اثر بشود.
در نهایت قورباغه برای پیشبرد داستانش نزدیک به ۳۵۰ دقیقهی دیگر وقت دارد. (چیزی نزدیک به ۶ ساعت و تقریبا برابر با ۳ فیلم سینمایی) با توجه به اینکه سازندگان به پتانسیلهای شکل گرفتهی موجود تا این قسمت پشت پا زدهاند باید دید که چه سرنوشتی برای شخصیت اصلی سریال یعنی رامین در نظر گرفته شده است. او از تبدیل شدن به قهرمانهای بسیاری گذر کرده است تا خودش را به نوری نزدیک کند. به کدام هدف؟ نابودی نوری؟ دلیل؟ هنوز مشخص نیست اما مسیر راهیابی رامین و نزدیک شدنش به او به خودی خود میتواند مسیر لذتبخشی باشد اگر درست طرح و پایه ریزی بشود. نقشهی رامین بدون حضور نقش مکملی (مثل فرانک) در کنار او کمی بیفایده و بیجان بنظر میرسد. باید منتظر ماند و دید سیدی چه زمانی تصمیم میگیرد این نقش مکمل را به رامین تزریق کند و آیا اصلا چنین قصدی دارد یا خیر.
نقد قسمت هشتم قورباغه: جهت یادآوری، امروز قرار داری.
قسمت هشتم: هیتمن – مأمور ۴۷
نوری این بار با شمایلی که نزدیک به مأمور ۴۷ است، وارد مقر بزرگترین دشمن خودش یعنی شمس آبادی میشود. شمس آبادی کسی است که چند قسمت قبلتر فهمیدیم قتل دوستان رامین را به گردن گرفته است. حالا داستان را کامل میفهمیم و هفت ماه به عقب برمیگردیم، یعنی درست به شب حادثه که رامین و دوستانش پایشان را داخل ویلای نوری گذاشتند. نوری برخلاف قسمتهای قبل دوباره پرسونای رئیس مآبش را به دست آورده است حالا انگار حواسش جمعتر شده است. شمس آبادی قرار ملاقاتی با نوری ترتیب داده است که او را ببیند. از او میخواهد تا کسانی که قرار است رضایت بدهند او از زندان آزاد شود را هیپنوتیزم کند و رضایت بگیرد. نکتهای که همچنان در تکتک قسمتهای سریال رعایت نشده همین است که چرا هیچکدام از شخصیتهای سریال از قدرتمندترینشان، تا کمهوشترینشان هیچکدام از حواس درستی نسبت به فعلوانفعالات یکدیگر برخوردار نیستند. اگر نوری هیپنوتیزم کننده است و میتواند هر کاری کند که بقیه حرفش را بخوانند پس تک سرباز فرستادن برای مجاب کردن نوری بهقرار ملاقات، یا نشستن بر سر قرار با نوری بدون هیچ محافظ و موقعیتهایی ازایندست از کجا میآیند؟! مگر نه اینکه شخصیتها همگی بر این باورند که نوری قدرت خارقالعادهای دارد که میتواند بقیه را تحت کنترل خودش در بیاورد. پس چرا هیچکدام نه آنقدر محتاط هستند و نه اصولاً آنقدر باور دارند که نوری چنین کارهایی بلد است؟!
شمس آبادی به هر نحوی که شده قرار ملاقات با نوری را به دست میآورد و نوری هم با نقشهای نسبتاً هوشمندانه پا به مقر او میگذارد. همچنان این نقشهٔ طراحی شده توسط نوری از جزئیات پایینی برخوردار است و هرچند که کارگردانی سکانس ملاقات با شمسآبادی بسیار درست از آب درآمده است (البته به لطف بازی خوب هومن سیدی) اما از لحظهای که نوری دست به انجام نقشهاش میزند نقصهای زیادی به چشم میخورد که قابل چشم پوشی نیستند.
