به گزارش صدای حوزه، پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ در حقیقت یک نوع بازگشت جمعی به هویت مستقل ملی بود. شاهد این مدعا را به وضوح میتوان در شعارها و آرمانهای مطروح در راهپیماییها و سخنرانیهای ابتدای انقلاب مشاهده کرد. مردم مجاهد و انقلابی ایران در کنار شعارهای اساسیای چون عدالت، آزادی، جمهوریت، استکبارستیزی و استبدادستیزی، پیوسته طالب و خواستار بازیابی و حفظ هویت ملی و میهنی و سنت های ایرانی اسلامی خود بودند؛ مسالهای که در دوران رژیم پهلوی به صورت جدی آسیب دیده بود و در صورت تداوم به اضمحلال و نابودی ختم میشد. باستانگرایی ظاهری و تحریفشده رژیم پهلوی در حقیقت پوششی برای حمله به دین اسلام و مذهب تشیع به مثابه یکی از ۲ ستون هویتی مردم ایران بود و الا جمهوری اسلامی در سالهای متمادی به همه نشان داد دوگانه «ایران- اسلام» از اساس دوگانهای کاذب و شیطانی بوده و دین و اعتقادات مردم با حس میهندوستی آنها نه تنها تعارضی ندارد، بلکه یکدیگر را تقویت نیز میکنند. به منظور تبیین بیشتر این موضوع با دکتر «موسی حقانی» استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر گفتوگو کردیم. ***
* انقلاب اسلامی ایران چگونه توانست هویت ملی ما را از خطر اضمحلال و تخریب در مقابل غربزدگی و سایر تهدیدها حفظ و صیانت کند؟
تاریخ ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام متعلق به این سرزمین و این مردم است و اساسا این دو به طور خاصی به یکدیگر آمیخته شدهاند. به عبارتی اسلام و تشیع، تاریخ مشترک، زبان فارسی، آداب و رسوم و سنتهای ایرانی، همه، مؤلفههای هویتی این سرزمین هستند.
جریان غربگرا اساسا با سنتهای ایرانی و اسلامی مشکل دارد
جریان غربگرا اساسا با سنتهای ایرانی و اسلامی مشکل دارد، بویژه از دوره قاجار که جریان غربگرا در ایران فعالیتهایش آغاز میشود و اینها عمدتا روی فرهنگ دینی ما و فرهنگ سنتی ایران متمرکز میشوند و یکسری کارهای تخریبی را آغاز میکنند.
برخی از اینها پیشنهاد میکنند باید به ایران پیش از اسلام بازگردیم و عملا دینستیزی و نابودی اساس اسلام را توصیه میکنند. این در حالی بود که ملت ایران طی سالهایی که به سلام اسلام پاسخ مثبت داد، آموزههای اسلامی با تار و پود زندگی ایرانی عجین و آمیخته شد. اتفاقا ایرانی مسلمان شیعه خیلی تصادم و تضاد با ظرفیتها و فرهنگ ایران قبل از اسلام ندارد. البته از لحاظ دینی، دین کامل یعنی اسلام را پذیرفته ولی سنتهای ملی که اسلام هم روی آن تأکید دارد نظیر نوروز، در بین ایرانیها پایدار ماند و بخوبی ایرانیها توانستند سنتهای قبل و بعد از اسلام و دستورات دینی را با هم جمع کنند.
جریان غربزده چون معتقد بود ایرانی باید از فرق سر تا ناخن پا غربی شود، عملا هم با سنتهای ملی و هم سنتهای دینی ما درافتاد.
