به گزارش خبرنگار فضای مجازی صدای حوزه، مجتبی عباسی، عضو تحریریهی مدادالفضلاء در کانال ایتای نویسندگان حوزوی نوشت:
اخیرا سایمون شرکلیف، سفیر انگلیس در تهران طی توییتی نوشت: به هر حال، من از سریال گاندو بسیار لذت می برم.
فرافکنی و فرار به جلو سفیر انگلیس در حالی است که استقبال عمومی از نمایش سریال گاندو در رسانه ملی و روشنگری مستندگونه از دشمنی استعمار پیر و تلاش سرویسهای جاسوسی بیگانه برای نفوذ به فضای حقیقی و مجازی کشور بازخوردهای داخلی و خارجی در پی داشته است که در این میان واکنشهای برخی جریانهای داخلی هماهنگ با رسانههای خارجی مورد توجه است.
تاریخ، گواه دشمنی و جنایات انگلیس با ملتها به ویژه مردم ایران است، چنان که در واقعه اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی و در پی احتکار و نابود کردن مایحتاج کشور توسط متفقین، میلیونها نفر از ایرانیان به دلیل گرسنگی و قحطی از دنیا رفتند و هلوکاست واقعی در ایران اتفاق افتاد.
طبق اسناد تاریخی، پیامدهای مرگبار قحطی بزرگ ایران در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ از حمله مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم تر بوده است.
دکتر محمدقلی مجد (مورخ ایرانی مقیم آمریکا) در کتابی با عنوان قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران بر مبنای مدارک موجود در مرکز اسناد ملی ایالات متحده آمریکا (نارا) ثابت میکند که عامل بزرگترین نسل کشی سده بیستم میلادی در سرزمین ایران، دولت بریتانیا در زمان جنگ جهانی اول بوده است.
این محقق در کتاب فوق ابراز میکند که در طول سال های ۱۹۱۹- ۱۹۱۷ بین هشت تا ده میلیون نفر از جمعیت بیست میلیونی ایران در اثر قحطی یا بیماریهای ناشی از سوءتغذیه از بین رفتند؛ بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند.
دکتر مجد از این جنایت هولناک انگلیس در ایران چنین نتیجه می گیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیلهای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند».
«داناهو» افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ درباره قحطی درغرب ایران اینگونه مینویسد: “اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتادهاند؛ در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند و یا ریشههایی که از مزارع درآوردهاند به چشم میخورد؛ با این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند، در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک میشد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس میکرد.”