سکانس ملاقات نوری و شمس آبادی یکی از کلیدیتری و شاید بهترین سکانسی باشد که در سه قسمت اخیر شکلگرفته است که البته باتوجهبه دوربین روی دست عجیب دچار افتوخیزهایی نیز میشود. از طرفی اما کل اپیزود هشتم به همین تک موقعیت خلاصه شده و طبق معمول مونولوگهای ابتدایی و انتهایی رامین که راستش را بخواهید دیگر جذابیتی ندارند و احتمالاً اگر در کنار تیتراژ رد هم شوند صدمهای به بدنهٔ اصلی سریال نخواهند زد.
نقد قسمت نهم قورباغه: انگشت بریده
قسمت نهم: مطمئنم اگه بگردم میتونم پیداش کنم
سریال قورباغه در نهمین قسمت خود همچنان گام در جهتی برمیدارد که در قسمتهای قبلی خود معین کرده است. رامین که در قسمت قبل تهدید شدنش را توسط نوری دیدیم درحالیکه میخواهد ویلای او را ترک کند دوباره به داخل فراخوانده میشود. به همین سادگی مسیر برای او باز میشود تا مسیر سریال از خط اصلیاش خارج نشود و نویسندگانش بهزحمت نیفتند.
بازگشت رامین در کنار نوری گویی تمامی اتفاقات قسمت قبلی را نیز پاککرده است. نوری در اعتماد تماموکمال به حرفهای رامین گوش میکند و او را نزدیکتر از سروش محبوب نگه میدارد. هرچند که به نظر نمیرسد نقشهی رامین با موفقیت اجرا شود و در نهایت توسط نوری شکست میخورد اما بااینحال این چنددستگی در شخصیتپردازی اختلالات بزرگی در کنه قصه ایجاد میکند.
بازگشت فرانک هم آنطور که بایدوشاید قدرتمندانه نیست و از طرفی هم همه چیز دستبهدست یکدیگر میدهند تا کاریزمای شخصیت نوری از بین برود. او که به نظر مقام و منزلتی دارد طبیعتاً باید بداند که هرکسی را لازم نیست به ویلایش راه بدهد. ترسی که در نوری در قبال رامین وجود دارد آنقدر غیرقابلباور و درک ناشدنی است که نمیتوان از خود نپرسید که چرا نوری هنوز رامین را به قتل نرسانده. درست است که رامین مدام تهدید میکند فیلم از او دارد اما پس نقش آن گرد سفید چه میشود؟! نقش حرفهایی که نوری در قسمت قبل سریال قورباغه به او زد چه خواهد شد؟! و از همه مهمتر درصورتیکه تمامی حرفهای قسمت قبلی دررابطهبا رامین دروغ بوده باشد استفاده از این مواد بر روی رامین اینقدر دردسر دارد که پای چندین و چند نفر دیگر به ویلای نوری باز شود؟!
نفوذ به ظاهر بیعیب و ایراد رامین به ذهن و زندگی نوری،سروش، آباد و بقیه آنقدر سطحی و ساده است که اگر در انتها به موفقیت ختم شود باعث تعجب خواهد شد. قسمت قبلی سریال قورباغه رویارویی نوری در کنار شمس آبادی را دیدیم که احتمالاً تبدیل به نقش منفی اصلی سریال خواهد شد. مریضی ذهنی او احتمالاً باعث بشود تا او تمام چیزها را از ملاقاتش با نوری بهخاطر داشته باشد و برعکس مابقی قربانیان نوری به هپروت نرود. در این میان اما چه بر سر رامین با آن نقشهی پر از عیب و ایرادش خواهد آمد؟ چیزی است که باید منتظرش باشیم.
نقد قسمت دهمقورباغه: نقس شیطان
قسمت دهم: درام بر علیه دِرام
فلشبکها معمولا بخشهای کلیدی از یک فیلم یا سریال محسوب میشوند و اغلب اوقات تبدیل به پاشنهی آشیل آثار زیادی شدهاند. فلشبک قادر به ایجاد بُرشی در زمان است که در زندگی عادی فقط در ذهن توانایی انجامش را داریم اما سینما و تلویزیون باعث شدهاند تا این بُرش در زمان به شیوهای جادویی شکل بگیرد. اما سریالهای بسیاری از عدم انسجام در پیوست زمان حال با گذشته رنج میبرند چرا که ذهن انسان زمان را به صورت خطی تجربه میکند و گسست زمان در سادهترین حالتش (که اینجا فلشبک محسوب میشود) تبدیل به امری دشوار و غلط انداز خواهد شد. اتفاقی که در چندین سال پیش رخ داده است در سینما میتواند به چند ثانیه یا چند دقیقه قبل خلاصه شود و همین نکته منجر میشود تا نویسندگان چند سال را با چند روز یا چند ماه اشتباه بگیرند.
