به گزارش صدای حوزه، جنگ اوکراین را باید در واقع زورآزمایی روسیه و امریکا دانست؛ جنگی دوطرفه که میتواند دام امریکا در تحمیل یک جنگ فرسایشی و پرهزینه به روسیه نیز باشد، اما جماعتی در داخل کشور، یکی از طرفهای این جنگ دوطرفه را برجسته و تلاش میکنند آن را مورد تخطئه و هجوم روانی- رسانهای قرار دهند.
برای قضاوت منصفانه درباره جنگ امروز روسیه و امریکا (اوکراین) باید نیمنگاهی نیز به بستر به وجود آمدن این حمله نظامی داشت و در واقع این پرسش را مطرح کرد که چرا شخص پوتین به رغم هزینههای فراوان نظامی، اقتصادی و رسانهای که توسل به زور بر اساس قواعد حقوق بینالملل برای روسیه داشت، حاضر به پذیرش آن شد و جنگ را شروع کرد. پاسخ روشن است، ایالات متحده برخلاف تعهدی که پس از فروپاشی شوروی داد، ناتو را به سمت شرق گسیل داد و آن را تا مرزهای روسیه گسترش داد و تلاش کرد روسیه را با این اقدام به شدت تحریک کند.
بسترسازی امریکا
روسیه برای ممانعت از گسترش نفوذ ناتو به مرزهای خود و جلوگیری از اختلال در امنیت ملی خود تنها تضمین ۵۰ ساله میخواست که اوکراین عضو ناتو نشود؛ تضمینی که امریکا هیچگاه حاضر نشد آن را بپذیرد و مانع از فرود موشک بر سر مردم اوکراین شود، البته اوکراین هم در همین دوران با بسیاری از سیاستهای امریکا تعمداً یا سهواً همراهی کرد و حتی علاقه وافری برای عضویت در ناتو و اتحادیه اروپا نیز از خود نشان داد و پس از آن درخواستهای رسمی در این باره ارائه داد.
امریکا بعد از فروکش کردن جنگ در سوریه، عراق و برخی دیگر از مناطق، حمله روسیه به اوکراین را یک فرصت تازه برای بهبود وضعیت صنایع اسلحهسازی خود که موتور محرک اقتصاد ملی آنهاست، میدانست.
حال امریکا به عنوان مهمترین بسترساز جنگ کنونی نه تنها در تحلیلهای تئوریسینها و رسانههای وابسته به یک جریان سیاسی داخلی مورد استتار قرار میگیرد بلکه روسیه بر اساس اهداف ازپیشتعیینشده امریکا باید نزد جوامع بشری و افکار عمومی مورد نکوهش و انذار قرار بگیرد، البته این به معنای آن نیست که لشکرکشی روسیه به اوکراین یا کشته شدن صدها تن و آواره شدن جمع زیادی از مردم اوکراین قابل دفاع باشد، اما باید برای تحلیل درست رویداد به پیشزمینهها و عامل اصلی نبرد نیز اشاره کرد.
«استتار» نقش محوری امریکا توسط غربگراهای وطنی
نوع نگرش یک جریان سیاسی داخلی نسبت به حمله نظامی روسیه به اوکراین گاه به قدری اعجابانگیز است که انگار روسیه صرفاً بدون هیچ گونه فشار بیرونی و بسترسازی خارجی و تنها برای توسعه مرزهای شوروی سابق اقدام به چنین کاری کرده است، در حالی که همانگونه که اشاره شد نقش محوری امریکا برای چنین بحرانی مشهود و محرز است، اما هستند رسانههایی که نقش بیبدیل آمریکا را در بحران اوکراین به شدت سانسور میکنند و صرفاً حمله نظامی روسیه را بدون در نظر گرفتن بسترها و علل خارجی مورد بررسی قرار میدهند.
به عنوان نمونه، فریدون مجلسی طی یادداشتی در شماره روز گذشته اعتماد با عنوان اشغالگری روسها و منافع ملی نوشت: «بعد از رفتار غیرمسئولانه روسها به جز برخی کشورهای تمامیتخواه و غیرمردمی، اغلب کشورهای جهان به محکومیت روسیه پرداختند و مناسبات ارتباطی، اقتصادی و تجاری خود را با روسیه در وضعیت تعلیق قرار دادند.
مردم ایران نیز که سابقه تاریخی ناخوشایندی از روسها دارند، بلافاصله پس از آغاز نبرد اوکراین به نقد رفتارهای روسیه پرداختند و از مردم اوکراین در برابر اشغالگران حمایت کردند. مردم ایران در حافظه جمعی خود به یاد میآورند که در قرون گذشته، روسیه شهرهای بسیاری از ایران بزرگ را در قالب قراردادهای ترکمانچای و گلستان جدا کرد. این رفتار روسها، اما تنها مختص به گذشته نیست. در بسیاری از بزنگاهها، از جمله شهریور ۱۳۲۰ آنها در جریان اشغال ایران، مشارکت مستقیم داشتهاند. بر این اساس، روسها همواره نزد مردم ایران بدنام بودهاند و آن دسته از افراد و جریانات ایرانی که تلاش میکردند به روسها تکیه کنند نیز مورد تأیید ملت ایران قرار نگرفتهاند.»