هر چند شعار بازگشت به ایران قبل از اسلام و سنتهای ملی را میداد اما عملا وقتی کسی میگوید از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم، حتما این را دریافته که فرهنگ غربی هیچ نسبتی با فرهنگ ایرانی ندارد. هر کشوری فرهنگ خود را دارد. توصیه به غربی شدن در شرایطی که در غرب هم شاهد یک دگردیسی و دگرگونی فرهنگی عمیق نسبت به یک مقطع از تاریخ جوامع غربی موسوم به قرون وسطی و عبور از دین و سکولاریزه شدن جامعه و فرهنگ و سیاست هستیم، نگاهی نسنجیده نسبت به تفاوتهای جوامع غربی با جوامع اسلامی بود که با نادیده گرفتن بسیاری از ویژگیهای طبیعی و فطری انسان در جوامع غربی مسلمانان را به غربی شدن و دست کشیدن از یکی از مهمترین مؤلفههای هویتی خود تشویق میکرد. این خطای آشکاری بود که جریان روشنفکری در ایران مرتکب شد؛ خطایی که بعدها به اساس سیاستهای فرهنگی دوره پهلوی تبدیل شد.
توصیه جامعهای با ویژگیهای فرهنگی ـ اجتماعی ایران به غربی شدن؛ آن هم در شرایطی که غرب جدید با مؤلفههایی نظیر همجنسگرایی که در کشورهای غربی به طور جدی مطرح است و الان کاملا رسمیت پیدا کرده و هیچ نسبتی با فرهنگ انسانی ندارد، چه برسد به فرهنگ مسیحی و اسلامی در هم آمیخته، یا بیتوجهی به موضوع خانوادهمحور بودن شخصیت انسان شرقی نسبت به انسان غربی که بیشتر فردمحور است، ناشی از نادیده گرفتن فرهنگ حاکم بر جامعه ایرانی بود. در عصر قاجار و پهلوی برخی میخواستند این فرهنگ را با همه ویژگیهایش به جامعه ایرانی تحمیل کنند. البته آنها برای اینکه جامعه ایرانی را غربی کنند، ابتدا باید اسلام را از سر راه برمیداشتند، لذا مجبور بودند با شعارهای ناسیونالیستی و طرح بازگشت به ایران قبل از اسلام و ترویج ناسیونالیسم نژادپرستانه، جامعه را تشویق به عبور از اسلام و صرفنظر کردن از میراثی ۱۴۰۰ساله کنند. البته آنها از ایران باستان هم استفاده ابزاری میکردند تا بتوانند در نهایت با حذف اسلام، جامعه ایرانی را به سمت غرب سوق دهند و در اصل شعارهای باستانگرایانه پلی بود برای عبور از اسلام و سوق دادن جامعه ایرانی به سمت غربی شدن.
همین تز را رضاخان در دوره پهلوی در دستور کار خود قرار داد. او ضمن سر دادن شعارهای باستانگرایانه، همزمان به تغییر لباس و کلاه مردان و پوشش زنان ایران دست زد که یکی از مصادیق آن منع حجاب و کشف حجاب بود. رضاخان در جریان تغییر پوشش مردان و زنان میگفت ایرانی باید صورتاً و سیرتاً اروپایی شود، این همان حرف تقیزاده بود که ایرانی از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شود. شعارهای ملیگرایی و هزاره فردوسی هم عمدتا پوششی برای اسلامستیزی و ایجاد تقابل یا دوگانهسازی بین اسلام و ایران بود.
مقصود اصلیشان این بود که پایههای عقیدتی جامعه ایرانی را سست کنند تا راحتتر به دامن غرب و تفکر غربی بیفتد. بنابراین شما میبینید پهلویها نه تنها هویت ملی ایرانیان را تقویت نکردند، بلکه با هجوم به یکی از ارکان هویت ملی ایرانیان یعنی اسلام و استفاده ابزاری از بخش دیگری از تاریخ ایران، درصدد نابودی هویت ملی ایرانیان برآمدند.