قسمت دهم قورباغه همچون قبل به به فلشبکی نسبتا طولانی به زندگی نوری باز میگردد. یعنی ۱۲ سال قبل که نوری وارد ساختمان تایلندیها شد و به جای پیدا کردن محمولهی کوکائین ، بستههای پودر قورباغه را پیدا کرد و توانست با آنها به سلطنت امروزیش برسد. اتفاقی که ۱۲ سال پیش رخ داد و سروش از آن بیخبر ماند، تا اینکه پای رامین به ویلای نوری باز شد و همه چیز بهم ریخت. تا اینجا همه چیز بنظر درست میرسد. نوری کمی هوش به خرج میدهد و جای موادی که مامور ساختمان پنهان کرده است را پیدا میکند. همچنان در اکثر موقعیتهای سریال همگی از استفاده در این پودر جادویی، خودداری شدیدی میکنند تا جایی که نوری به هنگام رویارویی با نگهبان ساختمان در ابتدا فقط تهدید به استفاده از پودر را میکند و ترجیح میدهد نقشهاش را با تفنگ اسباببازیش جلو ببرد.
اینکه چرا در تمام موقعیتهای سریال از این پودر استفاده نمیشود بدیهی است چون عناصر دراماتیک توسط این تَک عنصر قدرتمند از بین خواهند رفت و آن وقت دیگر چیزی برای دراماتیزه شدن وجود نخواهد داشت. اما این دلیل که چرا هیچکس وقتی دستش به این مواد میرسد از آن در لحظهی نخست استفاده نمیکند اتفاقی نیست که در روایت سریال توجیه درست و منطقی پیدا کرده باشد.
در طرف دیگر ماجرا همچنان تقابل رامین و سروش وجود دارد و سروش که نقطه ضعف به دست رامین داده است حالا در کنار او به سمت ویلای نوری حرکت میکند تا طبق نقشهی رامین نوری را شکست دهند. سروش شخصیتی احساساتی و برونگرا دارد که به ظاهر راحت خام میشود اما ابدا در مقابل زورگویی و پر رویی عقب نمیکشد. با اینحال عجیب است که در مقابل رامین به راحتی از جایگاهش عقب میکشد و گویی از مدتها قبل از طرف نوری و خواهرش طرد شده باشد، سریع به پایین میلغزد. این چرخش سریع شخصیت نوری در مقابل رامین همچنان از نقاط ضعف شخصیتپردازی در سریال محسوب میشوند. برای مثال نوری و سروش حداقل ۱۳ سال است که بایکدیگر دوست شدهاند و با توجه به تمام چیزهایی که تا به حال دیدهایم یعنی در تمام این مدت هیچ صمیمیتی شکل نگرفته است که کار به اینجا میکشد. حتی اگر صمیمیتی هم شکل گرفته باشد رفتار نوری به نحوی نیست که انگار به مرور زمان رئیسمآب شده باشد. سروش مدام در موقعیتهای مشابه فقط در مقابل یک چیز عقب میکشد و آن هم احساسات و عواطف ترحم برانگیز است و بنظر نقطهای که رامین بر روی آن دست میگذارد تا از او سوء استفاده کند، نقطهی درستی نیز نیست.
نقد قسمت یازدهم قورباغه: او را در آتش بسوزان
قسمت یازدهم : کاتارسیس؟ هنوز نه!