گفتههای نویسنده در حالی است که همپای با روسیه، انگلیس و امریکا نیز منافع ملی ایرانیان را در طول دهههای گذشته به سخره گرفته و به تاراج بردهاند، اما هیچگاه رسانههای وابسته به این جریان بخش مربوط به انگلیس و امریکا را به دلیل علقه بحثبرانگیز به این دو کشور برجسته نکرده و به آن به شکل منسجم و منظم نپرداختهاند.
جاوید قربان اوغلو، تحلیلگر مسائل بینالملل طی یادداشتی در شماره روز گذشته آرمان ملی با عنوان خطای استراتژیک پوتین نوشت: «تا اینجای قضیه به نظر میرسد غربیها توانستهاند به اهدافشان برسند. اکنون علاوه بر مسائل پولی و مالی و نورداستریم کار به تحریمهای ورزشی و اجتماعی هم رسیده، بنابراین پیشبینی میکنم با توجه به ارتش بسیار نیرومند روسیه احتمال اینکه اوکراین سقوط کند وحکومت دستنشاندهای سر کار آورند، دور از ذهن نیست، ولی این تمام ماجرا نیست.
اولاً مقاومت در داخل اوکراین شدت خواهد یافت و بعید است کشور پهناور ۴۰میلیونی را بتواند اداره کند، به خصوص غیر از مسائل نظامی و امنیتی، مسائل مالی و اقتصادی مطرح است. نکته دوم که نمیتواند این کشور را اداره کند، اینکه اوکراین ۳۰سال است دموکراسی را تجربه کرده و تن به دیکتاتوری دوباره نمیدهد و این باعث میشود یک نوع نافرمانی در مقابل نیروهای روسی شکل بگیرد.»
اهداف عینی امریکا که نباید گفته شود!
ایالات متحده با گذاشتن گزینه حمله نظامی به دامن روسیه تلاش میکند علاوه بر فروش اسلحههای خود، قبح یکهتازی خود را در حمله به کشورهای دیگر کمرنگ کند و با عملیات روانی گسترده در سطح افکار عمومی جهانی به وجهه بینالمللی روسیه لطمه زده و روسیههراسی و تنفر از پوتین را جایگزین امریکاهراسی کند. علاوه بر این رسانههای وابسته به امریکا در سطح بینالمللی تلاش میکنند علاوه بر مستهلک ساختن نیروهای نظامی روسیه، اندیشه شکستناپذیری ارتش روسیه را نیز دچار خدشه کنند.
در تبعیت از چنین سیاستی یکی از کانالهای خبری وابسته به جریان غربگرا در داخل کشور مینویسد: «کارشناسان امریکایی میگویند حمله ارتش روسیه به اوکراین به لحاظ تاکتیک و استراتژی نظامی یک اشتباه بزرگ بوده است که ضعفهای آن با کمبود مواد غذایی و سوخت، رها شدن وسایل نقلیه زرهی، از دست دادن هواپیماها و آمار تلفات سربازان به صورت آشکار نمایان شده است. متخصصان نظامی در ایالات متحده میگویند از مدیریت نادرست این کارزار شگفتزده شدهاند.
ستونهای زرهی به گل نشسته، صدها ادوات نظامی روسی که ظاهراً راه را گم کردهاند و نیروی هوایی غیرکارآمد کرملین که توسط دفاع ضدهوایی اوکراین به دردسر افتاده است، بخشی از این عدممدیریت صحیح را نشان میدهند.»
این کانال خبری در ادامه مینویسد: «پنتاگون و کارشناسان بخش خصوصی انتظار داشتند ارتش ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، به سرعت توانایی اوکراین برای واکنش متقابل را از بین ببرد، فرماندهی ۲۰۰هزار پرسنل ارتش اوکراین را تضعیف کند، دفاع موشکی را نابود سازد و نیروی هوایی کییف را از میان بردارد، با این حال هیچ کدام از اینها در شش روز اول جنگ اتفاق نیفتادند.»
با رصد رسانههای وابسته به جریان غربباور و جستوجو در گفتههای عناصر وابسته به این جریان میتوان به خوبی دریافت که اهداف پنهانی و عینی امریکا در بحران اوکراین اساساً نباید مورد اشاره قرار بگیرد تا همچنان روسیهستیزی جای امریکاستیزی تاریخی جامعه ایرانی را بگیرد و نفرت جامعه ایرانی به مقامات امریکایی در طول دهههای اخیر که پس از تحریمهای غیرانسانی و ترور سردار سلیمانی به اوج خود رسیده است، فروکش کند و تغییر ماهیت دهد، برای همین است که طی روزهای اخیر نمیتوان ردی از عقلانیت و تحلیلهای منصفانه در جهتگیری رسانهای جریان غربگرا مشاهده کرد.