تداوم این امر را ما در دوره رضاخان به شکل گسترده مشاهده میکنیم. نمایشی بودن آن هم آنجا معلوم میشود که از یک طرف رضاخان در تهران برای فردوسی هزاره میگیرد و از طرف دیگر بین ایلات و عشایر هر کسی شاهنامه داشت یا در جمع شاهنامهخوانی شرکت میکرد، او را سرکوب و زندانی و شکنجه میکرد! داشتن شاهنامه در بین ایلات عشایر ایرانی جرم بود و به خاطر آن زندانی و شکنجه میشدند. بنابراین معلوم میشود هزاره گرفتن عمدتا برای تشدید اسلامستیزی، استفاده ابزاری از ایران باستان و چهرههای ملی نظیر فردوسی و فراهم کردن زمینه برای غربی کردن جامعه ایران بود.
* این اقدامات که برای نابودی هویت دینی و مذهبی مردم انجام میگرفت، در دوره پهلوی دوم به چه شکل بود؟ آیا تغییری را در این رویه در زمان محمدرضا شاه شاهد هستیم؟
در دوره محمدرضا این جدیتر دنبال شده و حتی اقداماتی میشود که همان زمان در کشورهای غربی مرسوم نبود. یک نمونه آن جشن هنر شیراز بود. اینکه ادعا میشود رژیم پهلوی هویت ایرانی را تقویت کرد، یک ادعای کذب و دروغ است. در فرهنگ ایرانی ما برهنگی و بیعفتی و بیحیایی جایی ندارد اما شما در جشن هنر شیراز در ماه مبارک رمضان میبینید تئاتر «خوک- بچه- آتش» اجرا میشود که در آن صحنههای زشت جنسی به چشم میخورد که موجب اعتراض مردم شیراز میشود. سفیر انگلستان میگوید اگر ما میخواستیم این تئاتر را در انگلستان به اجرا بگذاریم قطعا نمیتوانستیم و جامعه با ما برخورد میکرد. حتی از سفیر آمریکا هم نقل شده است ما نمیتوانستیم این تئاتر را در نیویورک اجرا کنیم. ببینید اینها چه میزان شیفته غرب و فرهنگ غربی در زندگی خود بودند که حتی از خود غربیها هم در بیحیایی و ساختارشکنی پیشی میگرفتند. همین الان هم بقایای این خانواده و نوادگان آنها به سختی فارسی صحبت میکنند و هیچ نسبتی مانند پدران خود با جامعه ایرانی ندارند. فرح پهلوی رکن اصلی اقدامات به اصطلاح فرهنگی دوره پهلوی است که سعی میکند مقداری هم جنبه سنتی به کارهایش بدهد اما رویکرد اصلی کارهایی که انجام میداد، ترویج فرهنگ غرب بویژه فرهنگ برهنگی جوامع غربی است و آن هم فراتر از آنچه در غرب مرسوم بود که جشن هنر شیراز بخوبی این معنا را نشان داد.
انقلاب اسلامی دوگانهسازی غلطی را که رژیم پهلوی سعی داشت آن را القا کند، یعنی دوگانه «ایران- اسلام» از بین برد. یکی دیگر از مؤلفههای هویت ملی زبان است. زبان فارسی به عنوان زبان ملی و رسمی کشور که یکی از ارکان هویتی ایرانیهاست، توسط جمهوری اسلامی نه تنها تضعیف نشد، بلکه تقویت شد. این در حالی است که در دوره پهلوی با ترویج غربیمآبی عملا زمینه تضعیف زبان فارسی فراهم میشد. هجوم فرهنگ غربی و لغات و واژههای غربی چه در دوره رضاخان و چه در دوره محمدرضا واقعا زبان فارسی را داشت به حاشیه میراند؛ به این معنا که افتخار افراد این بود که در صحبتهایشان ۴ کلمه فرنگی حتما استفاده کنند. درست جایی که رضاخان با تأسیس فرهنگستان تلاش کرد واژههای اسلامی را از ادبیات فارسی به اسم بیگانهزدایی حذف کند، در همان مقطع میبینید واژههای فرنگی رواج پیدا میکند. در دوره محمدرضا پهلوی هم آداب و رسوم و هم زبان بیگانه در ایران رواج پیدا میکند و زبان فارسی تضعیف میشود. بعد از انقلاب بویژه شخص مقام معظم رهبری اهتمام جدی بر پاسداری از زبان فارسی به عنوان زبان ملی دارند اما در دوره پهلوی این رکن از هویت ملی ما تضعیف میشد.