در ادامهی فلشبک قسمت قبلی، در قسمت یازدهم نیز به همان نقطهای بازمیگردیم که همه چیز شروع شد. ۱۲ سال قبل که نوری دوستانش را گول زد تا بتواند موادهای تاثیرگذار را برای خودش بردارد، هیچکس حواسش به او نبود و نوری هم بدون آنکه مجبور باشد کسی را هیپنوتیزم کند توانست به راحتی به مقام پادشاهی برسد.نقطه ای که بنظر پر از ایراد میرسد دقیقا همین است که چرا برای سروش، آباد و دیگران ۱۲ سال طول کشید تا به راز او پی ببرند؟ در قسمت اول که در زمان حال رخ میداد هم دیدیم که آباد و سروش با یکدیگر راجع به توانایی خاص نوری صحبت میکنند، به نحوی که انگار برایشان چیز نو و تازهای است. اتفاقی که شاید اگر کلیدی نبود، نمیتوانستیم از آن به عنوان نقطهی ضعف یاد کنیم اما از آنجایی که ضبط کردن آن مکالمه توسط رامین شروع رابطهی او و نوری است، نمیتوان ساده از کنار این مسئله گذشت.
رامین و سروش بالاخره به ویلای نوری میرسند. در میان راه رامین با زرنگی اسلحهی حقیقی سروش را با یک مدل مشقیاش تعویض میکند. سروش هم به طرز عجیبی در مقابل رامین رام میشود، از گذشتهاش میگوید و در نهایت هنگام تعویض اسلحهها به راحتی اسلحهی اشتباه را انتخاب میکند. برای کسی سالهای جوانیاش را مشغول تیراندازی به سگها بوده، شغل اولش نیز خفت گیری بوده است کمی عجیب بنظر میرسد که تفاوت اسلحهی مشقی و حقیقی را از جنسش نفهمد. حتی اگر جنس و وزن اسلحه مطرح نباشد، برای کسی که تا چند ساعت قبل هیچ اعتمادی به رامین نداشت بسیار عجیبتر است که اسلحههایش را بدون چک کردن تعویض کند!
در آخرین مرحلهی نقشهی رامین، نوری و سروش بالاخره با یکدیگر مواجه میشوند. رامین برای پیدا کردن استمپی که حاوی مواد است از آن دو جدا میشود (آیا واقعا به سراغ استمپ میرود؟ هنوز مطمئن نیستیم) و به رویارویی نهایی نوری و سروش میرسیم. رویارویی که منجر به ایجاد کاتارسیس نمیشود و تمام ضعفش از همین عدم ایجاد کاتارسیس برای مخاطب ایجاد میشود. مخاطب هیچ وقت با خودش فریاد نخواهد زد که : بهش شلیک نکن! یا بزنش! چرا که سردرگم تر از اینهاست که بخواهد جانبداری کند. علاوه بر این مسئله کاتارسیس زمانی رخ خواهد داد که اطلاعات اضافهای را مخاطب بداند، اما یکی از شخصیتها ندانند. تمامی اطلاعات قبلتر به ما داده شده است و سروش به محض ورود اسلحهاش را روی نوری میکشد، مکالمهی سر سری را پیش میگیرند که نه چیزی را روشن میکند و نه حتی فرجام مناسبی برای شخصیتش رقم میزند. بیرحمی بی حد و حصر به تصویر کشیده شده در این سکانس تنها یک ژست دهشتناک از نوری بر جای باقی میگذارد که با داستانهای مختلف راجع به پدرش حالا بیشتر شبیه به جوکر مینمایاند تا شخصیتی عادی. منتهی این خشونت که از پس نوری برمیاید از کدام بستر سربرآورده؟ چیزی است که بعید میدانم بفهمیم، و یا اصلا هدف نهایی سیدی برای سریال نیز باشد.
سیدی با فیلمهای قبلیش نشان داده سینمای جهان را خوب میشناسد. حداقل سینما و تلویزیون هالیوودی را خوب میشناسد و قورباغه هم سیر استاندارد کارهای قبلی خودش است. این بار اما در قالب سریالی دست به گزینش موقعیتهای و قصهای شده است که هنوز نمیدانیم میتواند از پس آن بربیاید یا نه.