• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024
کل اخبار 6233اخبار امروز 0

صدای حوزه امروز

دیدگاه آیت الله فاضل نسبت به ماجرای درمانگاه قم و طلبه ای که فیلم خرید ماشینش منتشر شد و ماجرای چای دبش! اگر فهم درستی از گزاره های دینی ندارید، لااقل ساکت بمانید! گفتگو با امام جماعت مسجد ۲۴ ساعته دهکده المپیک تهران / بهترین منصب در کره زمین امامت مسجد است! پاسخ معاون تبلیغ حوزه به دغدغه های مبلغان فضای مجازی؛ لزوم افزایش حمایت از مبلغین و خروج از پراکنده کاری ها دهمین جشنواره هنر آسمانی حوزه علمیه با محوریت تبلیغ نوین، هوش مصنوعی! پیام تقدیر و تشکر انجمن اساتید انقلابی سطوح عالی حوزه علمیه قم انتخابات چقدر ارتباط به اسلام و امام زمان (عج) دارد؟! امام محله‌ای که مسجد محوری در امور را به معنای واقعی دنبال می‌کند/ تشکیل گروههای سرود ویژه نوجوانان در مسیر جریان سازی جنس محتوای نامه های پیامبر(ص) به سران کشورها: تبلیغ با چاشنی عزت و تهدید! لزوم جدیت در مقابله مدبرانه با پدیده کشف حجاب گزارش کار مدیر حوزه های علمیه در جمع طلاب یزد؛ طرح جامع تبلیغ خدمت مقام معظم رهبری ارسال شده است سه هزار معلم طلبه بدون قائل شدن امتیازی خاص، جذب مدارس شدند/ برنامه درسی مدارس وابسته به حوزه فرقی با سایر مدارس ندارد زنگ هایی که در حوزه همیشه دیر به صدا در می آیند! امتداد اجتماعی روحانیت و جیغ های بنفش اصحاب مدرنیته!

9
درباره

زنی که از مشاهده اسرای کربلا متحول شد

  • کد خبر : 21533
  • 20 مرداد 1400 - 10:32
زنی که از مشاهده اسرای کربلا متحول شد
وقتی شنیدم چه بر فرزندانِ علی(ع) گذشته و این خانمِ اسیر زینب(س) است فریاد و شیون سَر دادم: کاش در این روز کور بودم و دخترانِ زهرا(س) را با این حال نمی دیدم.

به گزارش خبرنگار صدای حوزه، خانم رحمت نژاد، طلبه نویسنده و خبرنگار فرهنگی در یادداشتی کوتاه به یکی از ماجراهای تاثرآور و آموزنده ماجرای اسارت بعد از واقعه عاشورا پرداخته است که خدمتتان تقدیم می شود:

خبر رسید می خواهند اسیرانِ خارجی را واردِ دَمِشق کنند. لباس های گِران بَها پوشیدم. با شُکوهِ خاص، همراهِ کنیزانِ خود از کاخ بیرون آمدم تا در جَشنِ مردم و یزید شرکت کنم و اسیران را تماشا.
رویِ صَندلی نشسته بودم و اسیران را تماشا می کردم، شُترهای بی جهازی که چند خانم بر آن سَوار بودند نظرم را جلب کرد. از یکی از خانم ها پرسیدم: از کدام شهر هستید؟ خانم پاسخ داد: از شهرِ مدینه هستیم. از صندلی پائین آمدم و گفتم: بهترینِ سَلام ها بر ساکنانِ مدینه باد.

نمی دانستم این خانم کیست! امَا دلم می خواست درباره یِ اَهلِ مدینه از ایشان بپرسم. خانم نگاهی کرد به من و گفت: هر چه می خواهی بپرس. در حالی که روزگاری را که کَنیزِ خانه حسین(ع) بودم به یاد می آوردم پرسیدم: از خانه و خاندانِ علی چه خبر؟ از اَحوالِ حسین(ع) و برادران و فرزندانِ او، از احوال خانم زینب(س)، خواهرش ام کلثوم و دیگر زنانِ منسوب به زهرا(س) برایم بگو. از سوالم ناراحت شد! گریه جانسوز سَرداد و گفت: تو، هند دختر عبدالله، کَنیزِ خانه یِ حسین(ع) هستی؟ که در ایام کودکی، بر اثر بیماری فَلَج شد و هر چه برایِ درمانَش تَلاش کردند بهبود نیافت؟ در آخر بر اثر توسل به علی(ع) و حسین(ع) شفا یافت؟ بعد پس از ازدواج با یزید از مدینه به شام آمد؟