آداب و رسوم و سنتهای ملی و ایرانی، به عنوان یکی دیگر از ارکان هویتساز هیچ وقت در کشور از سوی دستگاههای رسمی نظام تضعیف نشد. این در حالی است که در رژیم پهلوی با اجرای جشن هنر شیراز و امثال آن و نیز فرهنگسازی از طریق مطبوعات و سینما این رکن از هویت ایرانی- اسلامی جامعه ما مورد تهاجم فرهنگ غرب در چارچوب برنامههای رژیم شاه قرار گرفت.
سرزمین مشترک و حفظ تمامیت آن یکی دیگر از مؤلفههای هویت ملی است که رژیم پهلوی در این زمینه نیز کارنامه قابل قبولی ندارد. پهلوی اول به راحتی آرارات کوچک و قرهسو و بخشهای مهمی را در مرزهای ما با ترکیه به آتاترک واگذار میکند.
دشت ناامید را به دولت افغان واگذار میکند که کاملا وابسته به انگلستان بودند. حقوق ایران در اروند را به عراق که باز عملا مستعمره انگلستان بود، واگذار کرد. ماجرای بحرین را پیگیری نکرد در صورتی که بحرین بخشی از خاک ایران بود و فرزند ایران محسوب میشد که در نهایت به شکل مفتضحانهای در دوره فرزند رضاخان از ایران جدا شد. این واگذاری هم به وقیحانهترین شکل ممکن با این استدلال بود که بحرین دیگر نفت و مروارید ندارد و نگه داشتن آن نه تنها فایدهای برای ایران ندارد، بلکه میتواند مشکلاتی هم به وجود آورد.
این را بگذارید کنار ۸ سال مقاومت مردم مسلمان ایران و نظام اسلامی در مقابل ارتش تا بندندان مسلح صدام و رژیم بعث. همچنین مقابله نظام اسلامی با تلاش گروهکهای مختلف با همکاری آمریکا، رژیم صهیونیستی و کشورهای اروپایی برای تجزیه ایران در چندین نقطه از کشور. صدام تنها نبود، بلکه ۳۴ کشور از صدام حمایت میکردند اما یک وجب از خاک ایران از این سرزمین جدا نشد. انقلاب اسلامی هم نگاه ملی دارد و هم نگاه امتی. نگاه ملی ما ایجاب میکند از کشور و زادگاه خود صیانت کنیم و نگذاریم کسی نگاه سوء و تجاوزکارانه به کشورمان داشته باشد. متأسفانه میبینیم این مؤلفه هویتی چه در دوره رضاخان و چه در دوره محمدرضا تضعیف شده و بخشهای مهمی از کشورمان جدا میشود.
اساسا پهلوی برای ستیز با اسلام و تشیع، روی کار آمد. تشیع و اسلام ۱۴۰۰ سال است یکی از مؤلفههای اصلی هویت جامعه ما است. چطور کسی میتواند ادعا کند من از هویت ملی ایران صیانت میکنم و به ستیز با اسلام و تشیع برخیزد؟ چطور میشود کسی اساسا مأموریتش نابودی تشیع و اسلام باشد و همزمان ادعای حفظ و صیانت از هویت ملی را هم داشته باشد؟
مبارزه رژیم پهلوی با سنت های ملی مذهبی
* اگر امکان دارد مصادیق و موارد عینی این اسلامستیزی و مذهبزدایی حکومت پهلوی را بفرمایید.
رژیم پهلوی حجاب را منع میکند و عزاداری امام حسین(ع) را که جزو شعائر و سنتهای دینی و ملی ما شده است، منع و از برگزاری آن ممانعت کرده و برخورد میکند و در این راه از زندان و شکنجه عزاداران هم ابایی ندارد. در دوره پهلوی دوم هم هیاتها مشکلات جدی داشتند برای اینکه بتوانند یک دهه محرم را با خیال راحت عزاداری کنند.