با دَهانی از حیرت بازمانده از اینکه کیست این خانم که مَرا شناخته سرم را تکان دادم: بله، من هند دختر عبدالله هستم. در خانواده ای یهودی به دنیا آمدم. با توسل بر علی(ع) و حسین(ع) شفایافتم. کَنیزِ خانه حسین(ع) شدم و بعد از ازدواجِ با یزید از مدینه به شام آمدم. امّا شما کیستی؟ چند خانم دیگر همراهش بودند. جلوتر از همه ایستاد و گفت: من زینب(س) دختر علی(ع) هستم. به خانم کِناری اش اشاره کرد: این ام کلثوم است و آن خانم های دیگر، خانم هایِ منسوب به حضرت زهرا(س) هستند. اگر از خانه یِ علی(ع) می پرسی ما خانه ی او را در مدینه ترک کرده ایم و منتظریم خَبَرِ شَهادتِ بستگانِ علی(ع) را به آن خانه ببریم. به سَرِ رویِ نیزه یِ کنارِ دروازه یِ شام اشاره کرد: اگر از حسین(ع) می پرسی این سَرِ بُریده ی اوست که در بَرابرِ یزید است.

اگر از عباس و سایر فرزندان علی(ع) می پرسی ما آن ها را با بدن هایِ پاره پاره و سَرِ جُدا در صَحرایِ کربلا جا گذاشتیم. اگر از زین العابدین می پرسی او از شدت بیماری و دردهای زیاد قادر به حرکت نیست. وقتی شنیدم چه بر فرزندانِ علی(ع) گذشته و این خانمِ اسیر زینب(س) است فریاد و شیون سَر دادم: کاش در این روز کور بودم و دخترانِ زهرا(س) را با این حال نمی دیدم. آنقدر ناله و شیون سر دادم که از هوش رفتم. زینب(س) بالا سرم آمد و گفت: هند برخیز و به خانه ات برو که می ترسم شوهرت یزید به تو آسیبی برساند.

برخاستم. سَرَم را برهنه و لباسم را پاره کردم. با پایِ برهنه نزد یزید که در جمعی عمومی در کاخ نشسته بود رفتم‌. تا رسیدم با صدای بلند گفتم: ای یزید، آیا تو فرمان داده ای که سَرِ حسین(ع) را در کنار دروازه شام رویِ نیزه قرار دهند و آویزان کنند؟ یزید که بر سَرَش تاجِ رَنگارَنگِ سلطنت بود و بر تَختِ سلطنت تکیه داده بود گفت: بله. سَرِ بُریده یِ حسین(ع) است. یزید برخاست تا من را بپوشانَد. فریاد زدم: سوگند به خدا دیگر همسر تو نیستم و تو همسر من نخواهی بود. وای بر تو یزید، درباره یِ من غیرت کردی، من را پوشاندی، پس چرا این غیرت را درباره یِ دختران زهرا(س) نکردی؟ پوششِ آنها را دَریدی؟ چهره هایشان را آشکار ساختی و آنان را در خَرابه جا دادی؟ تو در جواب بازخواست فاطمه چه خواهی گفت؟ یزید عصبانی گفت: تو چه رابطه با فاطمه داری؟ در حالی که گریه می کردم و از کاخ خارج می شدم گفتم: من به وسیله یِ پدر و شوهر و فرزندانِ فاطمه(س) شفا و هدایت یافتم.

لینک کوتاه : https://v-o-h.ir/?p=21533
  • نویسنده : الناز رحمت نژاد

مطالب مرتبط

28شهریور
اربعین را بزرگ ببینید که این جریان می‌تواند یک اتفاق بزرگ جهانی باشد
دبیرکل مجمع جهانی اهل بیت(ع) در مراسم افتتاحیه فعالیت های اربعینی در آمریکای لاتین:

اربعین را بزرگ ببینید که این جریان می‌تواند یک اتفاق بزرگ جهانی باشد

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.