شما میبینید در همه عرصههای دینی، پهلویها هم به جهت شخصی و هم به جهت اعمال حاکمیتی کاملا ضد این مؤلفه مهم هویتی جامعه ایران حرکت میکنند. تغییر تقویم و تاریخ شمسی کشور ما که جزو دقیقترین تاریخها در تاریخ بشر است به تاریخ شاهنشاهی، یک اقدام دیگر ضد ملی رژیم سابق است.
چطور میشود شما بخشی از تاریخ کشور خود و تمدن ۷ هزار ساله ایران را نادیده بگیرید و محدود کنید به یک تاریخ من درآوردی به نام تاریخ ۲۵۰۰ ساله و آن را مبنای تاریخ خود قرار دهید؟ در صورتی که تاریخ هجری شمسی که ابداع دانشمندان ایرانی است، دقیقترین سالشمار در بین تقویمهای جهان است.
ستیز با فرهنگ و سنتهای اجتماعی و خانوادگی ایرانیان با ترویج فرهنگ برهنگی در روزنامهها، نشریات، سینماها و تلویزیون که با عفت اجتماعی و پاکیزگی ملی ایرانیها و پاکدامنی بانوان ایرانی در تضاد بود، بخش دیگری از ستیز پهلویها با عناصر هویتساز جامعه ایرانی بود. شما میبینید در دوره رضاخان به یک شکل و در دوره محمدرضا هم با ابزارهای مختلف مانند سینما و تلویزیون و نشریات، بیعفتی و برهنگی ترویج میشود. در دوره رضاخان، تیمورتاش در کلوپ ایران که سال ۱۳۰۶ تأسیس میشود، برای نخستینبار رقص مختلط زنان و مردان را راه میاندازد و در همان جا آقای تیمورتاش وقتی چشمش به همسر رجال دولتی میافتد، هر کدام را که اراده میکرد، تصرف میکرد. در کجای جامعه و فرهنگ ایرانی چنین چیزی پسندیده بود و رواج داشت؟ همین کار را تیمور بختیار در دوره محمدرضا پهلوی میکند. علیرضا پهلوی، فرزند رضاخان در خیابانهای تهران به زور میآمد و زنان و دختران مردم را میربود و مورد تعرض قرار میداد. اینها در فرهنگ ایرانی قبیح است و هیچ وقت ایرانی رضایت به این ننگ و آلودگی نمیدهد. محمدرضا پهلوی برای خوشگذرانی سلطان عمان و شاه اردن و دیگر متحدان خود ـ بنا بر آنچه در خاطرات علم ثبت شده است ـ دختران ایرانی را در اختیار آنان میگذاشت. این در حالی است که حرمت زنان و بانوان و عدم پردهدری در مناسبات خانوادگی بخش مهمی از سبک زندگی ایرانیان محسوب میشود که در ادبیات و فرهنگ ایرانی به وضوح دیده میشود. در ادبیات داستانی ما در شاهنامه و امثال آن که برای مثال به دلدادگی زال و رودابه و به دنیا آوردن رستم اشاره میکند، آنچه بیان میشود کاملا عاری از واژهها و صحنهسازیهای سخیف است اما در سینما و تلویزیون و نشریات دوره پهلوی شما وقیحترین تصاویر را مشاهده میکنید. تبدیل بانوی پاکدامن ایرانی به مدل برهنه جهت تبلیغات کالا و فیلم، قدم دیگر آنها برای غربی کردن جامعه ایران بود که اگر ادامه پیدا میکرد میتوانست منجر به یک ازهمگسیختگی اجتماعی در کشور شود.
مروری بر کارنامه رژیم پهلوی در عرصه هویت ملی ایرانیان، بیانگر بیگانگی آنها با عناصر اصلی هویتی مردمان این سرزمین است.